۱۳۹۲ آبان ۲۰, دوشنبه

فرصت مناسب‌:‌ دستگیری و محاکمۀ عیسی‌

  چرخ دسیسه برای قتل عیسی دیگر به‌حرکت درآمده بود. سران کاهنان می‌دانستند که دستگیری عیسی در ملأ عام اقدامی است خطرناک‌. لذا بر آن شدند تا او را زمانی بازداشت کنند که در میان انبوه جماعت نیست‌. در همین هنگام‌، یهودا اسخریوطی‌، یکی از ۱۲ حواری عیسی‌، به‌علتی که در اناجیل ذکر نشده‌، نزد سران کاهنان رفت و به آنان پیشنهاد داد که حاضر است در مقابل دریافت وجهی‌، محلی را که عیسی شبها در آنجا به‌سر می‌برد، به آنان اطلاع دهد. این واقعه‌، پنجشنبۀ همان هفته رخ داد.
             شب هنگام‌، عیسی و حواریونش‌، پس از برگزاری مراسم شام مخصوص عید فصح‌، راهی باغی در خارج از شهر شدند. مأمورین به‌راهنمایی یهودا به آن محل آمده‌، عیسی را دستگیر کردند و در همان ساعات شب‌، نزد کاهن اعظم بردند. فوراً جلسه‌ای با حضور تمام اعضای شورای یهود تشکیل شد. عیسی در برابر تمام اتهامات دروغین‌، چه سیاسی و چه مذهبی که علیه او اقامه می‌شد، حتی یک کلمه نیز در دفاع از خود بر زبان نراند. سرانجام‌، کاهن اعظم که دید جلسه محاکمه به بن‌بست رسیده است‌، راهی برای محکوم کردن عیسی ندید جز اینکه او را در مقابل سؤالی مستقیم و مشخص قرار دهد. پس او را قسم داد که بگوید که آیا مسیحای موعود، پسر خدای تعالی هست یا نه . عیسی به‌پاس قسم کاهن اعظم‌، به سؤال او پاسخ داد و گفت که همان است که او گفت‌.
             همین برای محکومیت او به اعدام کافی بود، نه آنکه سران کاهنان به آمدن مسیحای موعود و پسر خدا بودنِ او شک داشته باشند، بلکه به این دلیل که آنان نمی‌توانستند بپذیرند که «این عیسای ناصری‌» همان مسیحا باشد. وانگهی‌، حتی ظهور مسیحایی مطابق انتظار ایشان نیز در راستای منافع و جاه‌طلبی آنان نبود! ایشان مقام رهبری و منافع ناشی از آن را بیشتر دوست می‌داشتند تا ظهور پادشاهی که قدرت را از دست ایشان خارج می‌ساخت‌!
             اما چگونه می‌بایست او را به قتل برسانند که موجب شورش هوادارانش نشود و درضمن‌، اندک محبوبیت ایشان را نیز از میان نبرد. بهترین راه این بود که پیش از آنکه اهالی اورشلیم و زائران از خواب بیدار شوند، او را با یک اتهامِ سیاسی دروغین‌، به دست فرماندار رومی‌، پنطیوس پیلاطُس بسپارند.
             بامدادان عیسی در محکمۀ پیلاطس ایستاده بود، با این اتهام که خود را پادشاه یهودیان اعلام کرده و مردم را به شورش دعوت می‌کند. چنین ادعایی فی‌نفسه خیانت و طغیان علیه امپراطور بود و جزایش اعدام با صلیب بود. اما عیسی در حضور پیلاطُس نیز سکوت کرد، طوری که پیلاطس عمیقاً تحت تأثیر قرار گرفت‌. پیلاطس کاردانتر از آن بود که چنین اتهامی را بپذیرد؛ او با دیدن ظاهر آرام و افتادۀ عیسی‌، و نیز بر اساس خبرهایی که در بارۀ او شنیده بود، می‌دانست که این دسیسه‌ای بیش نیست که انگیزه‌اش صرفاً حسادت و جاه‌طلبی است‌. اما سرانجام‌، تسلیم خواستۀ سران کاهنان شد، چرا که ایشان مستقیماً تهدید کردند که اگر حکم اعدام او را صادر نکند، به امپراطور در روم گزارش خواهند داد که او یک خائن به روم را آزاد کرده است‌.
آرمان رشدی 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر