عمانوئیل
دو بار یکی به هنگام دیدن شهر اورشلیم از دور قبل از آخرین ورودش به آن و دیگری هنگامیکه مریم ( خواهر ایلعازر ) پس از مرگ ایلعازر به پای او افتاد و گریه کرد
لوقا باب ۱۹
ورود عیسی به اورشلیم
۴۱ عیسی به شهر نزدیکتر شد و وقتی شهر از دور دیده شد، گریه کرد ۴۲ و گفت: «ای کاش امروز سرچشمه صلح و سلامتی را می شناختی. اما نه، این از چشمان تو پنهان است ۴۳ و زمانی خواهد آمد که دشمنانت علیه تو سنگربندی خواهند کرد و به دور تو حلقه خواهند زد و تو را از همه طرف محاصره خواهند کرد ۴۴ و تو و ساکنانت را در میان دیوارهایت به خاک خواهند کوبید و در تو، سنگی را روی سنگ دیگر باقی نخواهند گذاشت، چون تو زمانی را که خدا برای نجات تو آمد ، درک نکردی.»
یوحنا باب ۱۱
عیسی گریه می کند
۲۸ پس از اینکه این را گفت رفت و خواهر خود مریم را صدا کرد و به طور پنهانی به او گفت:« استاد آمده است و تو را می خواهد.» ۲۹ وقتی مریم این را شنید فوراً بلند شد و به طرف عیسی رفت. ۳۰ عیسی هنوز به دهکده نرسیده بود بلکه در همان جائی بود که مرتا به دیدن او رفت. ۳۱ یهودیانی که برای تسلی دادن به مریم در خانه بودند وقتی دیدند که او با عجله برخاسته و از خانه بیرون می رود به دنبال او رفتند و با خود می گفتند که او می خواهد به سر قبر برود تا در آنجا گریه کند. ۳۲ همینکه مریم به جائیکه عیسی بود آمد و او را دید، به پاهای او افتاده گفت:« خداوندا، اگر در اینجا می بودی برادرم نمی مرد.» ۳۳ عیسی وقتی او و یهودیانی را که همراه او بودند گریان دید از دل آهی کشید و سخت متأثر شد ۳۴ و پرسید:« او را کجا گذاشته اید؟» جواب دادند:« خداوندا، بیا و ببین.» ۳۵ اشک از چشمان عیسی سرازیر شد. ۳۶ یهودیان گفتند:« ببینید چقدر او را دوست داشت!» ۳۷ اما بعضی گفتند:« آیا این مرد که چشمان کور را باز کرد نمی توانست کاری بکند که جلوی مرگ ایلعازر را بگیرد.
لوقا باب ۱۹
ورود عیسی به اورشلیم
۴۱ عیسی به شهر نزدیکتر شد و وقتی شهر از دور دیده شد، گریه کرد ۴۲ و گفت: «ای کاش امروز سرچشمه صلح و سلامتی را می شناختی. اما نه، این از چشمان تو پنهان است ۴۳ و زمانی خواهد آمد که دشمنانت علیه تو سنگربندی خواهند کرد و به دور تو حلقه خواهند زد و تو را از همه طرف محاصره خواهند کرد ۴۴ و تو و ساکنانت را در میان دیوارهایت به خاک خواهند کوبید و در تو، سنگی را روی سنگ دیگر باقی نخواهند گذاشت، چون تو زمانی را که خدا برای نجات تو آمد ، درک نکردی.»
یوحنا باب ۱۱
عیسی گریه می کند
۲۸ پس از اینکه این را گفت رفت و خواهر خود مریم را صدا کرد و به طور پنهانی به او گفت:« استاد آمده است و تو را می خواهد.» ۲۹ وقتی مریم این را شنید فوراً بلند شد و به طرف عیسی رفت. ۳۰ عیسی هنوز به دهکده نرسیده بود بلکه در همان جائی بود که مرتا به دیدن او رفت. ۳۱ یهودیانی که برای تسلی دادن به مریم در خانه بودند وقتی دیدند که او با عجله برخاسته و از خانه بیرون می رود به دنبال او رفتند و با خود می گفتند که او می خواهد به سر قبر برود تا در آنجا گریه کند. ۳۲ همینکه مریم به جائیکه عیسی بود آمد و او را دید، به پاهای او افتاده گفت:« خداوندا، اگر در اینجا می بودی برادرم نمی مرد.» ۳۳ عیسی وقتی او و یهودیانی را که همراه او بودند گریان دید از دل آهی کشید و سخت متأثر شد ۳۴ و پرسید:« او را کجا گذاشته اید؟» جواب دادند:« خداوندا، بیا و ببین.» ۳۵ اشک از چشمان عیسی سرازیر شد. ۳۶ یهودیان گفتند:« ببینید چقدر او را دوست داشت!» ۳۷ اما بعضی گفتند:« آیا این مرد که چشمان کور را باز کرد نمی توانست کاری بکند که جلوی مرگ ایلعازر را بگیرد.