آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود :((تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است. پس بروید و همه قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر, پسر وروح القدس تعمید دهید.))
۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه
مطالعه کتاب مقدس
عیسی انتقاد را محکوم نمی کند، بلکه انتقاد از دیگران را زمانی محکوم می داند که ما از خودمان به گونه ای مشابه انتقاد نکرده باشیم،او اصلاح و تادیب را محکوم نمی کند، بلکه تادیب و اصلاحی را زمانی محکوم می داند که نخست خود را اصلاح نکرده باشیم. متی فصل هفتم آیات 3-4کلیسای سامره (اعمال فصل هشتم)
Christian Apologetics دفاعیات مسیحی
10/06/2013
14 مهر 1392
تالیف: مهران پورپشنگ
در ابتدای تاسیس کلیسا، انجیل تنها در میان یهودیان یا کسانی که به یهودیت گرویده بودند، منتشر گردید. گرچه در عهد عتیق پیش گویی هایی در مورد برکت و احیاء بسیاری از غیر یهودیان وجود داشته، اما این نکته توسط یهودیان نادیده گرفته می شد. نگرش و پیش داوری ها که ریشه در تاریخ داشت، موانعی ایجاد کرده بود که از یک طرف یهودیان را از سامری ها و از طرف دیگر آن ها را از غیر یهودیان جدا می کرد. در نتیجه، یکی از کارهای بسیار مهم روح القدس در انتشار انجیل، شکستن این سدها بود.
نخستین گام شکستن این سدها، در نتیجه مرگ استیفان برداشته شد. روز بعد از مرگ استیفان، شکنجه و آزار ایمانداران کلیسای اورشلیم شروع شد، به طوری که همه ایمانداران مسیحی یهودی نژاد به یهودیه و سامره فرار کردند. فقط رسولان در اورشلیم باقی ماندند. ایماندارانی که از اورشلیم گریخته بودند، به هر جا می رفتند پیغام عیسی را به مردم می رساندند. جفایی که سبب مرگ استیفان شد، به جای این که موجب توقف شهادت مومنین در مورد مسیح شود، تنها موجب گسترش شعله بشارت در ملل دیگر گردید.
در دوران عهد جدید، اسرائیل به سه منطقه یا ایالت اصلی تقسیم شده بود: جلیل در شمال، سامره در وسط و یهودیه در جنوب. شهر سامره (در ایالت سامره) در زمان تقسیم حکومت اسرائیل، قبل از آن که در سال 722 قبل از میلاد به دست آشوری ها بیفتد، پایتخت شمالی اسرائیل بود. پادشاه آشور بسیاری را اسیر کرد و نه فقط فقیرترین افراد را در سامره باقی گذاشت، بلکه غیر یهودی ها را نیز به آن منطقه آورد. این خارجی ها با یهودیانی که در آن جا باقی مانده بودند، وصلت کردند و در نتیجه، نژاد مختلطی به وجود آمد که "سامری" نامیده می شد. یهودیان "خالص" در ایالت جنوبی یهودیه، سامری ها را دورگه می دانستند و نفرت شدیدی میان این دو گروه "خالص" و "ناخالص" شکل گرفت که تا زمان عیسی و تاسیس کلیسا هنوز این کینه و نفرت تداوم داشت. اما عیسی خودش به سامره رفت (یوحنا فصل چهارم). او دلیلی نمی دید که با این قبیل محدودیت های تاریخی و فرهنگی سازش کند. مسیح به پیروانش دستور داد که پیغام انجیل را حتی به سامری ها نیز برسانند (اعمال فصل اول آیه هشتم).
فیلیپس به سامره رفت. این فلیپس همان فلیپس رسول نیست (یوحنا فصل یکم آیات چهل و سوم و چهل و چهارم). او یک یهود یونانی زبان و "پر از حکمت و روح القدس" است که برای کمک به توزیع غذا در کلیسا انتخاب شد (فصل ششم آیه پنجم). سامری ها به خاطر معجزات فیلیپس، به دقت به سخنان او گوش می دادند. روح های شریر نیز با فریادهای بلند از وجود دیوانگان بیرون می آمدند و افلیج ها و لنگ ها شفا می یافتند. از این جهت، شهر سامره غرق در شادی شد! (اعمال فصل هشتم آیات ششم تا هشتم)
لوقا (نویسنده کتاب اعمال رسولان) به معرفی شمعون جادوگر می پردازد که کارهای حیرت انگیزی انجام می داد، به طوری که اهالی سامره اغلب از او به عنوان "مرد بزرگ" یاد می کردند. او نیز ایمان آورده و غسل تعمید گرفت. شمعون از فیلیپس جدا نمی شد و از معجزات او مات و مبهوت می ماند (آیه سیزدهم).
وقتی رسولان شنیدند که اهالی سامره پیغام خدا را قبول کرده اند،پطرس و یوحنا را به آنجا فرستادند (فصل هشتم ایه چهاردهم). پطرس و یوحنا به سامره آمدند تا دریابند آیا سامری ها واقعا ایمان آورده اند. مسیحیان یهودی نژاد، حتی رسولان، هنوز مطمئن نبودند که افراد نیمه یهودی می توانند روح القدس را بیابند. نسل دوم بعد از رسولان (نظیر فیلیپس) به رشد و توسعه کلیسا کمک می کرد و نقش نسل اول (رسولان) که پایه گذار کلیسا بودند به نظارت و تحقیق تغییر کرد.
ورود پطرس و یوحنا به سامره، لحظه ای سرنوشت ساز در انتشار پیغام انجیل و رشد کلیسا بود. آن ها دیدند که روح القدس در این مردم کار می کند. در نتیجه مطمئن شدند که روح القدس در همه ایمانداران مسیحی یعنی هم در یهودیان و غیر یهودیان فعال است. با این توصیف، بعد از تجربه پطرس با کرنیلیوس (فصل دهم) بود که رسولان کاملا متقاعد شدند که روح القدس برای همه انسان ها است.
روح القدس یهودیان و سامریان را که با یکدیگر خصومت تاریخی داشتند، به دوستان تبدیل کرد. محبت خدا توسط روح القدس در قلوب طرفین کاشته شد و رشد نمود. صلح و آشتی میان دو دوشمن سنتی شکل گرفت.
وقتی ماجرا را دنبال می کنیم، درمی یابیم که ایمان شمعون (جادوگر سابق) سطحی بود. ایمان واقعی مستلزم وقف تمامیت وجودمان به خداست (یعقوب فصل دوم آیات نوزدهم و بیستم). همه کسانی که به مسیح ایمان دارند، مسیحی واقعی نیستند. یعقوب در نامه خود، ایمانداران مسیحی را غافلگیر و حیرت زده کرد (یعقوب فصل دوم آیات هجدهم و نوزدهم). برای مردم خیلی عجیب است که بدانند شیاطین هم ایمان دارند. آن ها چه ایمانی دارند؟ نخست آن که ارواح شریر به وجود خدا اعتقاد دارند. آن ها نه منکر خدا هستند و نه شکاک به وجود خدا. در ضمن آن ها به خدا بودن مسیح هم اعتقاد دارند (مرقس فصل سوم آیات یازدهم و دوازدهم). به جهنم نیز معتقدند (لوقا فصل هشتم آیه سی و یکم). به قدرت کلام خدا هم اعتقاد کامل دارند. ولی ایمان داشتن و لرزیدن، انسان را نجات نمی دهد. شیاطین هم ایمان دارند و می لرزند. بعضی تحت تاثیر چیزی در کلیسا قرار می گیرند، بدون آن که تخم کلام خدا در ذهن آن ها رشد کند. شمعون فکر می کرد که می تواند قدرت روح القدس را بخرد، اما پطرس او را به شدت توبیخ کرد. هیچ مقدار پول نمی تواند نجات، بخشش گناهان یا قدرت خدا را بخرد. این چیزها فقط با توبه و ایمان به مسیح به عنوان نجات دهنده به دست می آید.
شمعون با این درخواست خود فقط می خواست با مبدل شدن به یک دهنده مقتدر عطای روح القدس، دوباره آبرو و حیثیتی در میان مردم برای خود کسب کند. او می خواست در مقام پطرس، یوحنا و فیلیپس قرار بگیرد. تنها راه یافتن قدرت خدا، انجام همان کاری بود که پطرس به شمعون گفت، یعنی باید از گناهان خود دست کشید، از خدا طلب بخشش کرد و سرانجام از روح او پر شد.
مطابق قوانین بینالمللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب سایتها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است. خوانندگان عزیز، در صورت مشاهده تخلف، لطفا اطلاع دهید.
14 مهر 1392
تالیف: مهران پورپشنگ
در ابتدای تاسیس کلیسا، انجیل تنها در میان یهودیان یا کسانی که به یهودیت گرویده بودند، منتشر گردید. گرچه در عهد عتیق پیش گویی هایی در مورد برکت و احیاء بسیاری از غیر یهودیان وجود داشته، اما این نکته توسط یهودیان نادیده گرفته می شد. نگرش و پیش داوری ها که ریشه در تاریخ داشت، موانعی ایجاد کرده بود که از یک طرف یهودیان را از سامری ها و از طرف دیگر آن ها را از غیر یهودیان جدا می کرد. در نتیجه، یکی از کارهای بسیار مهم روح القدس در انتشار انجیل، شکستن این سدها بود.
نخستین گام شکستن این سدها، در نتیجه مرگ استیفان برداشته شد. روز بعد از مرگ استیفان، شکنجه و آزار ایمانداران کلیسای اورشلیم شروع شد، به طوری که همه ایمانداران مسیحی یهودی نژاد به یهودیه و سامره فرار کردند. فقط رسولان در اورشلیم باقی ماندند. ایماندارانی که از اورشلیم گریخته بودند، به هر جا می رفتند پیغام عیسی را به مردم می رساندند. جفایی که سبب مرگ استیفان شد، به جای این که موجب توقف شهادت مومنین در مورد مسیح شود، تنها موجب گسترش شعله بشارت در ملل دیگر گردید.
در دوران عهد جدید، اسرائیل به سه منطقه یا ایالت اصلی تقسیم شده بود: جلیل در شمال، سامره در وسط و یهودیه در جنوب. شهر سامره (در ایالت سامره) در زمان تقسیم حکومت اسرائیل، قبل از آن که در سال 722 قبل از میلاد به دست آشوری ها بیفتد، پایتخت شمالی اسرائیل بود. پادشاه آشور بسیاری را اسیر کرد و نه فقط فقیرترین افراد را در سامره باقی گذاشت، بلکه غیر یهودی ها را نیز به آن منطقه آورد. این خارجی ها با یهودیانی که در آن جا باقی مانده بودند، وصلت کردند و در نتیجه، نژاد مختلطی به وجود آمد که "سامری" نامیده می شد. یهودیان "خالص" در ایالت جنوبی یهودیه، سامری ها را دورگه می دانستند و نفرت شدیدی میان این دو گروه "خالص" و "ناخالص" شکل گرفت که تا زمان عیسی و تاسیس کلیسا هنوز این کینه و نفرت تداوم داشت. اما عیسی خودش به سامره رفت (یوحنا فصل چهارم). او دلیلی نمی دید که با این قبیل محدودیت های تاریخی و فرهنگی سازش کند. مسیح به پیروانش دستور داد که پیغام انجیل را حتی به سامری ها نیز برسانند (اعمال فصل اول آیه هشتم).
فیلیپس به سامره رفت. این فلیپس همان فلیپس رسول نیست (یوحنا فصل یکم آیات چهل و سوم و چهل و چهارم). او یک یهود یونانی زبان و "پر از حکمت و روح القدس" است که برای کمک به توزیع غذا در کلیسا انتخاب شد (فصل ششم آیه پنجم). سامری ها به خاطر معجزات فیلیپس، به دقت به سخنان او گوش می دادند. روح های شریر نیز با فریادهای بلند از وجود دیوانگان بیرون می آمدند و افلیج ها و لنگ ها شفا می یافتند. از این جهت، شهر سامره غرق در شادی شد! (اعمال فصل هشتم آیات ششم تا هشتم)
لوقا (نویسنده کتاب اعمال رسولان) به معرفی شمعون جادوگر می پردازد که کارهای حیرت انگیزی انجام می داد، به طوری که اهالی سامره اغلب از او به عنوان "مرد بزرگ" یاد می کردند. او نیز ایمان آورده و غسل تعمید گرفت. شمعون از فیلیپس جدا نمی شد و از معجزات او مات و مبهوت می ماند (آیه سیزدهم).
وقتی رسولان شنیدند که اهالی سامره پیغام خدا را قبول کرده اند،پطرس و یوحنا را به آنجا فرستادند (فصل هشتم ایه چهاردهم). پطرس و یوحنا به سامره آمدند تا دریابند آیا سامری ها واقعا ایمان آورده اند. مسیحیان یهودی نژاد، حتی رسولان، هنوز مطمئن نبودند که افراد نیمه یهودی می توانند روح القدس را بیابند. نسل دوم بعد از رسولان (نظیر فیلیپس) به رشد و توسعه کلیسا کمک می کرد و نقش نسل اول (رسولان) که پایه گذار کلیسا بودند به نظارت و تحقیق تغییر کرد.
ورود پطرس و یوحنا به سامره، لحظه ای سرنوشت ساز در انتشار پیغام انجیل و رشد کلیسا بود. آن ها دیدند که روح القدس در این مردم کار می کند. در نتیجه مطمئن شدند که روح القدس در همه ایمانداران مسیحی یعنی هم در یهودیان و غیر یهودیان فعال است. با این توصیف، بعد از تجربه پطرس با کرنیلیوس (فصل دهم) بود که رسولان کاملا متقاعد شدند که روح القدس برای همه انسان ها است.
روح القدس یهودیان و سامریان را که با یکدیگر خصومت تاریخی داشتند، به دوستان تبدیل کرد. محبت خدا توسط روح القدس در قلوب طرفین کاشته شد و رشد نمود. صلح و آشتی میان دو دوشمن سنتی شکل گرفت.
وقتی ماجرا را دنبال می کنیم، درمی یابیم که ایمان شمعون (جادوگر سابق) سطحی بود. ایمان واقعی مستلزم وقف تمامیت وجودمان به خداست (یعقوب فصل دوم آیات نوزدهم و بیستم). همه کسانی که به مسیح ایمان دارند، مسیحی واقعی نیستند. یعقوب در نامه خود، ایمانداران مسیحی را غافلگیر و حیرت زده کرد (یعقوب فصل دوم آیات هجدهم و نوزدهم). برای مردم خیلی عجیب است که بدانند شیاطین هم ایمان دارند. آن ها چه ایمانی دارند؟ نخست آن که ارواح شریر به وجود خدا اعتقاد دارند. آن ها نه منکر خدا هستند و نه شکاک به وجود خدا. در ضمن آن ها به خدا بودن مسیح هم اعتقاد دارند (مرقس فصل سوم آیات یازدهم و دوازدهم). به جهنم نیز معتقدند (لوقا فصل هشتم آیه سی و یکم). به قدرت کلام خدا هم اعتقاد کامل دارند. ولی ایمان داشتن و لرزیدن، انسان را نجات نمی دهد. شیاطین هم ایمان دارند و می لرزند. بعضی تحت تاثیر چیزی در کلیسا قرار می گیرند، بدون آن که تخم کلام خدا در ذهن آن ها رشد کند. شمعون فکر می کرد که می تواند قدرت روح القدس را بخرد، اما پطرس او را به شدت توبیخ کرد. هیچ مقدار پول نمی تواند نجات، بخشش گناهان یا قدرت خدا را بخرد. این چیزها فقط با توبه و ایمان به مسیح به عنوان نجات دهنده به دست می آید.
شمعون با این درخواست خود فقط می خواست با مبدل شدن به یک دهنده مقتدر عطای روح القدس، دوباره آبرو و حیثیتی در میان مردم برای خود کسب کند. او می خواست در مقام پطرس، یوحنا و فیلیپس قرار بگیرد. تنها راه یافتن قدرت خدا، انجام همان کاری بود که پطرس به شمعون گفت، یعنی باید از گناهان خود دست کشید، از خدا طلب بخشش کرد و سرانجام از روح او پر شد.
مطابق قوانین بینالمللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب سایتها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است. خوانندگان عزیز، در صورت مشاهده تخلف، لطفا اطلاع دهید.
آیا عیسی پسر خدا است؟
مطالعه کتاب مقدس Bible Study
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
از آن جا که مسلمانان باور دارند که عیسی برای اثبات این که از جانب خدا سخن می گوید، معجزاتی انجام داد، لزومی ندارد در این مورد صحبت کنیم. قرآن تولد عیسی از باکره (مریم 16-21، آل عمران 37-47) و نیز بسیاری از معجزاتی که در عهد جدید آمده است، نظیر شفا دادن بیماران و زنده کردن مردگان را تایید کرده است (مریم 29-31، مائده 110). قرآن حتی تایید می کند که خدا "عیسی را بالا برد"(نساء 158). بنابراین، مسلمانان به تولد، زندگی و پایان غیر طبیعی عیسی بر زمین( یعنی صعود او به آسمان) ایمان دارند. در قرآن، در سوره آل عمران آیه 45، عیسی برتر از همه، چه در این عالم و چه در عالم آینده، توصیف شده است. هم چنین مسیح در قرآن، روح الله نامیده شده، در حالی که اصطلاح رسول الله به پیامبر اسلام اطلاق گردیده است.
در زبان عربی برای "پسر" دو کلمه وجود دارد که باید آن ها را از یکدیگر تمیز داد. واژه "ولد" اشاره به پسری است که حاصل ارتباط جنسی است. عیسی مسیح در این تعریف نمی گنجد. کلمه دیگر "ابن" است که می تواند مفهوم گسترده تر مجازی یا استعاری باشد. مثلا از مسافر به عنوان "ابن سبیل" یعنی "پسر راه" سخن گفته می شود. تنها در این مفهوم گسترده تر می توان از عیسی به عنوان "پسر (ابن) خدا" صحبت کرد.
مسلمانان معتقدند که مسیح کاملا بی گناه بود. عیسی مقابله به مثل با دشمنان را منع کرد (متی فصل پنجم آیات سی و هشتم تا چهل و دوم). او هیچ گاه از شمشیر برای گسترش دعوت خود استفاده نکرد (متی فصل بیست و ششم آیه پنجاه و دوم: مسیح خطاب به پطرس گفت:"شمشیرت را غلاف کن. هر که شمشیر بکشد، با شمشیر نیز کشته خواهد شد"). عیسی ثابت کرد که ملکوت خدا با شمشیر پیش نخواهد رفت، بلکه با محبت و اطاعت از خدا.
مخالفان مسیحیت ادعا دارند که مسیح چنین ادعایی نکرد، بلکه پیروانش او را به مقام خدایی رساندند. نکته جالب این است که همین پیروان به خاطر ذکر این ادعا، با شکنجه و اعدام مواجه شدند. مطابق روایات اناجیل، تنها اتهام عیسی که منتهی به اعدامش شد، کفرگویی بود. عیسی مدعی قدرت مافوق طبیعی بود. او خود را خدا معرفی می کرد و قدرت آمرزش گناهان مردم را داشت. در قرن اول میلادی، ادعای الوهیت مسیح برای یهودیان و امپرطور روم، غیر قابل پذیرش بود. این نکته را می توان در گزارش های مورخان یهودی، یونانی و رومی در قرن نخست میلادی یافت.
عیسی در یوحنا فصل سوم آیه شانزدهم به نوعی به تولد خودش از باکره اشاره می کند و خود را یگانه فرزند خدا معرفی می کند. در واقع عیسی گفت که از خدا مولود شده است و نه از یوسف. عیسی نمی گوید که یکی از فرزندان خداست، بلکه مدعی است که "یگانه" مولود خداست. هیچکس همچون او از باکره به دنیا نیامده است. عیسی به روشنی اعلام کرد که از نظر جسمانی به گونه ای از خدا مولود شده است که در مورد هیچ انسان دیگر صدق نمی کند. نسب نامه یوحنا از دیدگاه الهی نوشته شده است:"در ابتدا"، لذا به مسئله تولد از باکره نمی پردازد (یوحنا فصل اول آیه اول). عیسی با تولد از مریم، پسر خدا خوانده نشد. او از قبل خلقت دنیا پسر خدا بود.
با این توصیف، اگر مسیح خداوند نیست، این سئوال مطرح می شود که چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
دلیل اصلی عدم پذیرش مسیح به عنوان خداوند این است که مخالفان با خداوند دوست و صمیمی نیستند. آن ها فقط و فقط به وجود خدا اعتقاد دارند. یعقوب در نامه خود، ایمانداران مسیحی را غافلگیر و حیرت زده کرد (یعقوب فصل دوم آیات هجدهم و نوزدهم). برای مردم خیلی عجیب است که بدانند شیاطین هم ایمان دارند. آن ها چه ایمانی دارند؟ نخست آن که ارواح شریر به وجود خدا اعتقاد دارند. آن ها نه منکر خدا هستند و نه شکاک به وجود خدا. در ضمن آن ها به خدا بودن مسیح هم اعتقاد دارند (مرقس فصل سوم آیات یازدهم و دوازدهم). به جهنم نیز معتقدند (لوقا فصل هشتم آیه سی و یکم). به قدرت کلام خدا هم اعتقاد کامل دارند. ولی ایمان داشتن و لرزیدن، انسان را نجات نمی دهد. شیاطین هم ایمان دارند و می لرزند. برای مخالفان مسیحیت، غیرممکن است که خدا بخواهد با آن ها ارتباط دوستی برقرار کند. در حالی که برای خدا هیچ چیز غیر ممکن نیست. او مشتاق دوستی با انسان است. آدم و حوا مذهب نداشتند. آن ها با خدا صمیمی بودند. خدا دوست آن ها بود. مسیح نیامد تا مذهب جدیدی معرفی کند. او آمد تا انسان با خدا رابطه دوستانه داشته باشد. خدا طالب چیزی بیشتر از نماز و نیایش روزانه است. او می خواهد در هر فعالیت، گفتگو، مشکل و حتی در فکر شما حضور داشته باشد. خدا می خواهد در مورد هر آنچه که می کنید یا می اندیشید، با او صحبت کنید. در غیر این صورت در رابطه صمیمانه خود با خدا هرگز رشد نخواهید کرد. خداوند این جهان را طراحی کرده و ما را آفریده تا بتوانیم دوستان او بشویم. اگر خدا نمی خواست دوست ما شود، نظریاتی مانند این که خدا دنیا را رها کرده و یا فقط گاهی از آن بالا نگاهی می اندازد و یا خدایی وجود ندارد، کاملا پذیرفتنی جلوه می کرد. از طرفی، اگر خدا نمی خواست با انسان دوست و صمیمی شود، محدوده محبت او وسیع نبود، تا چه رسد که انسان شود و جان خود را برای رهایی انسان از گناه، فدا سازد. وقتی انسان با خدا صمیمی شود، خداوند به او خواهد گفت که مسیح، خداوند است. این نکته ای است که ایمانداران مسیحی آن را تجربه کرده اند.
مطابق قوانین بینالمللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب سایتها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است. خوانندگان عزیز، در صورت مشاهده تخلف، لطفا اطلاع دهید.
از آن جا که مسلمانان باور دارند که عیسی برای اثبات این که از جانب خدا سخن می گوید، معجزاتی انجام داد، لزومی ندارد در این مورد صحبت کنیم. قرآن تولد عیسی از باکره (مریم 16-21، آل عمران 37-47) و نیز بسیاری از معجزاتی که در عهد جدید آمده است، نظیر شفا دادن بیماران و زنده کردن مردگان را تایید کرده است (مریم 29-31، مائده 110). قرآن حتی تایید می کند که خدا "عیسی را بالا برد"(نساء 158). بنابراین، مسلمانان به تولد، زندگی و پایان غیر طبیعی عیسی بر زمین( یعنی صعود او به آسمان) ایمان دارند. در قرآن، در سوره آل عمران آیه 45، عیسی برتر از همه، چه در این عالم و چه در عالم آینده، توصیف شده است. هم چنین مسیح در قرآن، روح الله نامیده شده، در حالی که اصطلاح رسول الله به پیامبر اسلام اطلاق گردیده است.
در زبان عربی برای "پسر" دو کلمه وجود دارد که باید آن ها را از یکدیگر تمیز داد. واژه "ولد" اشاره به پسری است که حاصل ارتباط جنسی است. عیسی مسیح در این تعریف نمی گنجد. کلمه دیگر "ابن" است که می تواند مفهوم گسترده تر مجازی یا استعاری باشد. مثلا از مسافر به عنوان "ابن سبیل" یعنی "پسر راه" سخن گفته می شود. تنها در این مفهوم گسترده تر می توان از عیسی به عنوان "پسر (ابن) خدا" صحبت کرد.
مسلمانان معتقدند که مسیح کاملا بی گناه بود. عیسی مقابله به مثل با دشمنان را منع کرد (متی فصل پنجم آیات سی و هشتم تا چهل و دوم). او هیچ گاه از شمشیر برای گسترش دعوت خود استفاده نکرد (متی فصل بیست و ششم آیه پنجاه و دوم: مسیح خطاب به پطرس گفت:"شمشیرت را غلاف کن. هر که شمشیر بکشد، با شمشیر نیز کشته خواهد شد"). عیسی ثابت کرد که ملکوت خدا با شمشیر پیش نخواهد رفت، بلکه با محبت و اطاعت از خدا.
مخالفان مسیحیت ادعا دارند که مسیح چنین ادعایی نکرد، بلکه پیروانش او را به مقام خدایی رساندند. نکته جالب این است که همین پیروان به خاطر ذکر این ادعا، با شکنجه و اعدام مواجه شدند. مطابق روایات اناجیل، تنها اتهام عیسی که منتهی به اعدامش شد، کفرگویی بود. عیسی مدعی قدرت مافوق طبیعی بود. او خود را خدا معرفی می کرد و قدرت آمرزش گناهان مردم را داشت. در قرن اول میلادی، ادعای الوهیت مسیح برای یهودیان و امپرطور روم، غیر قابل پذیرش بود. این نکته را می توان در گزارش های مورخان یهودی، یونانی و رومی در قرن نخست میلادی یافت.
عیسی در یوحنا فصل سوم آیه شانزدهم به نوعی به تولد خودش از باکره اشاره می کند و خود را یگانه فرزند خدا معرفی می کند. در واقع عیسی گفت که از خدا مولود شده است و نه از یوسف. عیسی نمی گوید که یکی از فرزندان خداست، بلکه مدعی است که "یگانه" مولود خداست. هیچکس همچون او از باکره به دنیا نیامده است. عیسی به روشنی اعلام کرد که از نظر جسمانی به گونه ای از خدا مولود شده است که در مورد هیچ انسان دیگر صدق نمی کند. نسب نامه یوحنا از دیدگاه الهی نوشته شده است:"در ابتدا"، لذا به مسئله تولد از باکره نمی پردازد (یوحنا فصل اول آیه اول). عیسی با تولد از مریم، پسر خدا خوانده نشد. او از قبل خلقت دنیا پسر خدا بود.
با این توصیف، اگر مسیح خداوند نیست، این سئوال مطرح می شود که چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
دلیل اصلی عدم پذیرش مسیح به عنوان خداوند این است که مخالفان با خداوند دوست و صمیمی نیستند. آن ها فقط و فقط به وجود خدا اعتقاد دارند. یعقوب در نامه خود، ایمانداران مسیحی را غافلگیر و حیرت زده کرد (یعقوب فصل دوم آیات هجدهم و نوزدهم). برای مردم خیلی عجیب است که بدانند شیاطین هم ایمان دارند. آن ها چه ایمانی دارند؟ نخست آن که ارواح شریر به وجود خدا اعتقاد دارند. آن ها نه منکر خدا هستند و نه شکاک به وجود خدا. در ضمن آن ها به خدا بودن مسیح هم اعتقاد دارند (مرقس فصل سوم آیات یازدهم و دوازدهم). به جهنم نیز معتقدند (لوقا فصل هشتم آیه سی و یکم). به قدرت کلام خدا هم اعتقاد کامل دارند. ولی ایمان داشتن و لرزیدن، انسان را نجات نمی دهد. شیاطین هم ایمان دارند و می لرزند. برای مخالفان مسیحیت، غیرممکن است که خدا بخواهد با آن ها ارتباط دوستی برقرار کند. در حالی که برای خدا هیچ چیز غیر ممکن نیست. او مشتاق دوستی با انسان است. آدم و حوا مذهب نداشتند. آن ها با خدا صمیمی بودند. خدا دوست آن ها بود. مسیح نیامد تا مذهب جدیدی معرفی کند. او آمد تا انسان با خدا رابطه دوستانه داشته باشد. خدا طالب چیزی بیشتر از نماز و نیایش روزانه است. او می خواهد در هر فعالیت، گفتگو، مشکل و حتی در فکر شما حضور داشته باشد. خدا می خواهد در مورد هر آنچه که می کنید یا می اندیشید، با او صحبت کنید. در غیر این صورت در رابطه صمیمانه خود با خدا هرگز رشد نخواهید کرد. خداوند این جهان را طراحی کرده و ما را آفریده تا بتوانیم دوستان او بشویم. اگر خدا نمی خواست دوست ما شود، نظریاتی مانند این که خدا دنیا را رها کرده و یا فقط گاهی از آن بالا نگاهی می اندازد و یا خدایی وجود ندارد، کاملا پذیرفتنی جلوه می کرد. از طرفی، اگر خدا نمی خواست با انسان دوست و صمیمی شود، محدوده محبت او وسیع نبود، تا چه رسد که انسان شود و جان خود را برای رهایی انسان از گناه، فدا سازد. وقتی انسان با خدا صمیمی شود، خداوند به او خواهد گفت که مسیح، خداوند است. این نکته ای است که ایمانداران مسیحی آن را تجربه کرده اند.
مطابق قوانین بینالمللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب سایتها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است. خوانندگان عزیز، در صورت مشاهده تخلف، لطفا اطلاع دهید.
اشتراک در:
پستها (Atom)