نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
متفکران مسلمان معتقدند که انسان به علت محدودیت، قادر به شناخت خدا نیست. غزالی در مقدمه کتابش می گوید:"هیچکس نمی تواند خدا را بشناسد. خدا فقط خودش را می شناسد". در کتاب معارف اسلامی که در دانشگاه های ایران تدریس می شود، ذکر شده (بخش "شناخت ذات و صفات خدا"): یکی از مبانی خداشناسی اسلامی آن است که شناخت ذات الهی برای هیچ موجود دیگری از جمله انسان ممکن نیست". الفروغی (استاد مسلمان اسلام شناسی) در کتابش "اسلام" می گوید که خدا خودش را به هیچکس مکشوف نمی کند.
متفکر و کارشناس دیگر مسلمان، شبیر اختر نام دارد کتابی نوشته به نام "ایمانی برای تمام فصل ها". او در کتابش می نویسد:" قرآن بر خلاف کتاب مقدس هیچگاه از ذات خدا سخن نمی گوید. فقط توصیف های مبنی بر صفات را می توان به خدا نسبت داد، که آن هم محدود است در اراده خدا با انسان. جزئیات شخصیت خدا، اسرار است".
در پیام به مریم، خدا از ضمیر مفرد را استفاده می کند و می گوید: "من". سپس وقتی از روحش سخن می گوید ضمیر جمع را به کار می برد (سوره مریم آیه 21). این در حالی است که خدا به همکار و مشاور نیاز ندارد. وقتی می پرسم چرا ضمیر جمع؟ پاسخ می دهند که این جزء اسرار شخصیت خداوند است.
خداوند در قرآن حدود صد اسم و صفت دارد، اما از نام پدر روحانی ذکری به میان نیامده است. اگر خدا فقط ارباب باشد و بشر بنده او، بنابراین نیازی نیست که او به شباهت انسان ها دربیاید و برای گناهان آنان فدا شود، زیرا نوع ارتباط بر اساس عشق و محبت و رابطه سمبلیک پدر و فرزند نیست. او فقط اطاعت محض را می خواهد و اگر بنده نااطاعتی کرد، او را تنبیه می کند. نگرش مسلمانان در این چارچوب است، پس نمی توان انتظار داشت که دیدگاه کتاب مقدس را بپذیرند. تفاوت نگرش اسلام و مسیحیت به خدا حتی در داستان های مشترک هم نمایان است.
به عنوان مثال، داستان نوح و وقوع طوفان در کتاب مقدس و قرآن ظاهرا روایت مشابهی دارند (سوره اعراف آیات 59- 64، سوره هود آیات 25- 49، سوره مومنون آیات 23- 30... و سوره نوح). طبق روایت قرآن و کتاب مقدس، خدا گناهکاران را با طوفان مجازات می کند و نوح و خانواده اش نجات می یابند. اما در کتاب پیدایش فصل 6 آیات 5- 7 سه بار می خوانیم که خدا از دیدن سقوط انسان در گناه، محزون و غمگین شد. او بشر را به شباهت خودش آفرید و از دوری او به شدت غمگین شد. به عبارت دیگر داستان نوح، روایت عصبانیت خدا نیست، بلکه داستان حزن و غم خداست. چنین نکته ای در قرآن ذکر نشده.
بسیاری از مخالفان مسیحیت، عبارت "پسر خدا" را این طور استنباط می کنند که مسیحیان معتقدند که تولد عیسی مسیح حاصل رابطه جنسی خدا با یک دختر یهودی بوده است! در کتاب مقدس حتی یک آیه وجود ندارد که نگرش مخالفان را تایید نماید. کتاب مقدس بارداری معجزه آسای مریم را بدون ارتباط جنسی ذکر می کند (متی فصل 1 آیات 18- 24، لوقا فصل 1 آیات 26- 35). حتی قرآن نیز تولد عیسی از باکره (مریم آیات 16- 21، آل عمران آیات 37- 47) را تایید کرده است.
قرآن حتی تایید می کند که مسیح بیماران را شفا داد و مردگان را زنده کرد (مریم آیات 29- 31، مائده 110) و سپس "خدا او را بالا برد" (نساء 158). بنابراین مسلمانان به تولد، معجزات و پایان غیر طبیعی زندگی عیسی بر زمین (یعنی صعود او به آسمان) ایمان دارند. مطابق نگرش قرآن، مسیح تنها پیامبری است که این سه ویژگی مذکور را با هم داشت. این موقعیت خاص، مسیح را تبدیل به منحصر به فرد ترین انسان ماورای طبیعی در جهان ساخته است. در آل عمران آیه 47 عیسی برتر از همه، چه در این عالم و چه در عالم آینده توصیف شده است. هم چنین در سوره نساء آیه 159 می خوانیم که انسان ها قبل از مرگ باید به عیسی مسیح ایمان بیاورند.
اعراب می دانند که در زبان عربی برای "پسر" دو کلمه وجود دارد: واژه "ولد" اشاره به پسری است که حاصل ارتباط جنسی است. بنابراین مسیح در چارچوب این تعریف نمی گنجد. کلمه دیگر "ابن" است که می تواند مفهوم استعاری داشته باشد، مانند "ابن سبیل" (پسر راه). در این مفهوم می توان مسیح را "ابن خدا" نامید.
در ادبیات مسلمانان، عبارات و اصطلاحاتی وجود دارد که انتظار ندارند کسی آن ها را تحت الفظی و مادی تعبیر کند، نظیر: "اسدالله (شیر خدا)، یدالله (دست خدا). مسیح نیز "روح الله" لقب گرفته است.
مسیحیان که صدها سال قبل از پیامبر اسلام می زیستند، درک اشتباه از "پسر خدا" را محکوم می کردند. لاکتانتیوس، یکی از نویسندگان مسیحی در اوایل قرن چهارم میلادی نوشت:"کسی که عبارت پسر خدا را می شنود، نباید حتی این تصور بسیار شرارت آمیز را به ذهن خود راه دهد که پسر خدا حاصل ازدواج و آمیزش با زن است."
اصطلاحات "پدر" و "پسر" با زاد و ولد مادی یا آفرینش خدای دیگر مترادف نیست، بلکه به روابط نزدیک و بی نظیر اشاره دارد. همان طور که مسلمانان قرآن (کلام الله) را الله نمی دانند، بلکه معتقدند که از الله صادر شده است. مسیحیان، مسیح را "کلمه خدا" می دانند که از ازل با خدا بوده است. در کتاب مقدس، کلماتی نظیر "مولود شدن" و "صادر شدن" نه به معنی جسمانی و جنسی، بلکه به مفهوم ارتباطی استفاده می شود.
مطابق دیدگاه مسلمانان، قرآن بیان اراده خدا است و ازلی و نامخلوق است. هر چند با خود خدا یکی است، ولی بیان فکر خدا و همانند او جاودانی است. بنابراین با نوعی کثرت در وحدت مواجه هستیم: چیزی که خدا نیست و با این حال با خدا یکی است. مسلمانان به دو وجود ابدی و نامخلوق اعتقاد دارند. علاوه بر این، مسلمانان به این نکته اشاره می کنند که پیامبر اسلام در آن واحد پیامبر، شوهر و رهبر بود. به عبارت دیگر، دین اسلام مبین کثرت در وحدت است.
تجربه ایمانداران مسیحی
مسیحیت محدود به اصول اعتقادات نیست، بلکه شامل تجربیات هم می باشد. ایمان کورکورانه آن است که انسان به چیزی ایمان و اعتقاد داشته باشد که آن را هرگز تجربه و مشاهده نکرده است. تعصب یعنی ایمان کورکورانه به اصول اعتقاداتی در زندگی تجربه نشده است. چیزی را که تجربه نکرده ام، چرا باید به آن معتقد باشم؟
آیا تجربه نشان داده که دعاها به نام عیسی مسیح خداوند اجابت می شوند؟ آیا در نام عیسی مسیح خداوند، اشخاص منفی و غیر قابل تحمل به افراد مثبت و مفید تبدیل می شوند؟ شاید منتقدان بگویند که در ادیان دیگر هم معجزه مشاهده شده. اما بزرگ ترین معجزه، تغییر انسان منفی به شخص مثبت است. اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ اگر معجزات به نام مسیح خداوند رخ نمی داد، بدون تردید ایمانداران مسیحی پیرو مسیح نمی شدند. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
شخصی که توسط خدا تبدیل شده، می داند که متن کتاب مقدس حقیقت دارد. دعاهای او به نام عیسی خداوند اجابت می شود و عملکرد روح القدس را در زندگی خود مشاهده و تجربه می کند. برخی از مخالفان عملکرد روح القدس را به شیطان نسبت می دهند. در حالی که ذات شیطان اخلاق گرا نیست، و در نتیجه نمی تواند شخص منفی را به فرد مثبت و مفید تبدیل کند. در شیطان هیچ گونه نیکویی ساکن نیست. همه می دانند که دروغ و فریب قادر به تغییر و تحول عمیق روحانی نمی باشد. چگونه ایماندار مسیحی می تواند با قدرت شیطان، دشمن خود را ببخشد و آرامش و صبر الهی را در زندگی خود مشاهده کند؟ کسی که از شیطان پیروی می کند، وضع او بد و بدتر خواهد شد. درخت را از میوه هایش می شناسند. تعالیم الهی و اخلاقی مسیح با ذات شیطان کاملا متضاد است.
روح القدس به ایمانداران مسیحی قدرت می بخشد تا به دشمنان خود محبت کنند، در مقابل مشکلات کمرشکن روزمره مقاومت و صبر داشته باشند، از آرامش الهی برخوردار باشند. در امور مختلف زندگی، روح القدس آن ها را هدایت کند.
وقتی مسیح و رسولان از مردم می خواستند ایمان بیاورند، منظورشان "ایمانی کورکورانه" نبود، بلکه ایمانی "منطبق بر عقل و منطق". شخصی که زندگی اش توسط خداوند متحول شده و به انسان مفید و مثبت تغییر یافته، نمی تواند این تجربه غنی و ارزشمند را که با چشمان خود مشاهده کرده (شاهد عینی) و با فکر، اراده و احساسات (عقل و منطق) پذیرفته، هرگز فراموش کند. روح القدس در قلوب افراد، ایمانی کورکورانه و بی اساس به عمل نمی آورد. مسیح فرمود:"حقیقت را خواهید شناخت (نه این که از آن غافل خواهید ماند و فقط به آن اعتقاد داشته باشید) و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد (یوحنا فصل 8 آیه 32). به عبارت دیگر مقصود مسیح این بود که به جای باور کورکورانه، حقیقت را "تجربه" کنید.
وقتی مسیح و رسولان از مردم می خواستند ایمان بیاورند، منظورشان "ایمانی کورکورانه" نبود، بلکه ایمانی "منطبق بر عقل و منطق". شخصی که زندگی اش توسط خداوند متحول شده و به انسان مفید و مثبت تغییر یافته، نمی تواند این تجربه غنی و ارزشمند را که با چشمان خود مشاهده کرده (شاهد عینی) و با فکر، اراده و احساسات (عقل و منطق) پذیرفته، هرگز فراموش کند. روح القدس در قلوب افراد، ایمانی کورکورانه و بی اساس به عمل نمی آورد. مسیح فرمود:"حقیقت را خواهید شناخت (نه این که از آن غافل خواهید ماند و فقط به آن اعتقاد داشته باشید) و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد (یوحنا فصل 8 آیه 32). به عبارت دیگر مقصود مسیح این بود که به جای باور کورکورانه، حقیقت را "تجربه" کنید.
جهان بینی الحاد: خدا وجود ندارد/ اگر خدا وجود داشته باشد، مهربان نیست
دیدگاه ادیان: خدا مهربان است
نگرش مسیحیت: خدا آنقدر جهان را محبت نمود که به میان انسان ها آمد و برای نجات بشر از گناه، بهاء گزافی پرداخت (یوحنا فصل 3 آیه 16)
ملحدها می گویند که خدا وجود ندارد، چون هرگز به جهان نیامده است و خود را نشان نداده. آن ها برای تایید ادعای خود می گویند حتی ادیان دیگر هم تصدیق می کنند که خدا به میان انسان ها نیامده است. در حالی که نگرش مسیحیت این است که خدا به شباهت انسان درآمد. آیا می توان به خدایی اعتقاد داشت که جسم و انسان را می آفریند، اما نمی خواهد به میان آدم ها بیاید؟ مثل آن که پدر ما حاضر نیست به خانه بیاید، اما به ما می گوید که من مهربان هستم! به شما پول می دهم، نماینده ام را می فرستم، اما به میان اعضای خانواده نمی آیم! نماینده، سخنگوی من است و حتی جانش را برای حفاظت و مراقبت از شما فدا می کند! آیا شما این شخص را پدر مهربان می نامید؟ ادیان می گویند:"خدا مهربان است". اما نگرش مسیحیت این است که خدا آنقدر انسان ها را دوست داشت، که به شباهت بشر درآمد (یوحنا فصل 3 آیه 16). اگر عالم هستی مانند قطره ای آب در برابر اقیانوس بیکران خداوند است، پس محبت او محدودیت ندارد. چگونه خدا می تواند به انسان درس فروتنی دهد، در حالی که خودش نمی خواهد فروتن شود؟ چگونه خدا می خواهد درس ایثار و فداکاری دهد، در حالی که حاضر نیست به میان انسان ها بیاید؟ خدا با عملکرد خودش نیز نشان می دهد که فقط سخنگو نیست.
کسانی که فقط به خدا "اعتقاد" دارند می گویند:"دشوار است که باور کنیم خدا بتواند انسان شود". پاسخ مسیحیان این است:"اما اگر به وجود خدا اعتقاد داشته باشید، تصور معجزه غیرممکن نیست. پس می توانیم باور کنیم که خدا می تواند انسان شود". برای خدا فرستادن انبیا بسیار بسیار آسان است. اما آمدنش به میان انسان ها، نشان داد که او عاشق انسان ها است. او به این جهان آمد تا به ما بگوید چقدر به انسان علاقه دارد. او با حضور فیزیکی در میان انسان ها، الگوی واقعی محبت را تعیین کرد. بنابراین، بر خلاف ادعای ملحدها، خدا مغرور و متکبر نیست.خدا قادر مطلق است و می تواند معجزه کند و به شباهت انسان درآید.