آنگاه عیسی نزدیک آمد و به ایشان فرمود :((تمامی قدرت در آسمان و بر زمین به من سپرده شده است. پس بروید و همه قومها را شاگرد سازید و ایشان را به نام پدر, پسر وروح القدس تعمید دهید.))
۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه
چه کسی به خاطر آنچه می داند دروغ است، خود را به کشتن می دهد؟
دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
قبل از بررسی موضوع، ابتدا باید بدانیم که تعریف تاریخ چیست. تاریخ به معنای "کسب اطلاعات بر اساس شهادت افراد می باشد". اگر کسی بگوید که من اعتقادی به این تعریف ندارم، باید از او سئوال کرد:"آیا ناپلئون شخصیت تاریخی بوده است؟" پاسخ او مثبت است. سئوال دوم:"آیا تا به حال او را از نزدیک دیده ای؟" آن شخص اعتراف می کند که هرگز ناپلئون را ندیده است. سئوال بعدی این است که "اگر ناپلئون را ندیده ای، چگونه او را می شناسی؟"
آن شخص ناگزیر است تا آن تعریف تاریخ را بپذیرد. مدارک و شواهد تاریخی، وجود ناپلئون را تایید کرده اند. این تعریف دقیق از تاریخ دارای یک نکته تفکیک ناپذیر است. شواهد و شهادت ها بایستی کاملا موثق باشند. آنچه مشاهده یا شنیده شده، بایستی صحیح و درست باشد. بنابراین، آیا می توان به آنچه عیسی و شاگردانش ادعا کردند و انجام دادند، باور کرد؟ من ایمان دارم که می شود به دلایل ذیل اعتماد کرد:
یک. یازده شاگرد مسیح، به خاطر ادعاهای شان شهید شدند. یوحنا هم دوران سخت زندان را گذراند.
دو. اگر مسیح و شاگردانش، قصد فریب مردم را داشتند، چرا جان خود را به خاطر ادعای دروغ از دست دادند؟ افراد به خاطر آنچه می دانند درست است جان خود را فدا می کنند (حتی اگر آن عقیده نادرست باشد)، اما هیچکس جان خود را در راه چیزی که خودش هم می داند دروغ است، به خطر نمی اندازد.
سه. شواهد تاریخی (مورخان یهودی، یونانی، رومی و هم چنین گزارش های امپراطور روم در قرن اول میلادی) تایید می کنند که مسیح ادعا کرد که خداوند است و شاگردانش همین ادعا را تایید کردند و به خاطر این ادعا، دستگیر، شکنجه و شهید شدند.
چهار. چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
پنج. اگر مسیح بعد از مرگ، زنده نشده بود، پس شاگردان این حقیقت را می دانستند. چرا علی رغم این آگاهی، اجازه دادند تا مخالفان آنان را شکنجه داده و به قتل برسانند؟ باور این نکته برای مردم غیر ممکن است که عده ای بدانند که تبلیغ آن ها دروغ است، اما به خاطر همان ادعای دروغ جان خود را از دست بدهند.
شش. مخالفان مسیحیت ادعا می کنند که شاگردان مسیح دچار توهم روانی بوده اند و آنچه را از زنده شدن مسیح بیان می کردند، در واقع چیزی جز توهم روانی نبوده است. در پاسخ باید گفت که شاگردان مسیح نه فقط ساده لوح نبودند، بلکه بسیار محتاط، شکاک و دیرباور بودند. آن ها بعد از مرگ مسیح، به طور گروهی او را زنده دیدند. ظهورهای مسیح بر گروه های مردم واقع شد و هر فردی در این گروه ها، همان چیزی را می دید که دیگران می دیدند. بعد از چهل روز از زنده شدن مسیح، دیگر هیچ ظهوری از مسیح ثبت نشده است. اگر ظهورهای مسیح توهم بود، چرا یک مرتبه قطع شد و دیگر تکرار نگردید؟
اگر به فرضیه توهم معتقد باشیم، باید از خود بپرسیم که چرا شاگردان بلافاصله عیسی را نشناختند؟ حتی اگر فکر کنیم که این رویاها یا توهمات را خدا برای آن ها می فرستاد تا هدایت شان کند، چرا این کار را به نحو درست تری انجام نمی داد تا آن ها بلافاصله عیسی را بشناسند؟ در خصوص ظهورهای مسیح باید گفت که این پدیده نه از درون ذهن شاگردان، بلکه از بیرون بر آن ها حادث شد. فرضیه توهم زمانی قابل قبول می بود که شاگردان حاضر به پذیرش واقعیت تلخ مصلوب شدن مسیح نمی بودند. آنان چنان نومید و دلسرد بودند که بیرون آمدن از آن مستلزم وقت بود. اگر اصرار داشته باشیم که این افراد دچار چنین وهمی شده اند و آن را به همه اعلان می کردند، پس باید بپذیریم که مسیح در انتخاب آن ها دچار اشتباه شده و افرادی ناپایدار و بیمارگونه را برگزیده بود. آنچه مسلم است، توهم سیر و فرایند منطقی ندارد تا به هدف مشخصی برسد. کسانی که دچار توهم می شوند، هرگز نمی توانند قهرمان اخلاقیات گردند. اثر زنده شدن مسیح در دگرگونی افراد امر دائمی بود و آنانی که شاهدش بودند، تا پای جان در راه اعلان این حقیقت ایستادند. توهم هیچ گاه انسان را به انجام کارهای خارق العاده سوق نمی دهد. هیچ دروغ و توهمی تاکنون دنیا را تکان نداده است.
قبل از بررسی موضوع، ابتدا باید بدانیم که تعریف تاریخ چیست. تاریخ به معنای "کسب اطلاعات بر اساس شهادت افراد می باشد". اگر کسی بگوید که من اعتقادی به این تعریف ندارم، باید از او سئوال کرد:"آیا ناپلئون شخصیت تاریخی بوده است؟" پاسخ او مثبت است. سئوال دوم:"آیا تا به حال او را از نزدیک دیده ای؟" آن شخص اعتراف می کند که هرگز ناپلئون را ندیده است. سئوال بعدی این است که "اگر ناپلئون را ندیده ای، چگونه او را می شناسی؟"
آن شخص ناگزیر است تا آن تعریف تاریخ را بپذیرد. مدارک و شواهد تاریخی، وجود ناپلئون را تایید کرده اند. این تعریف دقیق از تاریخ دارای یک نکته تفکیک ناپذیر است. شواهد و شهادت ها بایستی کاملا موثق باشند. آنچه مشاهده یا شنیده شده، بایستی صحیح و درست باشد. بنابراین، آیا می توان به آنچه عیسی و شاگردانش ادعا کردند و انجام دادند، باور کرد؟ من ایمان دارم که می شود به دلایل ذیل اعتماد کرد:
یک. یازده شاگرد مسیح، به خاطر ادعاهای شان شهید شدند. یوحنا هم دوران سخت زندان را گذراند.
دو. اگر مسیح و شاگردانش، قصد فریب مردم را داشتند، چرا جان خود را به خاطر ادعای دروغ از دست دادند؟ افراد به خاطر آنچه می دانند درست است جان خود را فدا می کنند (حتی اگر آن عقیده نادرست باشد)، اما هیچکس جان خود را در راه چیزی که خودش هم می داند دروغ است، به خطر نمی اندازد.
سه. شواهد تاریخی (مورخان یهودی، یونانی، رومی و هم چنین گزارش های امپراطور روم در قرن اول میلادی) تایید می کنند که مسیح ادعا کرد که خداوند است و شاگردانش همین ادعا را تایید کردند و به خاطر این ادعا، دستگیر، شکنجه و شهید شدند.
چهار. چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
پنج. اگر مسیح بعد از مرگ، زنده نشده بود، پس شاگردان این حقیقت را می دانستند. چرا علی رغم این آگاهی، اجازه دادند تا مخالفان آنان را شکنجه داده و به قتل برسانند؟ باور این نکته برای مردم غیر ممکن است که عده ای بدانند که تبلیغ آن ها دروغ است، اما به خاطر همان ادعای دروغ جان خود را از دست بدهند.
شش. مخالفان مسیحیت ادعا می کنند که شاگردان مسیح دچار توهم روانی بوده اند و آنچه را از زنده شدن مسیح بیان می کردند، در واقع چیزی جز توهم روانی نبوده است. در پاسخ باید گفت که شاگردان مسیح نه فقط ساده لوح نبودند، بلکه بسیار محتاط، شکاک و دیرباور بودند. آن ها بعد از مرگ مسیح، به طور گروهی او را زنده دیدند. ظهورهای مسیح بر گروه های مردم واقع شد و هر فردی در این گروه ها، همان چیزی را می دید که دیگران می دیدند. بعد از چهل روز از زنده شدن مسیح، دیگر هیچ ظهوری از مسیح ثبت نشده است. اگر ظهورهای مسیح توهم بود، چرا یک مرتبه قطع شد و دیگر تکرار نگردید؟
اگر به فرضیه توهم معتقد باشیم، باید از خود بپرسیم که چرا شاگردان بلافاصله عیسی را نشناختند؟ حتی اگر فکر کنیم که این رویاها یا توهمات را خدا برای آن ها می فرستاد تا هدایت شان کند، چرا این کار را به نحو درست تری انجام نمی داد تا آن ها بلافاصله عیسی را بشناسند؟ در خصوص ظهورهای مسیح باید گفت که این پدیده نه از درون ذهن شاگردان، بلکه از بیرون بر آن ها حادث شد. فرضیه توهم زمانی قابل قبول می بود که شاگردان حاضر به پذیرش واقعیت تلخ مصلوب شدن مسیح نمی بودند. آنان چنان نومید و دلسرد بودند که بیرون آمدن از آن مستلزم وقت بود. اگر اصرار داشته باشیم که این افراد دچار چنین وهمی شده اند و آن را به همه اعلان می کردند، پس باید بپذیریم که مسیح در انتخاب آن ها دچار اشتباه شده و افرادی ناپایدار و بیمارگونه را برگزیده بود. آنچه مسلم است، توهم سیر و فرایند منطقی ندارد تا به هدف مشخصی برسد. کسانی که دچار توهم می شوند، هرگز نمی توانند قهرمان اخلاقیات گردند. اثر زنده شدن مسیح در دگرگونی افراد امر دائمی بود و آنانی که شاهدش بودند، تا پای جان در راه اعلان این حقیقت ایستادند. توهم هیچ گاه انسان را به انجام کارهای خارق العاده سوق نمی دهد. هیچ دروغ و توهمی تاکنون دنیا را تکان نداده است.
ببخشید تا آزاد باشید
مطالعه کتاب مقدس
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
در یکی از کلیساهای آمریکایی، انگشتان دست یکی از ایمانداران مسیحی چنان از بیماری مفاصل (آرتریت) علیل شده بود که به سختی می توانست آن ها را حرکت دهد و به کار بگیرد. وقتی به آن انگشتان نگاه می کردید، انگار که مچاله شده و از شکل افتاده اند. او نمی توانست در یک اتومبیل را باز کند. نمی توانست با مردم دست دهد و کارهایی از این قبیل. تا این که یک روز پیش کشیش کلیسا رفت و دست خود را نشان داد. آن ها کاملا سالم بودند! او می توانست مثل ما انگشتانش را حرکت دهد. گویی یک جفت دست تازه دریافت کرده بود.
کشیش شگفت زده که برای او بسیار خوشحال بود، پرسید:"چی شده؟" مرد پاسخ داد:"خب، داستان جالبی دارد. تو داشتی درباره آزادی از کینه و تلخی موعظه می کردی و می گفتی که اگر ببخشیم، خدا دعای مان را مستجاب می کند. وقتی داشتم گوش می دادم از خدا خواستم که مرا از کینه و تلخی آزاد کند تا بتوانم کسانی را که در حق من بدی کرده اند، ببخشم. روح القدس (روح خدا) به کمکم آمد تا بتوانم دشمنانم را ببخشم. اگر روح القدس یاری نمی کرد و محبت الهی را در قلبم نگذاشته بود، هرگز قادر نبودم آن ها را ببخشم. محبت خدا ناگهان در قلب من جاری شد. باید بگویم که داشتم همه چیز را با نگرش خدا می دیدم. محبت عجیبی به مردم و به خصوص دشمنانم در من ایجاد شد. اصلا چیزی به نام دلخوری و تلخی در درونم وجود نداشت. شگفت زده شدم. دیدم چقدر دشمنانم را دوست دارم. می خواستم به سوی آن ها بدوم و در آغوش شان بگیرم. قبل از آن، آرزو می کردم که هرگز چهره شان را نبینم و با آن ها روبرو نشوم. چند روز بعد از بخشش دشمنان، اتفاق خارق العاده ای شروع به رخ دادن کرد. انگشتانم، یکی پس از دیگری، شروع به راست شدن کردند تا این که همگی شفا پیدا کردند! خدا "شفای کامل" به من عطا کرد. حالا به دستم نگاه کنید. کاملا سالم هستم".
شما هم وقتی شروع به خلاصی از شر تلخی و آزردگی کنید، از چیزهای شگرفی که شروع به رخ دادن در زندگی تان می شود، شگفت زده خواهید شد. بنابراین لطف خدا را به طریق تازه و جدیدی خواهید دید. وقتی با کمک روح القدس، گذشته را رها می کنید و از همه تلخی ها و سموم خلاص می شوید، خواهید دید که دعاهای تان سریع تر اجابت خواهد شد.
مثال جالب دیگر آن که زن آن کشیش هم مبتلا به سرطان شد. یکی از کارهایی که آن زن انجام داد این بود که مطمئن شود هیچ کینه ای در قلبش ندارد. او نشست و نامه هایی به دوستان و فامیل نوشت و از همه آن ها درخواست کرد که اگر تا آن روز کار بدی در حق شان انجام داده، او را ببخشند. روح القدس به او نشان داد که باید قلبش پاک باشد تا گناهی مانع قدرت شفابخش خدا نشود. مدتی بعد، پزشک او با نهایت شگفتی گفت که هیچ اثر و نشانه ای از سرطان در او نمی بیند. پزشک اعتراف کرد که در طول طبابت خود، هرگز به چنین مورد عجیبی برخورد نکرده بود.
یکی از مربیان بسکتبال راتز هوستون به نام"رودی تام جان ویچ" از خاطرات خود سخن گفت که در سال 1973 زمانی که به عنوان بازیکن جوان بازی می کرد، در جریان بازی، ناگهان درگیری رخ می دهد. رودی با تمام سرعت به محل درگیری می دود تا به آن خاتمه دهد. درست وقتی به آن جا رسید، بازیکنی یک دفعه چرخید و بدون این که حتی روبرویش را نگاه کند، با تمام قدرتش مشتی حواله رودی کرد. این مشت در آن زمان، سر و صدای زیادی در مطبوعات و رسانه ها، به پا کرد. آن مشت، جمجمه رودی را شکست، دماغ و استخوان گونه اش را خرد کرد. دکترها تعجب کردند که چرا رودی در زمین بازی نمرد! اما با کمک خداوند بالاخره پس از گذراندن ماه های سخت و دشوار، جان به در برد.
بعد از بهبودی، خبرنگاران خود را به محل اقامت رودی رساندند. یکی از خبرنگاران سئوال کرد:"رودی، تو هرگز آن بازیکنی را که این بلا را سرت آورد، می بخشی؟" رودی فورا و بدون آن که شک و تردیدی به خودش راه دهد پاسخ داد:"بله. من او را کاملا بخشیدم".
گزارشگر مات و مبهوت به رودی نگاه کرد. سپس گفت:"دست بردار رودی. آن بازیکن کم مانده بود تو را بکشد". رودی پاسخ داد:"من او را بخشیدم". خبرنگار گفت:"او باعث شد تو آن همه رنج بکشی. ماه ها به جای میدان بازی، در بیمارستان بستری بودی. می خواهی بگویی که تو هیچ خشمی، نفرتی یا کدورتی نسبت به او نداری؟"
رودی جواب داد:"نه، هیچ کینه ای به او ندارم". خبرنگار گفت:"آخه چطور این کار را کردی؟ چطور توانستی آن بازیکنی که آنقدر شدید به تو آسیب زد، ببخشی؟"
پاسخ رودی این بود:"روح القدس. روح القدس به من کمک کرد. خودم قادر به بخشیدن آن بازیکن نبودم. این محبت مافوق طبیعی الهی بود که توانستم او را ببخشم. بخشیدن خیلی سخت بود. ولی روح القدس نشان که اگر ببخشی، شفا را مشاهده خواهی کرد. بنابراین، من از روح القدس طلب کمک کردم و او محبت الهی را در قلب من جاری کرد. الان من هیچ کینه ای در قلبم به آن بازیکن ندارم".
رودی بعدها به یکی از بهترین مربیان بسکتبال آمریکا تبدیل شد. او نه فقط از آن حادثه جان سالم به در برد، بلکه لطف الهی او را به یک مربی موفق ارتقاء داد. چرا؟ زیرا او کسی را که به او به شدت صدمه زده بود، بخشید. او تصمیم گرفت که ببخشد و روح القدس هم قدرت بخشش را به او عطا کرد. رودی در ادامه به خبرنگاران گفت:"من می دانستم که اگر بخواهم با زندگی پیش بروم، مجبورم کینه و دلخوری را رها کنم. او را بخشیدم. و این کار را به خاطر خودم هم کردم تا بتوانم شفا پیدا کنم و اعصاب و روانم آرامش داشته باشد. این کار را کردم تا بتوانم آزاد شوم".
اندرز خوبی است: باید ببخشید تا آزاد شوید. ببخشید تا شاد شوید. ببخشید تا از اسارت بیرون بیایید. باید بدانیم که بخشش به خودمان هم کمک می کند تا از شر تلخی و کینه آزاد شویم. وقتی به کینه می چسبیم، در واقع شروع می کنیم به ساختن دیوار جدایی بین خودمان و دیگران. فکر می کنیم که داریم از خودمان محافظت می کنیم. اما این طور نیست. ما در آن زندان خودساخته، منزوی، تنها، ویران و در تلخی خود حبس می شویم. آن دیوارهای کینه، فقط مردم را دور نگه نمی دارند، آن دیوارها شما را در قفس تنهایی و مشکلات نگه می دارند. وقتی به کینه می چسبید، خود را به دردسر انداخته اید. شما در راه مخربی قرار گرفته اید. و خدا می گوید که راه تان را عوض کنید.
آیا درک می کنید که آن دیوارها از جاری شدن برکات خدا به زندگی تان هم جلوگیری می کنند؟ آن دیوارها می توانند جریان لطف الهی را متوقف کنند. به عبارت دیگر مانع اجابت دعاها، معجزات و برکات الهی می شوند. آن دیوارها مانع تحقق آرزوها و رویاهای تان می شود. باید این دیوارها فرو بریزند. باید کسانی را که آزارتان داده اند، ببخشید تا بتوانید از زندان بیرون بیایید. در پشت دیوارها، پر از هدایا یعنی برکات و معجزاتی است که مخصوص شما هستند. کافی است که ببخشید تا دیوارها فرو بریزد و برکات و معجزات در زندگی شما جاری شوند. تا نبخشید، هرگز آزاد نخواهید بود. بدی هایی را که دشمنان در حق شما کرده اند، به دست فراموشی بسپارید. تلخی را از زندگی خود بیرون کنید. اگر می خواهید شاد باشید، اگر می خواهید آزاد باشید، آن افکار مزخرف را از زندگی تان بیرون بریزید. دست از چسبیدن به آن ها بردارید. این تنها راهی است که شما واقعا آزاد خواهید شد. وقتی آن ها سموم را رها کنید، در زندگی شما اتفاقاتی مثبتی رخ می دهد، که باعث تعجب شما و اطرافیان تان خواهد شد.
محبت و بخشش شما به دشمنان تان نشان می دهد که خالق عالم هستی از شما حمایت و پشتیبانی می کند. آن ها با مشاهده معجزات و برکات الهی در زندگی شما، حیران و مبهوت خواهند شد. تاریخ نشان داده که بسیاری از همین دشمنان تحت تاثیر بخشش و محبت الهی، متحول شده اند و به انسان های مثبت و مفیدی تغییر یافته اند. با نشان دادن بخشش و محبت الهی، مسیر سرنوشت مردم را تغییر دهید.
در یکی از کلیساهای آمریکایی، انگشتان دست یکی از ایمانداران مسیحی چنان از بیماری مفاصل (آرتریت) علیل شده بود که به سختی می توانست آن ها را حرکت دهد و به کار بگیرد. وقتی به آن انگشتان نگاه می کردید، انگار که مچاله شده و از شکل افتاده اند. او نمی توانست در یک اتومبیل را باز کند. نمی توانست با مردم دست دهد و کارهایی از این قبیل. تا این که یک روز پیش کشیش کلیسا رفت و دست خود را نشان داد. آن ها کاملا سالم بودند! او می توانست مثل ما انگشتانش را حرکت دهد. گویی یک جفت دست تازه دریافت کرده بود.
کشیش شگفت زده که برای او بسیار خوشحال بود، پرسید:"چی شده؟" مرد پاسخ داد:"خب، داستان جالبی دارد. تو داشتی درباره آزادی از کینه و تلخی موعظه می کردی و می گفتی که اگر ببخشیم، خدا دعای مان را مستجاب می کند. وقتی داشتم گوش می دادم از خدا خواستم که مرا از کینه و تلخی آزاد کند تا بتوانم کسانی را که در حق من بدی کرده اند، ببخشم. روح القدس (روح خدا) به کمکم آمد تا بتوانم دشمنانم را ببخشم. اگر روح القدس یاری نمی کرد و محبت الهی را در قلبم نگذاشته بود، هرگز قادر نبودم آن ها را ببخشم. محبت خدا ناگهان در قلب من جاری شد. باید بگویم که داشتم همه چیز را با نگرش خدا می دیدم. محبت عجیبی به مردم و به خصوص دشمنانم در من ایجاد شد. اصلا چیزی به نام دلخوری و تلخی در درونم وجود نداشت. شگفت زده شدم. دیدم چقدر دشمنانم را دوست دارم. می خواستم به سوی آن ها بدوم و در آغوش شان بگیرم. قبل از آن، آرزو می کردم که هرگز چهره شان را نبینم و با آن ها روبرو نشوم. چند روز بعد از بخشش دشمنان، اتفاق خارق العاده ای شروع به رخ دادن کرد. انگشتانم، یکی پس از دیگری، شروع به راست شدن کردند تا این که همگی شفا پیدا کردند! خدا "شفای کامل" به من عطا کرد. حالا به دستم نگاه کنید. کاملا سالم هستم".
شما هم وقتی شروع به خلاصی از شر تلخی و آزردگی کنید، از چیزهای شگرفی که شروع به رخ دادن در زندگی تان می شود، شگفت زده خواهید شد. بنابراین لطف خدا را به طریق تازه و جدیدی خواهید دید. وقتی با کمک روح القدس، گذشته را رها می کنید و از همه تلخی ها و سموم خلاص می شوید، خواهید دید که دعاهای تان سریع تر اجابت خواهد شد.
مثال جالب دیگر آن که زن آن کشیش هم مبتلا به سرطان شد. یکی از کارهایی که آن زن انجام داد این بود که مطمئن شود هیچ کینه ای در قلبش ندارد. او نشست و نامه هایی به دوستان و فامیل نوشت و از همه آن ها درخواست کرد که اگر تا آن روز کار بدی در حق شان انجام داده، او را ببخشند. روح القدس به او نشان داد که باید قلبش پاک باشد تا گناهی مانع قدرت شفابخش خدا نشود. مدتی بعد، پزشک او با نهایت شگفتی گفت که هیچ اثر و نشانه ای از سرطان در او نمی بیند. پزشک اعتراف کرد که در طول طبابت خود، هرگز به چنین مورد عجیبی برخورد نکرده بود.
یکی از مربیان بسکتبال راتز هوستون به نام"رودی تام جان ویچ" از خاطرات خود سخن گفت که در سال 1973 زمانی که به عنوان بازیکن جوان بازی می کرد، در جریان بازی، ناگهان درگیری رخ می دهد. رودی با تمام سرعت به محل درگیری می دود تا به آن خاتمه دهد. درست وقتی به آن جا رسید، بازیکنی یک دفعه چرخید و بدون این که حتی روبرویش را نگاه کند، با تمام قدرتش مشتی حواله رودی کرد. این مشت در آن زمان، سر و صدای زیادی در مطبوعات و رسانه ها، به پا کرد. آن مشت، جمجمه رودی را شکست، دماغ و استخوان گونه اش را خرد کرد. دکترها تعجب کردند که چرا رودی در زمین بازی نمرد! اما با کمک خداوند بالاخره پس از گذراندن ماه های سخت و دشوار، جان به در برد.
بعد از بهبودی، خبرنگاران خود را به محل اقامت رودی رساندند. یکی از خبرنگاران سئوال کرد:"رودی، تو هرگز آن بازیکنی را که این بلا را سرت آورد، می بخشی؟" رودی فورا و بدون آن که شک و تردیدی به خودش راه دهد پاسخ داد:"بله. من او را کاملا بخشیدم".
گزارشگر مات و مبهوت به رودی نگاه کرد. سپس گفت:"دست بردار رودی. آن بازیکن کم مانده بود تو را بکشد". رودی پاسخ داد:"من او را بخشیدم". خبرنگار گفت:"او باعث شد تو آن همه رنج بکشی. ماه ها به جای میدان بازی، در بیمارستان بستری بودی. می خواهی بگویی که تو هیچ خشمی، نفرتی یا کدورتی نسبت به او نداری؟"
رودی جواب داد:"نه، هیچ کینه ای به او ندارم". خبرنگار گفت:"آخه چطور این کار را کردی؟ چطور توانستی آن بازیکنی که آنقدر شدید به تو آسیب زد، ببخشی؟"
پاسخ رودی این بود:"روح القدس. روح القدس به من کمک کرد. خودم قادر به بخشیدن آن بازیکن نبودم. این محبت مافوق طبیعی الهی بود که توانستم او را ببخشم. بخشیدن خیلی سخت بود. ولی روح القدس نشان که اگر ببخشی، شفا را مشاهده خواهی کرد. بنابراین، من از روح القدس طلب کمک کردم و او محبت الهی را در قلب من جاری کرد. الان من هیچ کینه ای در قلبم به آن بازیکن ندارم".
رودی بعدها به یکی از بهترین مربیان بسکتبال آمریکا تبدیل شد. او نه فقط از آن حادثه جان سالم به در برد، بلکه لطف الهی او را به یک مربی موفق ارتقاء داد. چرا؟ زیرا او کسی را که به او به شدت صدمه زده بود، بخشید. او تصمیم گرفت که ببخشد و روح القدس هم قدرت بخشش را به او عطا کرد. رودی در ادامه به خبرنگاران گفت:"من می دانستم که اگر بخواهم با زندگی پیش بروم، مجبورم کینه و دلخوری را رها کنم. او را بخشیدم. و این کار را به خاطر خودم هم کردم تا بتوانم شفا پیدا کنم و اعصاب و روانم آرامش داشته باشد. این کار را کردم تا بتوانم آزاد شوم".
اندرز خوبی است: باید ببخشید تا آزاد شوید. ببخشید تا شاد شوید. ببخشید تا از اسارت بیرون بیایید. باید بدانیم که بخشش به خودمان هم کمک می کند تا از شر تلخی و کینه آزاد شویم. وقتی به کینه می چسبیم، در واقع شروع می کنیم به ساختن دیوار جدایی بین خودمان و دیگران. فکر می کنیم که داریم از خودمان محافظت می کنیم. اما این طور نیست. ما در آن زندان خودساخته، منزوی، تنها، ویران و در تلخی خود حبس می شویم. آن دیوارهای کینه، فقط مردم را دور نگه نمی دارند، آن دیوارها شما را در قفس تنهایی و مشکلات نگه می دارند. وقتی به کینه می چسبید، خود را به دردسر انداخته اید. شما در راه مخربی قرار گرفته اید. و خدا می گوید که راه تان را عوض کنید.
آیا درک می کنید که آن دیوارها از جاری شدن برکات خدا به زندگی تان هم جلوگیری می کنند؟ آن دیوارها می توانند جریان لطف الهی را متوقف کنند. به عبارت دیگر مانع اجابت دعاها، معجزات و برکات الهی می شوند. آن دیوارها مانع تحقق آرزوها و رویاهای تان می شود. باید این دیوارها فرو بریزند. باید کسانی را که آزارتان داده اند، ببخشید تا بتوانید از زندان بیرون بیایید. در پشت دیوارها، پر از هدایا یعنی برکات و معجزاتی است که مخصوص شما هستند. کافی است که ببخشید تا دیوارها فرو بریزد و برکات و معجزات در زندگی شما جاری شوند. تا نبخشید، هرگز آزاد نخواهید بود. بدی هایی را که دشمنان در حق شما کرده اند، به دست فراموشی بسپارید. تلخی را از زندگی خود بیرون کنید. اگر می خواهید شاد باشید، اگر می خواهید آزاد باشید، آن افکار مزخرف را از زندگی تان بیرون بریزید. دست از چسبیدن به آن ها بردارید. این تنها راهی است که شما واقعا آزاد خواهید شد. وقتی آن ها سموم را رها کنید، در زندگی شما اتفاقاتی مثبتی رخ می دهد، که باعث تعجب شما و اطرافیان تان خواهد شد.
محبت و بخشش شما به دشمنان تان نشان می دهد که خالق عالم هستی از شما حمایت و پشتیبانی می کند. آن ها با مشاهده معجزات و برکات الهی در زندگی شما، حیران و مبهوت خواهند شد. تاریخ نشان داده که بسیاری از همین دشمنان تحت تاثیر بخشش و محبت الهی، متحول شده اند و به انسان های مثبت و مفیدی تغییر یافته اند. با نشان دادن بخشش و محبت الهی، مسیر سرنوشت مردم را تغییر دهید.
اشتراک در:
پستها (Atom)