عیسی مسیح از ازل بود؛ از زمانی که خدا بود، او نیز بود. او جزئی از وجود خدا است. نه اینکه دو خدا وجود داشته باشد؛ خدا واحد است و «پسر» در آغوش اوست. این «جزء از وجود خدا» برای زمانی از پدر جدا شد، انسان گردید، به زمین آمد، بر روی صلیب جان سپرد تا کفاره گناهان بشر را بپردازد، و در روز سوم زنده شد، و به آسمان به جایگاه ازلی و ابدی خود بازگشت، بهنزد خدای پدر.
مسیحیان یک انسان را به مقام خدایی نرساندهاند. این انسان با زندگی و تعالیم و معجزاتش نشان داد که همان کسی است که انبیای عهدعتیق وعدهاش را داده بودند، همان کسی که طبق پیشگوییها «سلطنت بر دوش او خواهد بود و اسم او عجیب و مشیر و "خدای قدیر" خوانده خواهد شد» (اشعیا ۹:6).
حتی شاگردانش نیز از ابتدا به این حقیقت پی نبرده بودند. این امر بهتدریج بر آنها آشکار شد. عیسی بههنگام شام آخر، به شاگردانش فرمود: «از نزد پدر بیرون آمدم، و در جهان وارد شدم، و باز جهان را گذارده، نزد پدر میروم.» چون این را گفت، شاگردان شاد شده، گفتند: «هان، اکنون علانیه (یعنی آشکارا) سخن میگویی و هیچ مثل نمیگویی! الان دانستیم که همه چیز را میدانی … بدین جهت باور میکنیم از خدا بیرون آمدی!» (یوحنا ۱۶:28-30). یوحنای رسول که آیات فوق را در انجیلش نوشته است، در سالهای واپسین زندگانی، در رساله اول خود با اطمینان مینویسد: «ما دیدهایم و شهادت میدهیم که پدر پسر را فرستاد تا نجاتدهنده جهان بشود» (اول یوحنا ۴:1۴). هم او فصل اول همین رساله را چنین آغاز میکند: «آنچه از ابتدا بود، و آنچه شنیدهایم و بهچشم خود دیده، آنچه بر آن نگریستیم و دستهای ما لمس کرد در باره کلمه حیات. و حیات ظاهر شد و آن را دیدهایم و شهادت میدهیم و به شما خبر میدهیم از حیات جاودانی که نزد پدر بود و بر ما ظاهر شد» (اول یوحنا ۱:1 و ۲).
آنچه در انجیل در باره شخصیت و هویت واقعی عیسی مسیح آمده، زاییده توهمات خود عیسی یا احساسات شاگردانش نبود. آنان عمیقاً متقاعد شده بودند که آنچه عیسی در مورد خود فرموده بود، حقیقت داشته است.