۱۳۹۵ شهریور ۲۴, چهارشنبه

چرا خداوند اجازه می دهد کودکان رنج و درد را تحمل کنند و بمیرند؟ (بخش اول)

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
هر سال حداقل ده میلیون کودک به علل قحطی، جنگ، بیماری، سوانح طبیعی و تجاوز جنسی می میرند. در نتیجه، مخالفان وجود خدا پرسش هایی را مطرح می سازند از قبیل:
اگر خدای نیکو وجود دارد چرا اجازه می دهد تا نوزادان و کودکان مورد رنج و ستم واقع شده و بمیرند؟
اگر خدا برای زندگی هر انسان هدف نیکو در نظر گرفته، چرا کودکان در همان اوایل زندگی جان خود را از دست می دهند؟
چرا خدا به هنگام جنایت و تجاوز، از کودکان محافظت به عمل نمی آورد؟
چرا کودکان باید درد و رنجی را متحمل شوند، که دلیل آن را نمی فهمند؟
چرا کودکان بدون آموزش و تجربه کافی از مقابله با ظلم و ستم و تجاوز، بایستی به قتل برسند؟
قبل از پاسخ، ابتدا مخالفان وجود خدا بایستی درباره نگرش شان به عالم هستی تفکر کنند:
اگر خدا وجود ندارد و دنیا بر اساس شانس و تصادف شکل گرفته، بنابراین اساس عالم هستی بر مبنای امور اخلاقی نیست. اگر فرض کنیم که انسان جز حیوانی برتر مفهوم دیگری نداشته باشد و فقط فرآورده محیط خودش باشد، پس می تواند برای هر کاری که انجام می دهد، از زیر مسئولیت اخلاقی شانه خالی کند.
بنابراساس این نگرش، وقتی خدایی وجود ندارد، نمی توان وجود شرارت و بدی را به خدا نسبت داد و اعتراض کرد که چرا او برای حل مشکلات هیچگونه اقدامی نمی کند. پرسش اصلی این است: اگر خدا وجود ندارد، چرا شرارت و بدی وجود دارد؟ شانس و تصادف ذهن ندارد. آن برای آینده برنامه ریزی نمی کند. آن بینش و بصیرت و دیدگاهی ندارد. هم چنین زندگی پس از مرگ هم وجود ندارد. ملحدها هیچ گونه پاسخی به سئوالات زیر ندارند:
چگونه ماده به وجود آمد؟
منشاء زندگی کجاست؟ مفهوم بشریت چیست؟
معنی و مقصد انسان چیست؟
پس شرارت و بدی جزء ذات این دنیا است. مثلا در طول تاریخ، کسانی تحت عنوان دین و خدا به مردم ظلم کرده اند، در واقع خدای آنان مقصر نبوده، بلکه آن خدا محصول و زاییده شرارت و بدی است که منشاء آن از ذات عالم هستی ناشی می شود. به عبارت دیگر، اگر خدا وجود ندارد و شرارت فعال است، شانس و تصادف که سبب خلق عالم هستی شده، مقصر اصلی تلقی می شود.
اگر خدا وجود ندارد، بدی و شرارت دنیا را نه معتقدان به خدا می توانند حل کنند و نه کسانی که وجود خدا را انکار می کنند. بر طبق نگرش مخالفان وجود خدا، انسان در این عالم هستی تنها است و باید به تنهایی با مشکلات این جهان دست و پنجه نرم کند.
پس چرا مخالفان وجود خدا از دست خدایی عصبانی و شاکی هستند که وجود خارجی ندارد؟ چرا وقت گرانقیمت خودشان را درباره چیزی هدر می کنند که وجود ندارد؟ ملحدها فقط بهانه می آوردند.
واقعیت آن است که اگر از شانس طوری صحبت کنیم که گویی در مورد یک عامل سخن می گوییم، در واقع موضوع را از یک مفهوم علمی به یک مفهوم خرافی و اسطوره ای تغییر داده ایم. حتی خود داروین در فصل ششم از کتاب"منشاء انواع" تحت عنوان "مشکلات نظریه" چنین می گوید:"این فرض که چشم و تمام اجزای آن با هم کار کنند که در اثر انتخاب طبیعی شکل گرفته است، باید اذعان کنیم که تا بالاترین درجه باطل است".
امروزه حتی رهبران مخالفان خدا نظیر ریچارد داوکینز و استیون هاوکینگ، "شانس و تصادف" را عامل پیدایی عالم هستی نمی دانند. استیون هاوکینگ (فیزیکدان انگلیسی) معتقد است که عالم هستی به طور کاملا تصادفی و شانسی پدید نیامده، بلکه طراحی هوشمند عامل پیدایی عالم بوده است.
هاوکینگ در کتابش تحت عنوان "تاریخ زمان" فصل هشتم صفحه 127 (نسخه انگلیسی) می گوید:"اگر الگوی بیگ بنگ به عنوان آغاز عالم هستی درست باشد، وضعیت اولیه عالم هستی باید به گونه ای دقیق انتخاب شده باشد. توجیه این امر که چرا عالم هستی درست به این شکل آغاز شده، بسیار دشوار است، مگر این که آن را به خدایی نسبت دهیم که قصد داشت موجوداتی هم چون ما بیافریند". در واقع هاوکینگ می گوید که در پشت پرده چیزهایی می گذرد. این که طرحی در پس همه چیز است و انسان را به شگفتی وا می دارد.
چگونه هاو
کینگ به چنین نتیجه ای رسیده؟ شکی نیست که در خلوت خودش دو دو تا چهار تا کرده و نتیجه گرفته که منطقی ترین توضیح این است که عالم هستی طراح و خالق داشته است.
داوکینز و هاوکینگ جزئیات "طبیعت هوشمند" را تشریح نکرده اند.
در نتیجه این سئوال مطرح می شود که چرا طبیعت هوشمند که عالم هستی را با دقت و ظرافت بی نظیر ساخته است، با انسان ارتباط برقرار نمی کند؟ چرا این طبیعت هوشمند کتاب و پیامبران ندارد؟ اصلا هاوکینگ و داوکینز چگونه به وجود این طبیعت هوشمند پی برده اند؟ منطقی ترین پاسخ این است که آن ها به وجود خدا اعتقاد دارند.