۱۳۹۳ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

منفعل نباشید: در زمان نیاز، پشت دعای خود عملی قرار دهید

زندگی هدفمند 

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

روزی عیسی در خانه ای مشغول تعلیم بود. عده زیادی در خانه و بیرون از خانه حضور داشتند. چند نفر مرد فلجی را بر روی تختی آوردند. ولی نتوانستند خود را از لابه لای جمعیت به عیسی برسانند. پس به پشت بام رفتند و سقف بالای سر عیسی را برداشتند و افلیج را با تختش در مقابل پاهای او پایین فرستادند (مرقس فصل 2 آیات 1 – 5).
اکنون این واقعه را بررسی می کنیم:
مسیح به شهر کفرناحوم آمد. خبر ورود مسیح به عنوان شفادهنده فوری در شهر پیچید. مرد افلیجی این خبر را شنید. او از دوستانش خواهش کرد که او را به محل اقامت مسیح ببرند. مرد تردیدی نداشت که عیسی قادر است او را شفا دهد. حتی دوستانش هم با او موافق بودند، بنابراین به دوست معلول شان کمک کردند. البته دوستانش می توانستند بهانه و دلیلی بیاورند و بگویند که "امروز خیلی سرم شلوغه. برو از فلانی کمک بگیر. شاید وقت داشته باشه تا کمکت کنه". یا دیگری این بهانه را مطرح کند:"راه خیلی دوره. حمل تو بدون اسب یا الاغ غیرممکن است. اگه من بخواهم چند کیلومتر تو را حمل کنم، نمی توانم فردا سرکار بروم". سومی هم جواب دهد:"به فلانی می گویم اگه گذرش افتاد به آن محله، به مسیح یا شاگردانش بگوید فردا بیایند این جا و تو را شفا دهند"... ولی آن ها این بهانه ها را به زبان نیاوردند. دوستان مرد فلج فقط دعا نکردند که "ای خدا، دوست ما را شفا بده". بلکه در زمان نیاز، پشت دعای خود عملی قرار دادند. شکی ندارم که کاری که دوستان مرد فلج انجام دادند، آن ها را خیلی خسته کرد.حتم دارم که شانه های آن ها درد گرفت. کمر و پشت آن ها درد گرفت. حتی وقتی نتوانستند از میان انبوه جمعیت تخت حامل مرد فلج را عبور دهند، ناامید شدند. می توانستند همان موقع شروع کنند به گله و شکایت:"دیدی؟ این همه زحمت کشیدیم. راه زیادی را با این تخت و آدم فلج طی کردیم. حالا اصلا نمیشه به خونه نزدیک شد. کوچه پر از آدمه. عجب اشتباهی کردیم. حماقت محض". اما آن ها به جای تفکر منفی، به فکر راه حل بودند. فکری به ذهن شان رسید:"رفتن به بالای بام". شاید از طریق بام خانه همسایه یا همسایگان، وارد بام خانه ای شدند که مسیح در آن موعظه می کرد. بدین ترتیب، آن ها با کمک به دوست فلج خود روایتی را به اناجیل افزودند و در نتیجه تعداد بی شماری از میسیونرها و کشیش ها در طول تاریخ مسیحیت این رویداد را از جوانب مختلف موعظه کردند. تفسیرهای زیادی درباره این واقعه توسط مفسران کتاب مقدس ارائه شد و شفای این مرد افلیج در فیلم های مسیح نیز به تصویر درآمد. حتی عملکرد مثبت این دوستان، سبب نوشتن این مقاله شد.
در اتاقی که مسیح موعظه می کرد، سرو صدایی از سقف شنیده شد و مقداری گرد و خاک به پایین ریخت. شاید یک نفر از حیاط خانه فریاد زد که می خواهند مرد فلجی را از سقف وارد اتاق کنند. احتمالا حفره کوچکی در سقف ایجاد شد تا دوستان فداکار بتوانند مرد فلج را به همراه تخت به پایین بفرستند. طبق روایات اناجیل، افلیج را با تختش در مقابل پاهای عیسی پایین فرستادند. کتاب مقدس می فرماید:"عیسی دید که چقدر ایمان مرد فلج و دوستانش قوی است" (مرقس فصل 2 ایه 5). آیا ایمان دارید که خدا می تواند ایمان ما را ببیند؟ آیا کاری انجام می دهید که نشان دهد که به خدا ایمان دارید؟ فقط کافی نیست که درخواست تان را با خدا درمیان بگذارید، بلکه باید با ایمان بپذیرید که او انجام خواهد داد. شما باید مانند مرد فلج و دوستانش، ایمان تان را به اثبات برسانید.
با این توصیف، مسیح به مرد فلج گفت:"گناهانت بخشیده شد". عیسی به جای آن که بگوید:"شفا یافته ای"، به او گفت:"گناهان تو بخشیده شد". مسیح با این جمله خود نشان داد که مرد فلج به نزد پیامبر نیامده، بلکه در حضور تجسم خدا قرار دارد. البته این ادعای مسیح، باعث خشم علمای یهود شد که در آن اتاق حضور داشتند. آن ها عیسی را متهم به کفرگویی کردند!
عیسی دید که این مرد علاوه بر سلامتی جسمانی، به سلامت روحانی هم نیاز دارد. هم بدن و هم روح این مرد فلج بود. او نه می توانست راه برود و نه از نجات از قلمرو گناه برخوردار بود.
جمعیت انبوه از موعظه مسیح لذت می برد، اما خدا در جستجوی کسانی است که به او ایمان و اعتماد دارند و برای رفع مشکل گام برمی دارند. مرد فلج می توانست به خودش بگوید:"درست نیست مزاحم مردم بشوند تا مرا با دست های شان به آن طرف شهر حمل کنند. فقط دعا می کنم. شاید مسیح شفا دهد". نه، او این تصور را نداشت. احتمالا مرد فلج با اصرار از دوستانش درخواست کرد تا او را به محل سکونت مسیح ببرند. فقط دعا نکنید:"خدایا من روی تو حساب می کنم. خدایا می دانم که این کار را می کنی". کاری بیش از دعا بکنید. مرد فلج و دوستانش این حقیقت را می دانستند:"این ایمان است که قدرت خدا را به جنب و جوش می اندازد. خدا جایی کار می کند که ایمان باشد".
بسیاری از مردم معتقدند که "من الان یک دنیا مسئله و مشکل دارم. وقتی از این همه مشکل خلاص شدم، می روم و به یکی کمک می کنم". ولی خداوند برعکس این را می خواهد. خواست خدا این است که اول بروید به کسی کمک کنید تا خدا شروع به تغییر وضع شما کند. این اصل اساسی را به خاطر داشته باشید: اول باید دانه بکارید تا بتوانید محصول را درو کنید". کسی که به دنبال شغل، یافتن همسر و ادامه تحصیل نمی رود یا حرفه و فن و زبان خارجی را یاد نمی گیرد، چگونه می تواند در زندگی موفق شود؟ شخصی که از کمک به دیگران طفره می رود، چگونه توقع دارد خداوند زندگی او را مملو از برکات و معجزات سازد؟ فعالیت های ما و کمک به دیگران و اعمال سرشار از محبت، توجه خدا را به طرزی خاص شامل حال ما می کند.
خدا ما را نیافریده که مانند آب انباری باشیم که فقط برکت را برای خودمان بخواهیم. او ما را آفریده تا رودخانه ای همیشه جاری باشیم. وقتی ما خودخواهانه زندگی کنیم و همیشه دریافت کننده باشیم و هرگز ندهیم، راکد و آلوده می شویم. در نتیجه کج خلق می شویم و کنار آمدن با ما سخت است. فقط به این خاطر که هیچ چیز از ما به بیرون جریان نمی یابد. خدا می خواهد چیزهای خوب را به زندگی ما سرازیر کند تا ما بهترین زندگی را داشته باشیم، اگر اجازه دهیم چیزهای خوب از ما به دیگران جریان یابد. اگر می خواهید خدا مشکل تان را حل کند، کمک کنید تا مشکل مردم حل شود. 

چرا خنوخ ناگهان ناپدید شد؟ (پیدایش فصل 5 آیات 21-24)

دفاعیات مسیحی

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

خنوخ پسر یارد بود. او بهترین فرد در نسب نامه فصل پنجم کتاب پیدایش است. خنوخ که 622 سال پس از آفرینش آدم به دنیا آمده بود، 308 سال با آدم معاصر بود. 69 سال پیش از تولد نوح، یعنی هنگامی که خنوخ فقط 365 سال داشت، خداوند او را به آسمان منتقل کرد. درباره خنوخ افسانه های زیادی وجود دارد. می گویند اولین شخصی بوده که در خیاطی مهارت داشته است. روایت دیگر می گوید که او اولین کسی بوده که خط را اختراع کرد.
عبارت"با خدا می زیست" یا "با خدا راه می رفت" ناگهان مانع از تکرار و یکنواختی عبارت های قبلی می شود. خنوخ با خدا می زیست، بیانگر دوستی و صمیمیت او با خدا بود. به خاطر همین دوستی و صمیمیتش بود که نمرد، بلکه به آسمان منتقل شد. ایلیای نبی نیز چنین تجربه ای داشت (دوم پادشاهان فصل 2 آیات 11-12). عهد جدید به نبوتی از خنوخ اشاره می کند (یهودا آیه 14).
نویسنده رساله به عبرانیان درباره خنوخ چنین نوشت:"خنوخ نیز به خدا ایمان داشت. به همین جهت بدون این که طعم مرگ را بچشد، خدا او را به نزد خود برد. او ناگهان ناپدید شد، زیرا خدا او را از این جهان به عالم دیگر منتقل ساخت. پیش از آن، خدا فرموده بود که از خنوخ خشنود است". زندگی کردن (راه رفتن) با خدا به چه معنی است؟ راه رفتن با خدا تصویری است از دو شخصی که به اتفاق یکدیگر جاده ای را پشت سر می گذارند و از همراهی یکدیگر لذت می برند. راه رفتن با خدا متضمن آگاهی نسبت به حضور خدا و مشارکت دائمی در دوستی با اوست. راه رفتن با خدا مستلزم پذیرش روش ها و استانداردهای خداوند است. کلام خدا می فرماید:"آیا دو نفر بدون آن که با هم توافق کرده باشند، با هم سفر خواهند کرد؟" (عاموس فصل 3 آیه 3). در نتیجه، شخص ایماندار می تواند نسبت به کمک خدا، حتی اگر جاده ناهموار باشد، مطمئن باشد.
چرا خدا، خنوخ را زودتر نزد خود برد؟ یهودیان دوران باستان معتقد بودند که خدا، خنوخ را به قدری دوست داشت که نمی توانست ببیند که او گرفتار شرارت جهان می شود. به همین دلیل او را به آسمان منتقل کرد. اما آنچه مسلم است خنوخ در میان قوم فاسد، با خدا زندگی می کرد. وقتی سایرین از خدا دور بودند خنوخ با خدا راه می رفت. او هر روز به خدا نزدیک تر می شد. شاید هم خدمت او بر روی زمین خاتمه یافته بود. شاید هم خدا، خنوخ را به قدری دوست داشت که او را در اوایل زندگی نزد خود برد.

از راه رفتن خنوخ با خدا، درس هایی را می آموزیم:
یک. خنوخ در شرایط مختلف با خدا راه می رفت. او متاهل و صاحب فرزندان بود، اما علی رغم مسئولیت های خانوادگی، در دوستی و صمیمیتش با خدا وقفه ای ایجاد نشد.
دو. دوستی با خدا، تضمین کننده عمر طولانی نیست. عمر خنوخ کم تر از عمر کسانی است که اسامی شان در نسب نامه به چشم می خورد.
سه. در جهان سرشار از گناه و در هر محیطی می توانیم با خدا زندگی کنیم.
چهار. عبارت "خدا او را به آسمان منتقل کرد" بر این نسب نامه یکنواخت که مرگ انسان را مورد تاکید قرار می دهد، نور امید می تابد. انتقال خنوخ به آسمان، ربوده شدن کلیسا را در آینده مجسم می سازد (اول تسالونیکیان فصل 4 آیات 15-18).
یهودا در رساله کوتاه خود، گفتار خنوخ را نقل قول کرد. آنچه که برای یهودا ارزشمند بود، گفتار خنوخ است که به طور شفاهی بیان شده و بعدها توسط نویسنده ناشناس به کتاب خنوخ افزوده شده. مقصود یهودا از ذکر این نقل قول آن بود که به مخاطبان خود بفهماند که این عبارت از کتاب خنوخ، واقعی و موثق است:"خنوخ که هفت نسل بعد از آدم زندگی می کرد، از وضع این افراد آگاه بود و فرمود:"بنگرید، خداوند با هزاران هزار از مقدسین خود می آید و مردم دنیا را داوری می فرماید، تا مشخص شود چه اعمال وحشتناکی برخلاف خواست خدا انجام داده اند و چه سخنان زشتی علیه او گفته اند، آنگاه ایشان را به سزای اعمال شان خواهد رساند" (یهودا ایات 14-15).


عکس: ‏چرا خنوخ ناگهان ناپدید شد؟ (پیدایش فصل 5 آیات 21-24)

05/22/2014
اول خرداد 1393

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

خنوخ پسر یارد بود. او بهترین فرد در نسب نامه فصل پنجم کتاب پیدایش است. خنوخ که 622 سال پس از آفرینش آدم به دنیا آمده بود، 308 سال با آدم معاصر بود. 69 سال پیش از تولد نوح، یعنی هنگامی که خنوخ فقط 365 سال داشت، خداوند او را به آسمان منتقل کرد. درباره خنوخ افسانه های زیادی وجود دارد. می گویند اولین شخصی بوده که در خیاطی مهارت داشته است. روایت دیگر می گوید که او اولین کسی بوده که خط را اختراع کرد. 
عبارت"با خدا می زیست" یا "با خدا راه می رفت" ناگهان مانع از تکرار و یکنواختی عبارت های قبلی می شود. خنوخ با خدا می زیست، بیانگر دوستی و صمیمیت او با خدا بود. به خاطر همین دوستی و صمیمیتش بود که نمرد، بلکه به آسمان منتقل شد. ایلیای نبی نیز چنین تجربه ای داشت (دوم پادشاهان فصل 2 آیات 11-12). عهد جدید به نبوتی از خنوخ اشاره می کند (یهودا آیه 14). 
نویسنده رساله به عبرانیان درباره خنوخ چنین نوشت:"خنوخ نیز به خدا ایمان داشت. به همین جهت بدون این که طعم مرگ را بچشد، خدا او را به نزد خود برد. او ناگهان ناپدید شد، زیرا خدا او را از این جهان به عالم دیگر منتقل ساخت. پیش از آن، خدا فرموده بود که از خنوخ خشنود است". زندگی کردن (راه رفتن) با خدا به چه معنی است؟ راه رفتن با خدا تصویری است از دو شخصی که به اتفاق یکدیگر جاده ای را پشت سر می گذارند و از همراهی یکدیگر لذت می برند. راه رفتن با خدا متضمن آگاهی نسبت به حضور خدا و مشارکت دائمی در دوستی با اوست. راه رفتن با خدا مستلزم پذیرش روش ها و استانداردهای خداوند است. کلام خدا می فرماید:"آیا دو نفر بدون آن که با هم توافق کرده باشند، با هم سفر خواهند کرد؟" (عاموس فصل 3 آیه 3). در نتیجه، شخص ایماندار می تواند نسبت به کمک خدا، حتی اگر جاده ناهموار باشد، مطمئن باشد. 
چرا خدا، خنوخ را زودتر نزد خود برد؟  یهودیان دوران باستان معتقد بودند که خدا، خنوخ را به قدری دوست داشت که نمی توانست ببیند که او گرفتار شرارت جهان می شود. به همین دلیل او را به آسمان منتقل کرد. اما آنچه مسلم است خنوخ در میان قوم فاسد، با خدا زندگی می کرد. وقتی سایرین از خدا دور بودند خنوخ با خدا راه می رفت. او هر روز به خدا نزدیک تر می شد. شاید هم خدمت او بر روی زمین خاتمه یافته بود. شاید هم خدا، خنوخ را به قدری دوست داشت که او را در اوایل زندگی نزد خود برد. 

از راه رفتن خنوخ با خدا، درس هایی را می آموزیم:
یک. خنوخ در شرایط مختلف با خدا راه می رفت. او متاهل و صاحب فرزندان بود، اما علی رغم مسئولیت های خانوادگی، در دوستی و صمیمیتش با خدا وقفه ای ایجاد نشد. 
دو. دوستی با خدا، تضمین کننده عمر طولانی نیست. عمر خنوخ کم تر از عمر کسانی است که اسامی شان در نسب نامه به چشم می خورد. 
سه. در جهان سرشار از گناه و در هر محیطی می توانیم با خدا زندگی کنیم. 
چهار. عبارت "خدا او را به آسمان منتقل کرد" بر این نسب نامه یکنواخت که مرگ انسان را مورد تاکید قرار می دهد، نور امید می تابد. انتقال خنوخ به آسمان، ربوده شدن کلیسا را در آینده مجسم می سازد (اول تسالونیکیان فصل 4 آیات 15-18).  
یهودا در رساله کوتاه خود، گفتار خنوخ را نقل قول کرد. آنچه که برای یهودا ارزشمند بود، گفتار خنوخ است که به طور شفاهی بیان شده و بعدها توسط نویسنده ناشناس به کتاب خنوخ افزوده شده. مقصود یهودا از ذکر این نقل قول آن بود که به مخاطبان خود بفهماند که این عبارت از کتاب خنوخ، واقعی و موثق است:"خنوخ که هفت نسل بعد از آدم زندگی می کرد، از وضع این افراد آگاه بود و فرمود:"بنگرید، خداوند با هزاران هزار از مقدسین خود می آید و مردم دنیا را داوری می فرماید، تا مشخص شود چه اعمال وحشتناکی برخلاف خواست خدا انجام داده اند و چه سخنان زشتی علیه او گفته اند، آنگاه ایشان را به سزای اعمال شان خواهد رساند" (یهودا ایات 14-15).

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است‏