زندگی هدفمند
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
آیا می خواهید در کارها موفق شوید؟ مشکل خیلی ها این نیست که توان موفقیت را ندارند، بلکه موفقیت را غلط تعبیر می کنند. به بیان دیگر دیدگاه آن ها نادرست است. یکی از مهم ترین اشتباهات این است که موفقیت را در گرو داشتن صفاتی نظیر نبوغ، قدرت خارق العاده، زیبایی چهره و اندام، ثروت و چیزهایی نظیر آن بدانیم و بگوییم چون این صفات را نداریم، پس موفق نمی شویم. مثلا دیدگاه بسیاری از موفقیت، غیر واقعی است. از نظر آن ها انسان موفق کسی است که ثروت بیل گیتس را داشته باشد. یا دارای هوش انیشتین باشد. یا قدرت تخیل والت دیسنی را داشته باشد. یا مثل برایان کبی و مایکل جردن دارای استعداد مخصوص در بسکتبال باشند. این افکار ابلهانه و احمقانه است. اما متاسفانه بسیاری این طرز فکر ابلهانه را دارند. این ها فکر می کنند که موفقیت یعنی "مثل دیگران شدن" و "از قالب خود بیرون آمدن".
اما دیدگاه کتاب مقدس درباره موفقیت چیست؟
نگرش مسیحیت چنین است: شما می توانید یک مشکل فوق العاده قدرتمند داشته باشید، اما لطف خدا را هم داشته باشید. لطف و رحمت خدا سبب معجزه و غلبه بر مشکل خواهد شد. این دقیقا همان اتفاقی است که برای سامسون پیش آمد. او با عده زیادی از سربازان فلسطینی روبرو شد. تنها وسیله دفاعی او، استخوان چانه الاغی مرده بود. با همان چانه هزار سرباز را کشت (داوران فصل 15 آیات 14-15). اگر حمایت روح القدس (روح خدا) با سامسون نبود، او قادر نبود با لشکر دشمن به تنهایی مبارزه کند. او دشمنانش را با چانه الاغ مرده، شکست داد. او سلاح نداشت. واحد پشتیبانی نظامی هم نداشت. او در یک شرایط سخت و نابرابر قرار گرفته بود. همه بر علیه او بودند. در واقع این یهودیان بودند که او را به فلسطینی ها تحویل دادند (داوران فصل 15 آیات 11-14). اما خدا از سامسون و زودخشمی او برای مجازات ستم کاران بت پرست استفاده کرد. ضعف های ما موجب محدودیت کار خدا نمی شوند. ضعف ها فقط به ما یادآوری می کنند که به خدا اتکاء کنیم.
وقتی چیزهای کم ارزش ما در دست های خداوند قرار می گیرند، به وسایل معجزه گر و شگفت انگیز تبدیل می شوند. چانه الاغ مرده که در جنگ و مبارزه با ارتش آموزش دیده، وسیله مسخره ای قلمداد می گردید به اسلحه معجزه گر و عجیبی مبدل شد. گویی سلاحی است از دنیای فوق پیشرفته. چانه الاغ به سلاحی که کاربردش آسان و راحت بود، بیشتر شباهت داشت. آن تکه استخوان، سلاح کاملا موفقی بود. چرا؟ زیرا خداوند بود که می جنگید و نه سامسون و سلاح مسخره اش.
حالا بیایید صحنه رویارویی سامسون با ارتش قدرتمند فلسطینی را با دقت بیشتر بررسی کنیم. سامسون تک و تنها بود. یهودیان او را در مقابل یک لشکر حرفه ای و کارآزموده رها کرده بودند. همه بر علیه او بودند. او با نگاه جستجوگرش به اطراف، کوشید چیزی را پیدا کند تا از خودش دفاع نماید. تنها چیزی که او پیدا کرد یک الاغ مرده بود. استخوان چانه حیوان مرده را برداشت و با خودش این طور فکر کرد:"چقدر عالی! من چقدر خوش شانسم. این استخوان چانه هم شمشیر هست و هم سپر. پس من همه چیز برای یک مبارزه واقعی دارم". واقعیت آن بود که استخوان چانه کوچک بود. برای دفاع آنقدر پیش پا افتاده بود که سلاح های ماقبل تاریخ را تداعی می کرد. ولی سامسون جا نزد. او آنقدر باهوش بود که دانست این تکه استخوان بهانه ای است برای نشان دادن قدرت خدا. سامسون با همین استخوان چانه، لشکر بزرگی را شکست داد.
در مقابله با موانع و مشکلات غیر قابل حل، شما می بینید که هیچ چیزی برای غلبه ندارید. مثلا ثروت بیل گیتس یا هوش سرشار انیشتین را در اختیار ندارید. اما وقتی زندگی خود را به خدا وقف می کنید، شما دارای همان نیروی قدرتمندی می شوید که عالم هستی را آفرید و مسیح را از مردگان زنده کرد. خدا می داند که چگونه چیزهای پیش پا افتاده و بی ارزش را به وسایل فوق پیشرفته تبدیل کند. او متخصص حل مشکلات است.
بنابراین، هرگز نگویید:"من قوی نیستم. به بن بست خوردم. دیگه هیچ راه حلی وجود ندارد. من خیلی جوانم. من خیلی پیرم، می دانم که وضع من بد و بدتر میشه...". با این حرف ها و طرز فکر، وضعیت خود را دشوارتر و سخت تر می کنید. این اقرارها و اعتراف های مسخره، شما را به نومیدی و شکست کامل سوق می دهد. در عوض با خدا دوست و صمیمی شوید و به او اعتماد کنید تا معجزات رخ دهند.
ضعف موسی لکنت زبان بود. وقتی خدا، او را به رهبری قوم اسرائیل انتخاب کرد، او عذر و بهانه آورد:"خداوندا، من هرگز سخنور خوبی نبوده ام، نه در سابق و نه اکنون که با من سخن گفته ای. من لکنت زبان دارم. تمنا می کنم شخص دیگری را به جای من بفرست" (خروج فصل 4 آیات 10 و 13 ). اعتراض موسی، چیزی جز بی اعتمادی به قدرت و اقتدار خدا نبود. در واقع موسی تمایل داشت بیشتر خود مطرح شود و بر موفقیت خود دل بسته بود. در حالی که تنها خدا باید جلال یابد. بنابراین، ضعف موسی اهمیتی نداشت، زیرا خدا بود که می خواست از طریق موسی، قوم اسرائیل را رهایی دهد. این موسی بود که باید به خدا اعتماد می کرد و نه خدا به یک موسی کامل و خوش بیان. به عبارت دیگر، خدا به ضعف های ما و نبود امکانات محدود نمی شود. خدا فقط جایی کار می کند که ایمان باشد. این بی ایمانی است که مانع معجزات خداوند می شود و نه ضعف های مان.
مثال دیگر، چرا خداوند داود جوان را که تجربه و آموزش نظامی نداشت برای کشتن جلیات مسلح و جنگ آزموده فرستاد؟ از نقطه نظر انسانی، هیچ گونه تناسبی میان داود و جلیات به چشم نمی خورد. پس چرا خدا فقط داود را به جای هزاران سرباز و افسر دلاور جنگی اسرائیل که در صحنه کارزار بودند، انتخاب کرد؟ بگذریم که جلیات هم اشتباه تاکتیکی کرد و به جای جنگ تن به تن با داود، به سخن گفتن روی آورد. داود هم از این ضعف تاکتیکی، بهره جست و با پرتاب سنگ توسط فلاخن، جلیات را کشت. خدا می دانست دارد چه می کند. او یک سرباز کارآزموده را نفرستاد تا با جلیات بجنگد، بلکه برای این کار چوپان جوانی را انتخاب کرد. او دنبال کسی گشت که ظاهرا حتی کوچک ترین شانس موفقیت هم نداشت. در نتیجه، داود کاملا به خدا متکی شد و این اتکاء باعث شد که قدرت عظیم خدا و نه داود را نمایان سازد. وقتی داود جلیات را کشت، در ذهن این جوان و دیگران شکی باقی نماند که چه کسی آن غول را به دست های او تسلیم کرد (اول سموئیل فصل 17).
هر چه کار مشکل تر باشد، برای خدا بهتر است که شخصی که انتخاب می شود که با معیارهای انسانی ضعیف تر باشد، زیرا جلال بیشتری متوجه پدر آسمانی ما می شود. خدا در به کار بردن ضعف، قدرت و عظمت خود را بیشتر نمایان می کند. وقتی مشکلات و بحران ها ما را احاطه می کنند و تحت فشار قرار می دهند، در واقع خدا می خواهد اتکاءتان را به نیروی خودتان از بین ببرد تا فقط به او توکل کنید. هرچه بیشتر با این حقیقت خو بگیرید، قدرت خداوند در شما کامل خواهد شد. بنابراین، شما قوی شده و قادر به انجام اراده خدا می شوید، آن هم با انرژی و قدرت الهی. در نتیجه، دیگران با تعجب و شگفتی معجزات خداوند را در مراحل مختلف زندگی تان خواهند دید. اگر به توانایی و استعداد خویش باور نداشته باشیم، اتفاقی رخ نخواهد داد. این اندرز را آویزه گوش خود کنید:"هرجا هستی و با هر چه داری، آنچه را می توانی بکن".
آیا می خواهید در کارها موفق شوید؟ مشکل خیلی ها این نیست که توان موفقیت را ندارند، بلکه موفقیت را غلط تعبیر می کنند. به بیان دیگر دیدگاه آن ها نادرست است. یکی از مهم ترین اشتباهات این است که موفقیت را در گرو داشتن صفاتی نظیر نبوغ، قدرت خارق العاده، زیبایی چهره و اندام، ثروت و چیزهایی نظیر آن بدانیم و بگوییم چون این صفات را نداریم، پس موفق نمی شویم. مثلا دیدگاه بسیاری از موفقیت، غیر واقعی است. از نظر آن ها انسان موفق کسی است که ثروت بیل گیتس را داشته باشد. یا دارای هوش انیشتین باشد. یا قدرت تخیل والت دیسنی را داشته باشد. یا مثل برایان کبی و مایکل جردن دارای استعداد مخصوص در بسکتبال باشند. این افکار ابلهانه و احمقانه است. اما متاسفانه بسیاری این طرز فکر ابلهانه را دارند. این ها فکر می کنند که موفقیت یعنی "مثل دیگران شدن" و "از قالب خود بیرون آمدن".
اما دیدگاه کتاب مقدس درباره موفقیت چیست؟
نگرش مسیحیت چنین است: شما می توانید یک مشکل فوق العاده قدرتمند داشته باشید، اما لطف خدا را هم داشته باشید. لطف و رحمت خدا سبب معجزه و غلبه بر مشکل خواهد شد. این دقیقا همان اتفاقی است که برای سامسون پیش آمد. او با عده زیادی از سربازان فلسطینی روبرو شد. تنها وسیله دفاعی او، استخوان چانه الاغی مرده بود. با همان چانه هزار سرباز را کشت (داوران فصل 15 آیات 14-15). اگر حمایت روح القدس (روح خدا) با سامسون نبود، او قادر نبود با لشکر دشمن به تنهایی مبارزه کند. او دشمنانش را با چانه الاغ مرده، شکست داد. او سلاح نداشت. واحد پشتیبانی نظامی هم نداشت. او در یک شرایط سخت و نابرابر قرار گرفته بود. همه بر علیه او بودند. در واقع این یهودیان بودند که او را به فلسطینی ها تحویل دادند (داوران فصل 15 آیات 11-14). اما خدا از سامسون و زودخشمی او برای مجازات ستم کاران بت پرست استفاده کرد. ضعف های ما موجب محدودیت کار خدا نمی شوند. ضعف ها فقط به ما یادآوری می کنند که به خدا اتکاء کنیم.
وقتی چیزهای کم ارزش ما در دست های خداوند قرار می گیرند، به وسایل معجزه گر و شگفت انگیز تبدیل می شوند. چانه الاغ مرده که در جنگ و مبارزه با ارتش آموزش دیده، وسیله مسخره ای قلمداد می گردید به اسلحه معجزه گر و عجیبی مبدل شد. گویی سلاحی است از دنیای فوق پیشرفته. چانه الاغ به سلاحی که کاربردش آسان و راحت بود، بیشتر شباهت داشت. آن تکه استخوان، سلاح کاملا موفقی بود. چرا؟ زیرا خداوند بود که می جنگید و نه سامسون و سلاح مسخره اش.
حالا بیایید صحنه رویارویی سامسون با ارتش قدرتمند فلسطینی را با دقت بیشتر بررسی کنیم. سامسون تک و تنها بود. یهودیان او را در مقابل یک لشکر حرفه ای و کارآزموده رها کرده بودند. همه بر علیه او بودند. او با نگاه جستجوگرش به اطراف، کوشید چیزی را پیدا کند تا از خودش دفاع نماید. تنها چیزی که او پیدا کرد یک الاغ مرده بود. استخوان چانه حیوان مرده را برداشت و با خودش این طور فکر کرد:"چقدر عالی! من چقدر خوش شانسم. این استخوان چانه هم شمشیر هست و هم سپر. پس من همه چیز برای یک مبارزه واقعی دارم". واقعیت آن بود که استخوان چانه کوچک بود. برای دفاع آنقدر پیش پا افتاده بود که سلاح های ماقبل تاریخ را تداعی می کرد. ولی سامسون جا نزد. او آنقدر باهوش بود که دانست این تکه استخوان بهانه ای است برای نشان دادن قدرت خدا. سامسون با همین استخوان چانه، لشکر بزرگی را شکست داد.
در مقابله با موانع و مشکلات غیر قابل حل، شما می بینید که هیچ چیزی برای غلبه ندارید. مثلا ثروت بیل گیتس یا هوش سرشار انیشتین را در اختیار ندارید. اما وقتی زندگی خود را به خدا وقف می کنید، شما دارای همان نیروی قدرتمندی می شوید که عالم هستی را آفرید و مسیح را از مردگان زنده کرد. خدا می داند که چگونه چیزهای پیش پا افتاده و بی ارزش را به وسایل فوق پیشرفته تبدیل کند. او متخصص حل مشکلات است.
بنابراین، هرگز نگویید:"من قوی نیستم. به بن بست خوردم. دیگه هیچ راه حلی وجود ندارد. من خیلی جوانم. من خیلی پیرم، می دانم که وضع من بد و بدتر میشه...". با این حرف ها و طرز فکر، وضعیت خود را دشوارتر و سخت تر می کنید. این اقرارها و اعتراف های مسخره، شما را به نومیدی و شکست کامل سوق می دهد. در عوض با خدا دوست و صمیمی شوید و به او اعتماد کنید تا معجزات رخ دهند.
ضعف موسی لکنت زبان بود. وقتی خدا، او را به رهبری قوم اسرائیل انتخاب کرد، او عذر و بهانه آورد:"خداوندا، من هرگز سخنور خوبی نبوده ام، نه در سابق و نه اکنون که با من سخن گفته ای. من لکنت زبان دارم. تمنا می کنم شخص دیگری را به جای من بفرست" (خروج فصل 4 آیات 10 و 13 ). اعتراض موسی، چیزی جز بی اعتمادی به قدرت و اقتدار خدا نبود. در واقع موسی تمایل داشت بیشتر خود مطرح شود و بر موفقیت خود دل بسته بود. در حالی که تنها خدا باید جلال یابد. بنابراین، ضعف موسی اهمیتی نداشت، زیرا خدا بود که می خواست از طریق موسی، قوم اسرائیل را رهایی دهد. این موسی بود که باید به خدا اعتماد می کرد و نه خدا به یک موسی کامل و خوش بیان. به عبارت دیگر، خدا به ضعف های ما و نبود امکانات محدود نمی شود. خدا فقط جایی کار می کند که ایمان باشد. این بی ایمانی است که مانع معجزات خداوند می شود و نه ضعف های مان.
مثال دیگر، چرا خداوند داود جوان را که تجربه و آموزش نظامی نداشت برای کشتن جلیات مسلح و جنگ آزموده فرستاد؟ از نقطه نظر انسانی، هیچ گونه تناسبی میان داود و جلیات به چشم نمی خورد. پس چرا خدا فقط داود را به جای هزاران سرباز و افسر دلاور جنگی اسرائیل که در صحنه کارزار بودند، انتخاب کرد؟ بگذریم که جلیات هم اشتباه تاکتیکی کرد و به جای جنگ تن به تن با داود، به سخن گفتن روی آورد. داود هم از این ضعف تاکتیکی، بهره جست و با پرتاب سنگ توسط فلاخن، جلیات را کشت. خدا می دانست دارد چه می کند. او یک سرباز کارآزموده را نفرستاد تا با جلیات بجنگد، بلکه برای این کار چوپان جوانی را انتخاب کرد. او دنبال کسی گشت که ظاهرا حتی کوچک ترین شانس موفقیت هم نداشت. در نتیجه، داود کاملا به خدا متکی شد و این اتکاء باعث شد که قدرت عظیم خدا و نه داود را نمایان سازد. وقتی داود جلیات را کشت، در ذهن این جوان و دیگران شکی باقی نماند که چه کسی آن غول را به دست های او تسلیم کرد (اول سموئیل فصل 17).
هر چه کار مشکل تر باشد، برای خدا بهتر است که شخصی که انتخاب می شود که با معیارهای انسانی ضعیف تر باشد، زیرا جلال بیشتری متوجه پدر آسمانی ما می شود. خدا در به کار بردن ضعف، قدرت و عظمت خود را بیشتر نمایان می کند. وقتی مشکلات و بحران ها ما را احاطه می کنند و تحت فشار قرار می دهند، در واقع خدا می خواهد اتکاءتان را به نیروی خودتان از بین ببرد تا فقط به او توکل کنید. هرچه بیشتر با این حقیقت خو بگیرید، قدرت خداوند در شما کامل خواهد شد. بنابراین، شما قوی شده و قادر به انجام اراده خدا می شوید، آن هم با انرژی و قدرت الهی. در نتیجه، دیگران با تعجب و شگفتی معجزات خداوند را در مراحل مختلف زندگی تان خواهند دید. اگر به توانایی و استعداد خویش باور نداشته باشیم، اتفاقی رخ نخواهد داد. این اندرز را آویزه گوش خود کنید:"هرجا هستی و با هر چه داری، آنچه را می توانی بکن".