۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

چیزی را دریافت می کنید که باورش دارید

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

"نیک" مرد تنومند، قوی و سرسختی بود که سال ها در راه آهن کار کرده بود. او یکی از بهترین کارگران شرکت به حساب می آمد. او همیشه سر وقت حاضر بود، کارگری قابل اعتماد و سخت کوش بود. اما او یک مشکل اساسی داشت. نگرش او همیشه منفی بود. او در سراسر محوطه راه آهن به عنوان بدبین ترین مرد شناخته شده بود. همیشه نگران و دلواپس بود که مبادا اتفاق بدی رخ دهد.
در یک روز پاییزی، "نیک" بعد از کار وارد واگن یخچال شد. این واگن خالی بود و به هیچیک از قطارها متصل نبود. وقتی خواست از واگن خارج شود، متوجه شد که در باز نمی شود. از ترس خشکش زد. او شروع کرد به مشت کوبیدن به درها و فریاد زدن. اما هیچکس در آن حوالی نبود و کارگران محل کار را ترک کرده بودند. هیچکس نمی توانست فریادهای نومیدانه نیک را برای کمک بشنود. نیک حدس زد که دمای این واگن فریزردار باید زیر درجه انجماد باشد.
صبح روز بعد، وقتی کارگران سرکارشان برگشتند، در واگن را گشودند و جسد مچاله شده نیک را در گوشه ای از واگن یافتند. بازرسان وارد واگن شدند و کشف کردند که واگن فریزردار روشن نبوده تا سرمای شدید باعث مرگ نیک شود! در حقیقت غیر قابل استفاده بوده و در زمان مرگ او کار نمی کرده! دما در واگن اندکی سردتر از هوای بیرون بود. به عبارت دیگر، نیک خود را محکوم به مرگ کرده بود. او در ذهن خودش نبرد را باخته بود.
برای نیک همان چیزی که از آن می ترسید و انتظار داشت رخ دهد، محقق شد. بسیاری از مردم مثل نیک هستند. آن ها همیشه منتظر بدترین ها می باشند. آن ها انتظار دارند که شکست بخورند و موفقیت را نبینند. آن ها انتظار دارند که ناکام شوند. آن ها می گویند:"من هرگز پیشرفت نمی کنم. من هرگز ازدواج نمی کنم. خانواده من هرگز به مسیح ایمان نمی آورند. بچه هایم بدبخت و ناکام خواهند شد..."
اگر ما فرزندان خدا هستیم، پرورش چنین افکاری ما را از معجزات و برکات خدا دور و دورتر می کند. اگر چنین کنید، واکنش شما مانند نیک خواهد بود. درواقع، طرز فکر غلط شما، شما را به زیر خواهد کشید. باید با کمک خدا، طرز فکر خود را عوض کنید. دست از انتظار کشیدن برای شکست خوردن بردارید. شروع به گفتگو با خدا و برنامه ریزی برای حل مشکلات کنید. حتی اگر زندگی شما به پایین ترین حد سقوط کرده، نگرش تان باید این باشد:"خدایا، می دانم که تو این موقعیت را عوض خواهی کرد. من ایمان دارم که تو مرا قوی تر از گذشته، از این وضعیت آزاد خواهی کرد".
هر بار افکار منفی مایوس کننده به ذهن شما راه می یابد، از آن به عنوان فرصتی برای شکرگزاری از این که پیروزی خدا در راه است، استفاده کنید. اگر شک و ناباوری را بپذیرید، خدا در این وضعیت نمی تواند کار کند. خدا جایی کار می کند که ایمان باشد. این ایمان ماست که قدرت خدا را به جنب و جوش می اندازد. اگر با نگرش ایمان زندگی کنید، طولی نمی کشد که لطف خدا در زندگی شما نمایان شود. ایوب را در نظر بیاورید: در ظرف مدت کوتاهی خانواده، ثروت و شغل و سلامتی اش را از دست داد. تمام بدنش تاول زد و بی شک با درد و رنج دائمی زندگی کرد. اما در همان ساعت های تیره و تار، ایوب گفت:"خدایا، تو بودی که به من حیات بخشیدی و محبت تو بود که مرا زنده نگه داشت" (ایوب فصل 10 آیه 12).
کتاب ایوب 42 فصل دارد. ایوب در فصل دهم ایمانش را به خدا اقرار کرد. او تا پایان فصل 42 هنوز نجات نیافته بود. شفا داده نشده بود و از مشکلات آزاد نشده بود. او علی رغم فشارها و مشکلات، اهمیتی نمی داد که موقعیتش چگونه است. اهمیتی نمی داد که چقدر حالش بد است. او می دانست که خدا نیکوست. او می دانست که لطف خدا موقعیت را عوض می کند. بنابراین، آیا جای شگفتی دارد که خدا دو برابر آنچه را ایوب از دست داده بود، به او بازگرداند؟
دوست عزیز، اگر بیاموزید که نگرش ایمانی خود را نگه دارید و در تیره ترین ساعت های تان با جسارت به لطف خدا اقرار کنید، هیچ چیز قادر نخواهد بود که شما را عقب نگه دارد. ممکن است امروز در موقعیتی باشید که این امر به نظر غیرممکن آید، اما لطف خدا را نادیده نگیرید. یک سرانگشت لطف خدا می تواند همه چیز را در زندگی شما زیرورو کند. شما با قدرت روح القدس (روح خدا) قادر خواهید بود که مانند ایوب، مشکلات کمرشکن را تحمل کنید و آزمون را با موفقیت طی کنید.
مهم نیست چقدر بدبیاری آورده اید. خدا هنوز هم نقشه عالی و بزرگی برای زندگی شما دارد. باید با کمک روح القدس، امیدتان را بیشتر کنید. اگر امید نداشته باشید، ایمان هم نخواهید داشت و اگر ایمان نداشته باشید، نمی توانید خدا را خشنود کنید. در نتیجه ظهور و قدرت او را در زندگی تان نخواهید دید. خدا خسته نمی شود و شما را در میانه راه تنها نمی گذارد. خلف وعده هم نمی کند. او آنقدر ادامه می دهد تا این که به جایی برسید که او می خواهد. کلام خدا می فرماید:"خدا که این عمل نیکو را در شما آغاز نمود، شما را یاری خواهد داد تا در فیض او رشد کنید تا به هنگام بازگشت عیسی مسیح، کار او در شما تکمیل شده باشد" (فیلیپیان فصل اول آیه 6).

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

چرا مسیح به مرد ثروتمند گفت: "چرا من را نیکو خطاب می کنی؟ هیچکس جز خدا نیکو نیست؟"

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

چرا مسیح به جوان ثروتمند گفت:"چرا مرا نیکو می گویی؟ فقط خداوند است که واقعا نیکو است." (مرقس فصل دهم آیه هجدهم)
این جمله را بایستی در کل رویارویی مسیح و جوان ثروتمند مورد بررسی قرار داد. اگر فقط به این آیه هجدهم توجه خود را معطوف کنیم، قطعا برداشت غلط از منظور مسیح خواهیم داشت. به هنگام مطالعه کتاب مقدس، آیات قبل و بعد از آیه مورد نظر را با دقت بخوانید. گاهی بایستی فصل قبل و فصل بعد را نیز مطالعه نمود تا به خوبی مقصود نویسنده متن را درک کرد. باید پذیرفت که کتاب مقدس، کتاب تاریخی است و گاهی درک آن نیاز به تامل و تحقیق بیشتر دارد.
مرد جوان ثروتمند قطعا بسیار مشتاق بود تا پاسخی به سئوالاتش بیابد، زیرا او دوان دوان آمد. او هم چنین احترام زیادی نسبت به عیسی نشان داد، زیرا زانو زد و با عیسی همچون یک مافوق سخن گفت. او عیسی را نیکو خطاب کرد. در رفتار او چیزی وجود ندارد که نشان دهد او برای آزمایش کردن عیسی، نزد او آمده باشد. روشی که رهبران مذهبی یهود از ابتدا در پیش گرفته بودند.
مرد جوان، عیسی را استاد نیکو نامید، چرا که او را فقط یک انسان می پنداشت. پرسش مرد جوان، ناآگاهی او از هویت واقعی عیسی و راه رستگاری را آشکار نمود. او عیسی را "استاد و معلم" نامید و او را در ردیف سایر مردان بزرگ قرار داد. مرد جوان می پنداشت که برای حصول حیات ابدی، شخص باید نیکو باشد و از عیسی پرسید که آیا لازم است که کار "نیکوی" بیشتری انجام دهد تا نجات یابد.
پاسخ عیسی با طرح سئوال بود:"چرا مرا نیکو می گویی؟ فقط خداوند است که واقعا نیکو است." جالب است بدانید در آن روزگار رهبران مذهبی به مردم اجازه نمی دادند که مردم آن ها را نیکو بنامند. حتی پولس چنین نوشت:"می دانم که در من هیچ نیکویی ساکن نیست." (رومیان فصل هفتم آیه هجدهم). با پاسخی که مسیح داد، او خداوندی خود را پنهان نکرد، بلکه در واقع می خواست از مرد جوان بپرسد:"آیا واقعا می دانی با چه کسی صحبت می کنی؟"
از آن جا که فقط و فقط خدا نیکو است، آن جوان با این گفته خود، ناخواسته عیسی را خدا می خواند. البته خدا بودن عیسی درست بود، اما به احتمال قوی آن جوان این را نمی دانست.
مرد جوان خودش را همچون گناهکاری در برابر خدای قدوس نمی دید. او برداشت سطحی از شریعت خدا داشت، زیرا معیار او در اطاعت از خدا صرفا منوط به اعمال ظاهری بود و نه نگرشی باطنی. تا زمانی که به اعمال نیک خود نگاه می کرد، تصورش این بود که بی گناه است. وقتی به این مرد جوان نگاه کنید، می توانید نتیجه بگیرید که او شریعت را رعایت کرده است. اما نگاه مسیح متفاوت بود: پول حکم خدا را برای این مرد جوان داشت. رعایت ظاهری اصول اخلاقی، فقط طمع او را مخفی می کرد. وقتی مسیح به او گفت:"هرچی را داری، بفروش و پولش را به فقرا بده"، مرد جوان ترشرو و محزون شد. او می خواست حیات جاودان را طبق ضوابط خود به دست آورد، به همین دلیل سرخورده و مایوس شد. نجات توسط فیض و رحمت خدا نصیب انسان می شود و نه کارهای نیکو. اعمال مثبت، می تواند ثمره توبه و نجات از گناه باشد.
پول خدمتکار خوب و اربابی وحشتناک است. اگر شما پول دارید، شکرگذار باشید و آن را برای جلال خدا به کار ببرید.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.