دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
برج بابل (آیات 1-4)
"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند. جمعیت دنیا رفته رفته زیاد می شد و مردم به طرف شرق کوچ می کردند. آن ها سرانجام به دشتی وسیع و پهناور در سرزمین شنعار رسیدند و در آن جا سکنی گزیدند. مردمی که در آن جا می زیستند با هم مشورت کرده، گفتند:"بیایید شهری بزرگ بنا کنیم و برجی بلند در آن بسازیم که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود پیدا کنیم. بنای این شهر و برج، مانع پراکندگی ما خواهد شد".
در فصل دهم پیدایش، زمینه برای تقسیم زبان ها و پراکنده شدن ملت ها آماده شده بود و در فصل 11 آیات 1- 9 به علت پراکنده شدن می پردازد. علی رغم گزارش کوتاه موسی از برج بابل، بخش مهم و قابل تاملی می باشد.
"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند"
اگر تعلیم کتاب مقدس را بپذیریم که منشاء انسان ها، آدم بوده است بنابراین می توانیم باور کنیم که در مقطعی از زمان، انسان ها به یک زبان سخن می گفتند و مانند امروز هزاران زبان وجود نداشت (در حال حاضر، حداقل بیش از هفت هزار زبان در دنیا تکلم می شود).
"شنعار": خاستگاه بابل بود (پیدایش فصل 10 آیه 10). دشت بین رودهای دجله و فرات برای بنای برجی که سر به فلک می کشید، مکان ایده آل بود. به نظر می رسد که مخلوط نسل های سام، یافث و حام در احداث شهر بابل و برج بلند، با یکدیگر مشارکت و همکاری کرده اند. تمرکز جمعیت در یک منطقه، عصیان بر علیه حکم خداوند بود (پیدایش فصل 9 آیه 1). آن ها در سرپیچی مستقیم از حکم خدا مبنی بر تکثیر شدن و پر کردن زمین، نقشه کشیدند که از طریق وحدت و تمرکز، قدرتمند شوند. شهر و برج موجب پیوند مردم با یکدیگر شده، امنیت نظامی و سلطه سیاسی را تضمین می کرد. شاید این قوم از حمله اقوام دیگر در ترس و وحشت به سر می بردند.
این واقعه ممکن است چند نسل بعد از طوفان رخ داده باشد و یا این که منحصر به قوم خاصی بوده است، مشروط بر آن که جهان را در آیه اول "سرزمین" تلقی کنیم.
" برجی بلند بسازیم "
در این آیات توجه کنید به کلمه "ما"و عبارت "برای خود نامی پیدا کنیم". مشکل بابل، غرور، تکبر و خودخواهی بود. کلام خدا می فرماید:"غرور و تکبر گناهانی هستند که آدم بدکار توسط آن ها شناخته می شود" (امثال سلیمان فصل 21 آیه 4). ادعای مبنی بر ساختن "برج سر به فلک کشیده" فقط اغراق گویی بود. بعدها، مشابه همین توصیف را از عبرانیان کم ایمان، درباره شهرهای کنعان می خوانیم:"دیوار شهرهای شان سر به فلک می کشد" (تثنیه فصل 1 آیه 28).
احداث برج با واقعه طوفان در گذشته ارتباط داشت. اهالی شهر بابل به وعده خدا مبنی بر "دیگر طوفانی این چنین رخ نخواهد داد" (پیدایش فصل 9 آیه 11)، اعتماد نداشتند. برج مرتفع و مستحکم که در ساخت بدنه آن از قیر استفاده شد (آیه 5) مانع از نفوذ آب می گردید و از فاجعه انسانی جلوگیری می کرد. قیر در کشتی نوح نیز استفاده گردید (فصل 6 آیه 14). مادر موسی نیز سبدی را قیر اندود کرد تا آب داخل سبد نشود، سپس موسی را که نوزاد سه ماهه بود، در آن گذاشت (خروج فصل 2 آیه 3). اگر خدا می خواست برج را ویران سازد، وقوع زلزله کافی بود مانند فرو ریختن دیوارهای مستحکم اریحا (یوشع فصل 6 آیه 20). هم چنین این سئوال مطرح می شود: آیا اهالی بابل می توانستند برج را بلندتر از قله کوه ها بسازند تا طوفان آنان را نابود نکند؟ (پیدایش فصل 7 آیات 19- 20). استنباط مارتین لوتر آن بود که هدف از ساخت برج، فقط برای اثبات این نکته بود که انسان به خودش متکی است و نیازی به خداوند ندارد. عده ای نیز بر این باورند که برج بابل، پلی بود میان آسمان و زمین تا خدایان بتوانند به زمین و آسمان، بالا و پایین بروند (پیدایش فصل 28 آیه 12).
این برج "سر به فلک کشیده"، از موقعیت استثنایی برای معبد خدایان و فعالیت هایی نظیر ستاره شناسی و طالع بینی نیز برخوردار بود.
برج بابل، یک ساختمان واقعی بود. هرودوت (484- 425 ق.م)، مورخ یونانی، این برج را که در دوران او هم چنان برپا بود از نزدیک مشاهده کرد. برج بابل، برجی پله دار بود که تا نوک آن ادامه پیدا می کرد. برج در نقطه مرکزی شهر بنا شد تا اهالی بابل از این طریق، شکوه و عظمت خود را جاودانه سازند و مهارت شان را به جهانیان نشان دهند.
محل واقعی برج، اکنون با ویرانه های شمال معبد مردوک یکی محسوب می شود. در آن مکان کتیبه ای قدیمی کشف شد که مضمون آن چنین بود:"بنا کردن این برج مشهور، خدایان را آزرده ساخت و شبی، خدایان مردم را پراکندند و گفتارشان را عجیب کردند". این متن، شبیه گزارش کتاب مقدس است. هنگامی که برج برپا بود، از چندین طبقه ایوانی شکل تشکیل شده بود که هرچه به طرف بالا می رفتند، کوچک تر می شدند و بر نوک برج، مذبحی برای برای "مردوک" (خدای بابل) قرار داشت.
برج بابل در واقع یک "زیگورات" بود. در دوران باستان زیگورات های زیادی ساخته شدند که مهم ترین آن ها زیگورات بابل می باشد که در عراق واقع است و زیگورات چغازنبیل که در 42 کیلومتری شهر شوش قرار دارد. زیگورات ها، بناهای خشتی بودند که سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است. ابعاد آن ها به صورت مربع یا مستطیل بود و در اندازه های مختلف ساخته می شدند و ارتفاع آن ها به صد متر می رسید. روی بدنه زیگورات ها معمولا نوشته هایی برای معرفی برج، علت ساخت و بانی و سازنده آن حک شده اند.
زیگورات به معنای "بالا رفتن به سوی آسمان" است.
" تا نامی برای خود پیدا کنیم"
برج بابل، نمادی از خودمختاری و جدایی انسان از خداست. سازندگان برج بر این باور بودند که نیازی به خدا ندارند. اما نکته طنزآمیز آن است که همان برج به بتکده ای مبدل می شود برای پرستش خدای خیالی و غیرواقعی! آن ها فقط به جامعه انسانی و مهارت و توانایی خود متکی بودند. در حالی که اگر با فروتنی از اوامر و دستورات خداوند اطاعت می کردند، او آن ها را سربلند می کرد. ابراهیم با فروتنی به خدا ایمان داشت و خداوند به او چنین وعده داد:"من تو را پدر امت بزرگ می گردانم و تو را برکت می دهم و نامت را بزرگ می سازم و تو مایه برکت خواهی بود" (پیدایش فصل 12 آیه 2).
برج بابل شاهکار بشر و از عجایب دنیا بود. اما به جای آن که برای خدای حقیقی ساخته شود، برای جلال یافتن انسان و بت ها ساخته شد! در زمان حاضر نیزانسان عجایبی برای خود می سازد، نظیر خانه بزرگ، اتومبیل آخرین سیستم، شغل مهم، لباس های گران... تا جلب توجه کنیم. البته این چیزها به خودی خود بد نیستند، اما وقتی هویت و ارزش خود را در آن ها می جوییم، جانشین خدا در زندگی ما می شوند.
در مقایسه با روستاهای کوچک، دورافتاده و آسیب پذیر، شهر بابل از جمعیت متمرکز، معماری زیبا و امنیت برخوردار بود. خداوند مخالف شهر بزرگ با ظاهر پر زرق و برق نیست. او می خواست به جای یک شهر، شهرهای بزرگ و کوچک دیگر نیز تاسیس شود. در ضمن خداوند امنیت کسانی که به مناطق دیگر مهاجرت می کردند، تضمین می کرد.
اقامت در یک منطقه مانع بزرگی برای پیشرفت جامعه انسانی در دراز مدت ایجاد می کرد. مثلا معادن و مواد اولیه برای گسترش شهر و تولید در یک منطقه متمرکز نبود. بسیاری از معادن در مناطق دور قرار داشتند. پراکندگی مردم سبب اکتشاف منابع طبیعی و مناطق ناشناخته می گردید. یا اگر قحطی حادث می شد، اهالی تنها منطقه مسکونی دنیا نمی دانستند آیا در نقاط دورتر به غذا دسترسی خواهند داشت یا خیر. اگر زلزله شدیدی رخ می داد، شاید نژاد بشری کاملا نابود می شد. شاید سرایت بیماری های کشنده نیز عامل انقراض انسان ها می گردید.
هم چنین به علت نوع سیستم حکومتی، فقط عده معدودی ثروتمند بودند و اکثر مردم تبدیل به برده می شدند. بدین ترتیب، استعداد بسیاری از مردم شکوفا نمی شد و اختراعات بسیار معدود بود. در ضمن سفر و سیر و سیاحت هرگز انجام نمی شد. هیچکس این شجاعت و انگیزه را نداشت، منطقه پرجمعیت را ترک گوید و به نواحی غیرمسکونی و ناشناخته سفر کند. اگر کسانی هم مخالف حکومت بودند و از شهر می گریختند، حکومت و سرزمین دیگری وجود نداشت تا از آنان حمایت و پشتیبانی نماید.
ایمان به خدای حقیقی در یک جامعه متمرکز بت پرست تقریبا غیرممکن بود. حتی اگر والدین ایماندار بودند، فرزندان شان همرنگ جامعه فاسد می شدند. بنابراین یک جامعه متمرکز نمی توانست مکان مناسبی برای ایمانداران باشد. به یاد آورید: خدا ابراهیم را از جامعه بت پرست خارج کرد و قوم اسرائیل را از مصر بیرون آورد.
برج بابل (آیات 1-4)
"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند. جمعیت دنیا رفته رفته زیاد می شد و مردم به طرف شرق کوچ می کردند. آن ها سرانجام به دشتی وسیع و پهناور در سرزمین شنعار رسیدند و در آن جا سکنی گزیدند. مردمی که در آن جا می زیستند با هم مشورت کرده، گفتند:"بیایید شهری بزرگ بنا کنیم و برجی بلند در آن بسازیم که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود پیدا کنیم. بنای این شهر و برج، مانع پراکندگی ما خواهد شد".
در فصل دهم پیدایش، زمینه برای تقسیم زبان ها و پراکنده شدن ملت ها آماده شده بود و در فصل 11 آیات 1- 9 به علت پراکنده شدن می پردازد. علی رغم گزارش کوتاه موسی از برج بابل، بخش مهم و قابل تاملی می باشد.
"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند"
اگر تعلیم کتاب مقدس را بپذیریم که منشاء انسان ها، آدم بوده است بنابراین می توانیم باور کنیم که در مقطعی از زمان، انسان ها به یک زبان سخن می گفتند و مانند امروز هزاران زبان وجود نداشت (در حال حاضر، حداقل بیش از هفت هزار زبان در دنیا تکلم می شود).
"شنعار": خاستگاه بابل بود (پیدایش فصل 10 آیه 10). دشت بین رودهای دجله و فرات برای بنای برجی که سر به فلک می کشید، مکان ایده آل بود. به نظر می رسد که مخلوط نسل های سام، یافث و حام در احداث شهر بابل و برج بلند، با یکدیگر مشارکت و همکاری کرده اند. تمرکز جمعیت در یک منطقه، عصیان بر علیه حکم خداوند بود (پیدایش فصل 9 آیه 1). آن ها در سرپیچی مستقیم از حکم خدا مبنی بر تکثیر شدن و پر کردن زمین، نقشه کشیدند که از طریق وحدت و تمرکز، قدرتمند شوند. شهر و برج موجب پیوند مردم با یکدیگر شده، امنیت نظامی و سلطه سیاسی را تضمین می کرد. شاید این قوم از حمله اقوام دیگر در ترس و وحشت به سر می بردند.
این واقعه ممکن است چند نسل بعد از طوفان رخ داده باشد و یا این که منحصر به قوم خاصی بوده است، مشروط بر آن که جهان را در آیه اول "سرزمین" تلقی کنیم.
" برجی بلند بسازیم "
در این آیات توجه کنید به کلمه "ما"و عبارت "برای خود نامی پیدا کنیم". مشکل بابل، غرور، تکبر و خودخواهی بود. کلام خدا می فرماید:"غرور و تکبر گناهانی هستند که آدم بدکار توسط آن ها شناخته می شود" (امثال سلیمان فصل 21 آیه 4). ادعای مبنی بر ساختن "برج سر به فلک کشیده" فقط اغراق گویی بود. بعدها، مشابه همین توصیف را از عبرانیان کم ایمان، درباره شهرهای کنعان می خوانیم:"دیوار شهرهای شان سر به فلک می کشد" (تثنیه فصل 1 آیه 28).
احداث برج با واقعه طوفان در گذشته ارتباط داشت. اهالی شهر بابل به وعده خدا مبنی بر "دیگر طوفانی این چنین رخ نخواهد داد" (پیدایش فصل 9 آیه 11)، اعتماد نداشتند. برج مرتفع و مستحکم که در ساخت بدنه آن از قیر استفاده شد (آیه 5) مانع از نفوذ آب می گردید و از فاجعه انسانی جلوگیری می کرد. قیر در کشتی نوح نیز استفاده گردید (فصل 6 آیه 14). مادر موسی نیز سبدی را قیر اندود کرد تا آب داخل سبد نشود، سپس موسی را که نوزاد سه ماهه بود، در آن گذاشت (خروج فصل 2 آیه 3). اگر خدا می خواست برج را ویران سازد، وقوع زلزله کافی بود مانند فرو ریختن دیوارهای مستحکم اریحا (یوشع فصل 6 آیه 20). هم چنین این سئوال مطرح می شود: آیا اهالی بابل می توانستند برج را بلندتر از قله کوه ها بسازند تا طوفان آنان را نابود نکند؟ (پیدایش فصل 7 آیات 19- 20). استنباط مارتین لوتر آن بود که هدف از ساخت برج، فقط برای اثبات این نکته بود که انسان به خودش متکی است و نیازی به خداوند ندارد. عده ای نیز بر این باورند که برج بابل، پلی بود میان آسمان و زمین تا خدایان بتوانند به زمین و آسمان، بالا و پایین بروند (پیدایش فصل 28 آیه 12).
این برج "سر به فلک کشیده"، از موقعیت استثنایی برای معبد خدایان و فعالیت هایی نظیر ستاره شناسی و طالع بینی نیز برخوردار بود.
برج بابل، یک ساختمان واقعی بود. هرودوت (484- 425 ق.م)، مورخ یونانی، این برج را که در دوران او هم چنان برپا بود از نزدیک مشاهده کرد. برج بابل، برجی پله دار بود که تا نوک آن ادامه پیدا می کرد. برج در نقطه مرکزی شهر بنا شد تا اهالی بابل از این طریق، شکوه و عظمت خود را جاودانه سازند و مهارت شان را به جهانیان نشان دهند.
محل واقعی برج، اکنون با ویرانه های شمال معبد مردوک یکی محسوب می شود. در آن مکان کتیبه ای قدیمی کشف شد که مضمون آن چنین بود:"بنا کردن این برج مشهور، خدایان را آزرده ساخت و شبی، خدایان مردم را پراکندند و گفتارشان را عجیب کردند". این متن، شبیه گزارش کتاب مقدس است. هنگامی که برج برپا بود، از چندین طبقه ایوانی شکل تشکیل شده بود که هرچه به طرف بالا می رفتند، کوچک تر می شدند و بر نوک برج، مذبحی برای برای "مردوک" (خدای بابل) قرار داشت.
برج بابل در واقع یک "زیگورات" بود. در دوران باستان زیگورات های زیادی ساخته شدند که مهم ترین آن ها زیگورات بابل می باشد که در عراق واقع است و زیگورات چغازنبیل که در 42 کیلومتری شهر شوش قرار دارد. زیگورات ها، بناهای خشتی بودند که سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است. ابعاد آن ها به صورت مربع یا مستطیل بود و در اندازه های مختلف ساخته می شدند و ارتفاع آن ها به صد متر می رسید. روی بدنه زیگورات ها معمولا نوشته هایی برای معرفی برج، علت ساخت و بانی و سازنده آن حک شده اند.
زیگورات به معنای "بالا رفتن به سوی آسمان" است.
" تا نامی برای خود پیدا کنیم"
برج بابل، نمادی از خودمختاری و جدایی انسان از خداست. سازندگان برج بر این باور بودند که نیازی به خدا ندارند. اما نکته طنزآمیز آن است که همان برج به بتکده ای مبدل می شود برای پرستش خدای خیالی و غیرواقعی! آن ها فقط به جامعه انسانی و مهارت و توانایی خود متکی بودند. در حالی که اگر با فروتنی از اوامر و دستورات خداوند اطاعت می کردند، او آن ها را سربلند می کرد. ابراهیم با فروتنی به خدا ایمان داشت و خداوند به او چنین وعده داد:"من تو را پدر امت بزرگ می گردانم و تو را برکت می دهم و نامت را بزرگ می سازم و تو مایه برکت خواهی بود" (پیدایش فصل 12 آیه 2).
برج بابل شاهکار بشر و از عجایب دنیا بود. اما به جای آن که برای خدای حقیقی ساخته شود، برای جلال یافتن انسان و بت ها ساخته شد! در زمان حاضر نیزانسان عجایبی برای خود می سازد، نظیر خانه بزرگ، اتومبیل آخرین سیستم، شغل مهم، لباس های گران... تا جلب توجه کنیم. البته این چیزها به خودی خود بد نیستند، اما وقتی هویت و ارزش خود را در آن ها می جوییم، جانشین خدا در زندگی ما می شوند.
در مقایسه با روستاهای کوچک، دورافتاده و آسیب پذیر، شهر بابل از جمعیت متمرکز، معماری زیبا و امنیت برخوردار بود. خداوند مخالف شهر بزرگ با ظاهر پر زرق و برق نیست. او می خواست به جای یک شهر، شهرهای بزرگ و کوچک دیگر نیز تاسیس شود. در ضمن خداوند امنیت کسانی که به مناطق دیگر مهاجرت می کردند، تضمین می کرد.
اقامت در یک منطقه مانع بزرگی برای پیشرفت جامعه انسانی در دراز مدت ایجاد می کرد. مثلا معادن و مواد اولیه برای گسترش شهر و تولید در یک منطقه متمرکز نبود. بسیاری از معادن در مناطق دور قرار داشتند. پراکندگی مردم سبب اکتشاف منابع طبیعی و مناطق ناشناخته می گردید. یا اگر قحطی حادث می شد، اهالی تنها منطقه مسکونی دنیا نمی دانستند آیا در نقاط دورتر به غذا دسترسی خواهند داشت یا خیر. اگر زلزله شدیدی رخ می داد، شاید نژاد بشری کاملا نابود می شد. شاید سرایت بیماری های کشنده نیز عامل انقراض انسان ها می گردید.
هم چنین به علت نوع سیستم حکومتی، فقط عده معدودی ثروتمند بودند و اکثر مردم تبدیل به برده می شدند. بدین ترتیب، استعداد بسیاری از مردم شکوفا نمی شد و اختراعات بسیار معدود بود. در ضمن سفر و سیر و سیاحت هرگز انجام نمی شد. هیچکس این شجاعت و انگیزه را نداشت، منطقه پرجمعیت را ترک گوید و به نواحی غیرمسکونی و ناشناخته سفر کند. اگر کسانی هم مخالف حکومت بودند و از شهر می گریختند، حکومت و سرزمین دیگری وجود نداشت تا از آنان حمایت و پشتیبانی نماید.
ایمان به خدای حقیقی در یک جامعه متمرکز بت پرست تقریبا غیرممکن بود. حتی اگر والدین ایماندار بودند، فرزندان شان همرنگ جامعه فاسد می شدند. بنابراین یک جامعه متمرکز نمی توانست مکان مناسبی برای ایمانداران باشد. به یاد آورید: خدا ابراهیم را از جامعه بت پرست خارج کرد و قوم اسرائیل را از مصر بیرون آورد.