۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

معجزات و متقاعد شدن مردم‌

  معجزات مسیح و «دَم عیسی‌» آنقدر معروف است که کسی نیست که در بارۀ آن چیزی نشنیده باشد. معمولاً باور عمومی بر این است که او با معجزات و کارهای خارق‌العاده‌اش دردهای مردم بینوا را درمان می‌کرد. این باور بی‌چون و چرا درست است‌. اما کارهای شگفت‌انگیز عیسی مقصود مهم دیگری نیز داشت‌، که آن همانا اعلام نزدیک شدن عصر و دوره‌ای است که انبیای یهود وعده داده بودند. این عصر همانا عصر مسیحایی بود، عصری که آغازگر «روزهای آخر» می‌گشت‌.
             عیسای ناصری برخلاف تمام مدعیان مقام مسیحایی‌، تمام معجزات و کراماتی را که در مورد مسیح موعود پیشگویی شده بود، جامۀ تحقق پوشاند و بدینسان به یهودیانی که چشم‌انتظار ظهور مسیحا بودند، ثابت کرد که همان پادشاه موعود می‌باشد.
             او از همان آغاز رسالت خود، فقط به «حرف‌» اکتفا نکرد، بلکه با اعمالش ثابت کرد همانی است که ادعا می‌کند. از همان آغاز خدمتش‌، بیماریهای گوناگون را شفا بخشید، کران را شنوا، نابینایان را بینا، لنگان را خرامان ساخت‌، مردگان را زنده کرد، و ارواح پلید را از دیوزدگان مقتدرانه اخراج نمود. برای مردم چه حیرت‌انگیز می‌نمود که روح‌های شیطانی به‌هنگام خروج از دیوزدگان‌، با وحشت فریاد می‌زدند و او را «عیسای ناصری‌، پسر خدا» می‌خواندند.
             با مشاهدۀ این عجایب‌، مردم یقین دانستند که این عیسای ناصری همان مسیحا و پادشاه موعود است‌. این هیجان زمانی به اوج رسید که عیسی چندین هزار نفر را که برای شنیدن تعالیم او و دریافت شفا از او نزدش گرد آمده بودند، معجزه‌وار با پنج نان و دو ماهی خوراک داد و سیر کرد. مردم وقتی این را دیدند، احتمالاً آن را با خوراکی که خدا توسط موسی ظرف مدت چهل سال در بیابان به قوم اسرائیل می‌داد، تشبیه کردند و گفتند مسیح موعود چه کسی می‌تواند باشد جز عیسای ناصری‌، مردی که تمام پیشگوییها را تحقق بخشیده بود. پس آمدند تا او را ببرند و پادشاه خود سازند. اما عیسی خود را از جماعت دور ساخت چون زمان موعود هنوز فرا نرسیده بود.
             اینچنین بود که بسیاری از اهالی منطقۀ جلیل او را به‌عنوان مسیحای موعود پذیرفتند.
 آرمان رشدی

آغاز رسالت عیسی‌

   حدود سی سال پس از این ماجراها، مردی در بیابانهای یهودیه ، در کناره‌های رود اردن ظاهر شد. پیغامش عجیب بود. ادعایی در مورد خود نداشت‌. نامش یحیی بود. می‌گفت که فقط یک «صدا» است‌، صدایی که ظهور قریب‌الوقوع آن پادشاه موعود را اعلام می‌کند. او ملت یهود را به توبه و بازگشت به‌سوی خدایشان دعوت می‌کرد تا برای ظهور پادشاه آماده باشند. بسیاری از یهودیان به‌نشانۀ توبه‌، از او در رود اردن غسل تعمید یافتند. عیسی نیز که در این زمان مردی سی ساله بود، نزد یحیی آمد و غسل تعمید یافت‌. او در تمام این سالها در گمنامی زیسته بود، در شهری کوچک به‌نام ناصره‌، در ناحیۀ جلیل ، منطقه‌ای نه‌چندان خوش‌نام از دیدگاه یهودیانِ اورشلیم‌، چرا که نفوذ بت‌پرستی یونانی و رومی در آنجا شدید بود.
             بلافاصله پس از غسل تعمید، عیسی راهی بیابانهای یهودیه شد و انزوا گزید و چهل روز را به دعا و روزه گذراند و جز آب‌، چیزی نخورد. اینچنین‌، خود را برای آغاز رسالتش مهیا نمود.
             پس از این دوره‌، به ولایت خود، جلیل بازگشت و بی‌درنگ رسالت خود را آغاز نمود. او شهر به شهر و روستا به روستا می‌گشت و در کنیسه‌ها موعظه می‌کرد و مردم را به توبه دعوت می‌نمود و اعلام می‌داشت که «ملکوت خدا نزدیک است‌!» اما شنیدن چنین وعده‌ای برای یهودیان‌، گرچه جالب بود، اما نه تازگی داشت‌، و نه می‌توانستند کاملاً به گویندۀ آن اعتماد کنند. از این مدعیان مقام مسیحایی قبلاً هم ظهور کرده بودند، اما هیچیک توفیقی ماندگار به‌دست نیاورده بود.
 آرمان رشدی

تولد در یک شهر سلطنتی‌!

  در چنین دوران پر التهابی بود که شخصی دیگر با ادعای مسیحایی قدم به صحنه گذارد. او در یک شهر کوچک به‌نام بیت‌لَحِم‌، نه چندان دور از اورشلیم‌، مرکز مذهبی قوم یهود، چشم به جهان گشود. در میان یهودیان‌، بیت‌لحم شهری بود مقدس چرا که از همین شهر بود که هزار سال پیش از آن‌، داود، آن نبی و پادشاه بزرگ‌، از جانب خدا به پادشاهی بنی‌اسرائیل منصوب شد. به همین پادشاه بود که خدا وعده داد که سلطنتش تا به ابد برقرار خواهد ماند. و از نسل همین پادشاه بود که خدا وعده داد مسیحا یعنی پادشاه بزرگ و جاویدان را بفرستد.
             تولدش همراه بود با رویدادهایی شگفت‌انگیز که همگان کم و بیش از آن مطلعند و از تکرار آنها در اینجا خودداری می‌کنیم‌. این رویدادها سبب شد که خبر تولد آن «پادشاه‌» در میان مردم شایع شود. اما مریم و یوسف‌، نوزاد خود را به‌دور از جنجال پرورش دادند. بااینحال مریم‌، مادر عیسی‌، تمام این امور حیرت‌انگیز را در خاطر خود نگاه می‌داشت‌.
 آرمان رشدی

پاسخ به مخالفان

 دفاعیات مسیحی
مهران پورپشنگ

در رمان بینوایان (اثر ویکتور هوگو) کشیش نمی گذارد که پلیس ها ژان والژان را بازداشت کنند. او اجناس خود را که توسط ژان دزدیده شده بود، به او می بخشد و این عمل کشیش باعث دگرگونی و تحول بزرگ در ژان می شود. و بقیه ماجرا را خودتان می دانید. این نگرش مسیحیت است. اگر کسی دیگری بود شاید با ژان به گونه ای دیگر رفتار می کرد و در نتیجه مسیر داستان فرق می کرد. همه ما شاهد جهنم زمینی هستیم: عدم بخشش دیگران، قتل، تجاوز، جنگ ها، خودکشی ها، ترور، تبعیض... نتیجه بر هم خوردن رابطه با خداست. اگر استالین و هیتلر مثل همان کشیش کتاب بینوایان بودند، آیا جنگ دوم جهانی و یا مرگ میلیون ها انسان در شوروی سابق رخ می داد؟ اگر خداوند زندگی آن کشیش را عوض نکرده بود، ماجرای بینوایان چگونه پایان می یافت؟