نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
عنوان این مقاله در واقع پرسش غلط و فریبنده منتقدان است. کسانی که متن کتاب مقدس را هرگز نخوانده اند. در هیچ جای کتاب مقدس نمی خوانیم که خداوند ادعا کرده که "خدا نمی تواند انسان شود"، بلکه بارها ذکر شده که "خدا مانند انسان نیست" که در این حالت، معنای کاملا متفاوتی را ارائه می دهد. در کتاب مقدس می خوانیم:
"خدا، انسان نیست که دروغ بگوید. او مثل انسان نیست که تغییر فکر دهد" (اعداد فصل 23 آیه 19).
"خدا دروغ نمی گوید و قصدش را عوض نمی کند. چون او انسان نیست که فکرش را تغییر دهد" (اول سموئیل فصل 15 آیه 29).
"من خدا هستم، نه انسان. من خدایی مقدس هستم و در میان شما ساکنم" (هوشع فصل 11 آیه 9).
اگر عهد عتیق (یا به اصطلاح غلط مردم: "تورات"/ پنج کتاب موسی تورات نامیده می شود و اسامی تقسیم بندی مابقی کتاب های عهد عتیق متفاوت است) را مطالعه کنیم، در می یابیم که قبل از تجسم مسیح و شروع خدمت او، موارد متعدد ظهور مسیح در عهد عتیق، ازلی بودن او را ثابت کرد. به عنوان مثال، آدم و حوا صدای خداوند را که در باغ عدن راه می رفت، شنیدند (پیدایش فصل 3 آیه 8). مسیح در زمان ساخت برج بابل بر روی زمین حضور یافت (پیدایش فصل 11 آیه 5)، خداوند به ابراهیم (پیدایش فصل 17 آیه اول و فصل 18 آیه اول) و هم چنین به یعقوب (پیدایش فصل 32 آیه اول) و موسی (خروج فصل 3 آیه 2) ظاهر شد. او به شباهت انسان درآمد و خود را به ابراهیم و یعقوب ظاهر نمود. به عبارت دیگر، خداوند به طور خاص در عیسی مسیح (شخصیت دوم تثلیث) خود را مکشوف کرد.
در پیدایش فصل 18 به وضوح می خوانیم:"هنگامی که ابراهیم در بلوطستان ممری سکونت داشت، خداوند بار دیگر بر او ظاهر شد. شرح واقعه چنین است: ابراهیم بر در خیمه خود نشسته بود که ناگهان متوجه شد سه مرد به طرف او می آیند... یکی از مهمانان گفت:"سال بعد در چنین زمانی همسرت ساره خواهد زایید". ساره در دل خود خندید. خداوند به ابراهیم گفت:"چرا ساره خندید؟ مگر کاری هست که برای خداوند مشکل باشد؟" آنگاه دو مرد برخاستند تا به شهر سدوم بروند و خداوند نزد ابراهیم ماند (پیدایش فصل 18 آیه 22).
مثال دیگر: قبل از رویارویی یعقوب با خدا، قاصدان به او خبر دادند که برادرت عیسو با چهارصد نفر به استقبال تو می آید. یعقوب بسیار ترسان و مضطرب شد. آخرین باری که یعقوب، عیسو را دید زمانی بود که عیسو می خواست او را به خاطر دزدیدن برکت خانوادگی (تصاحب نخست زادگی) بکشد (پیدایش فصل 25). عیسو به قدری از دست یعقوب عصبانی بود که قسم خورده بود به محض مردن پدرشان اسحاق، او را بکشد (پیدایش فصل 27 آیه 41). بنابراین، یعقوب از رویارویی مجدد با عیسو می ترسید. او تمام افکارش را متمرکز کرد و مشغول دعا شد (پیدایش فصل 32 آیات 9 تا 12).
بعد از دعا، اتفاق عجیبی رخ داد. مردی به سراغ یعقوب آمد. این مرد چه کسی بود؟
در کتاب پیدایش فصل 32 آیه 24 می خوانیم:"مردی به سراغ یعقوب آمده، تا سپیده دم صبح با او کشتی گرفت". یعقوب با آن مرد کشتی نگرفت، بلکه آن مرد بود که سراغ او آمد و کشتی گرفتن را شروع کرد. خداوند از یعقوب چیزی می خواست. خداوند تمام وجود یعقوب را می خواست (آرزوها، نقشه ها، توانایی ها و استعدادها و زیرکی که یعقوب به آن متکی بود). گاهی به انسان خودمحور این احساس دست می دهد که می تواند با خدا مبارزه کند. زن یا مردی که بر علیه خدا طغیان می کند، باید کارش را بدون نقص انجام دهد.
البته نبرد یعقوب و مسیح جنبه ظاهری داشت. خدا می توانست در کم تر از یک ثانیه بر یعقوب چیره شود و نبرد را به نفع خودش تمام کند. اما تصورش دور از ذهن نیست که یعقوب می کوشید در زندگی با زیرکی و کوشش انسانی به نتیجه دلخواهش برسد. با این توصیف، درمی یابیم که عاقبت آن مرد بود که بر یعقوب چیره شد.
خدا بر بالای ران یعقوب ضربه ای زد و پای او صدمه دید. مفهوم این بخش از کلام خدا چیست؟
خدا نقطه قوت یعقوب را لمس کرد (ماهیچه ران قوی ترین اندام بدن است) و آن را تبدیل به ضعف نمود. از آن روز به بعد، یعقوب می لنگید و دیگر نمی توانست فرار کند. این باعث شد که او خواسته یا ناخواسته ، به خدا تکیه کند. وقتی خدا بر زندگی ما تسلط دارد، آنگاه می تواند به ما اعتماد کند و قدرتش را به ما ببخشد. این رابطه جدید یعقوب با خداوند به او قدرت بخشید تا بتواند با هر مشکلی روبرو شود، با ایمان به خدا آن را حل کند. به یاد داشته باشید: خداوند نمی تواند به کسی برکات کامل عطا فرماید، مگر این که نخست بر او غلبه کند. برای مطالعه زندگی یعقوب لطفا پیدایش فصل 25 به بعد را مطالعه کنید.
درباره ظهور مرئی (تجسم) مسیح در دوران عهد جدید، خداوند چنین پیشگویی کرد:"من از نسل داود شخص عادلی را به پادشاهی منصوب خواهم کرد و نام او "خداوند، عدالت ما" خواهد بود" (ارمیاء فصل 23 آیات 5- 6).
موسی، خداوند را "مرد جنگی" می نامد (خروج فصل 15 آیه 3). اشعیاء نبی نیز خداوند را به "مرد جنگی" تشبیه می کند (اشعیاء فصل 42 آیه 13).
باید در نظر داشت که خدا دنیا را خلق نکرد تا آن را رها کند، خدا دنیا را آفرید تا با آن ارتباط برقرار کند. خدا می خواهد به گونه ای موثرتر با انسان ارتباط برقرار کند. ملحدها می گویند که خدا وجود ندارد، چون هرگز به جهان نیامده است و خود را نشان نداده. آن ها برای تایید ادعای خود می گویند حتی ادیان دیگر هم تصدیق می کنند که خدا به میان انسان ها نیامده است. در حالی که نگرش مسیحیت این است که خدا به شباهت انسان درآمد.
اگر به وجود خدا اعتقاد داشته باشید، تصور معجزه غیرممکن نیست. کسانی که فقط به خدا اعتقاد دارند می گویند:"دشوار است که باور کنیم انسانی بتواند خدا شود". پاسخ مسیحیان این است:"اما می توانیم باور کنیم که خدا می تواند انسان شود". خدا قادر مطلق است و می تواند معجزه کند. اما او هرگز نمی تواند مرتکب گناه گردد. برای خدا فرستادن انبیا بسیار بسیار آسان است. اما آمدنش به میان انسان ها، نشان می دهد که او عاشق انسان ها است. خدا در مسیح به جهان آمد که به ما بگوید چقدر به ما علاقه دارد. برخلاف ادعای ملحدها، خدا متکبر و مغرور نیست.
عبادت یهودیان همراه با ترس بود. خدا با ظاهر شدن به صورت یک طفل، همه را حیرت زده کرد. آیا می توان از یک طفل ترسید؟ خدا از طریق عیسی راهی برای ارتباط با انسان یافت که آمیخته به ترس نبود. به عبارت دیگر، خدا مانند یک نقاش، جزیی از نقاشی اش شد. یا مثل یک نمایشنامه نویس، خودش یکی از شخصیت های نمایشش شد.
اگر خدا در قالب انسان مجسم نمی شد و مثلا مانند روح ظاهر می گردید، نمی توانست به خاطر گناهان انسان جان خود را فدا کند و جریمه گناهان انسان ها را بپردازد، زیرا خون از بدنش جاری نمی شد.
اگر خدا انسان می شد، انتظار داشتیم که به گونه ای منحصر به فرد وارد جهان شود.همه پیامبران طبق روال طبیعت از یک پدر و مادر به وجود آمدند، اما در مورد عیسی چنین نبود. عیسی پدر بشری نداشت. تولد او از یک دختر باکره واقعه ای است منحصر به فرد در تاریخ بشر. نخستین پیشگویی درباره مسیح در پیدایش فصل سوم آیه پانزدهم یافت می شود که خدا وعده می دهد که کسی از "نسل زن" متولد خواهد شد و شیطان را شکست خواهد داد. مسیح از "نسل زن" یعنی مریم باکره بود، نه از نسل مرد.
عیسی از رهبران مذهبی یهود پرسید:"چرا داود پادشاه با الهام از خدا، مسیح را خداوند می خواند؟"(متی فصل 22 آیه 43). عیسی زمانی که کودک بود، ستاره شناسان امپراطوری پارس در برابر او سجده کردند و او را پرستیدند (متی فصل 2 آیه 11). او بارها مورد پرستش قرار گرفت (متی فصل 14 آیه 33 و فصل 28 آیه 9، انجیل یوحنا فصل 9 آیه38). فرشتگان، پیامبران و رسولان هرگز اجازه نمی دادند که مورد پرستش قرار بگیرند.
مسیح فرمود:"من و پدر یکی هستیم (یوحنا فصل 10 آیه 30). یهودیان بلافاصله خواستند او را سنگسار کنند. در موقعیت دیگر فرمود:"من قبل از ابراهیم وجود داشتم" رهبران مذهبی که طاقت شنیدن سخنان او را نداشتند، سنگ برداشتند تا او را بکشند (یوحنا فصل 8 آیات 58- 59).
سئوال ما از منتقدان این است چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص منفی و غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
ذات خدا را باید به یاری و مدد خود او بشناسیم، نه با کمک عقلی که حتی قادر به شناخت عالم مخلوق نیست. از این رو است که کلام خدا می فرماید:" کسی که روحانی نیست، نمیتواند تعالیم روح خدا را بپذیرد، زیرا به عقیده او این تعالیم پوچ و بیمعنی هستند. و در واقع، چون تشخیص این گونه تعالیم محتاج به بینش روحانی است، آنها نمیتوانند آن را درک کنند" (اول قرنتیان فصل 2 آیه 14). اگر درباره الوهیت مسیح شک دارید، لطفا با خدا دوست و صمیمی شوید، تا ابهام برای همیشه رفع شود. این تجربه را ایمانداران مسیحی کسب کرده اند.