عیسی در آغاز بهارِ آخرین سال زندگی زمینی خود، با حواریون، پیروان، و هواداران بیشمار خود، همراه با انبوه زائران یهودی اهل جلیل، بهقصد شرکت در مراسم مقدس عید فِصَح، راهی اورشلیم، مرکز مذهبی یهودیان شد، با اینکه میدانست این آخرین باری خواهد بود که در این مراسم شرکت خواهد جست. پس بهمنظور آنکه در مورد ادعای پادشاهی خود، شکی برای پیروان خود باقی نگذارد، پیش از ورود به اورشلیم، در یک روز یکشنبه، پنج روز پیش از مراسم عید، سوار بر کرۀ الاغی شد و از بلندی مشرف به اورشلیم، بهسوی دروازه شهر بهراه افتاد. پیروانش بههمراه اهالی جلیل که او را پادشاه برحق خود میدانستند، هلهلهکنان او را مشایعت کرده، فریاد کنان بر او درود میفرستادند و میگفتند: «ما را رهایی ده، ای پادشاه اسرائیل! » آنان جامههای خود را در آورده، بر سر راه او میگستردند و شاخههای درخت نخل کنده، در مسیر او میگذاشتند تا از روی آنها بگذرد. با این کار، رسماً او را پادشاه خود اعلام میداشتند .
عیسی با این عمل خود، یکی از پیشگوییهای مهم انبیای یهود در خصوص پادشاه یا مسیحای موعود را تحقق بخشید، آن پیشگویی زکریای نبی را که میفرماید: «ای دختر صهیون، بسیار وجد نما و ای دختر اورشلیم، آواز شادمانی بده! اینک پادشاه تو نزد تو میآید. او عادل و صاحب نجات و حلیم میباشد و بر الاغ و بر کرّه [بچه] الاغ سوار است» (زکریا ۹:9، حدود ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح). شاگردان و پیروان او با دیدن تحقق این پیشگویی، یقین کردند که عیسی همان مسیحای موعود و پسر خدا است.
چون وارد اورشلیم شدند، شهر از این هیاهو آشفته شد. اهالی اورشلیم میپرسیدند: «این کیست؟» و پیروانش و زائران جلیلی میگفتند: «این است عیسای نبی، از ناصره جلیل!»
نظر کاهنان اعظم فوراً جلب شد، همینطور نظر فرماندار نظامی روم مقیم در اورشلیم. رومیها معمولاً از این نوع آشوبها هراس داشتند، چرا که میدانستند میتواند بسیار ساده به یک قیام خونین و غیرقابل مهار بینجامد.
آرمان رشدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر