۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

چرا در مسیحیت مراسم سوگواری و عزاداری برای پیامبران وجود ندارد؟

دفاعیات مسیحی

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

سئوال پیروان ادیان دیگر این است که چرا در تقویم سالانه مسیحیت، سالگرد وفات یا شهادت پیامبران کتاب مقدس (عهد عتیق و عهد جدید) مشاهده نمی شود؟ آیا عدم برگزاری مراسم عزاداری برای پیامبران خدا، بی احترامی نیست؟ آیا این بی توجهی گناه قلمداد نمی شود؟

نخست باید اطمینان حاصل کرد که آیا در کتاب مقدس، خداوند تعلیم و حکمی مبنی بر برگزاری سالگرد وفات یا شهادت پیامبران ارائه داده است یا خیر. اگر کسی حتی یک بار کتاب مقدس را خوانده باشد، بی تردید می داند که چنین حکمی از سوی خداوند وجود ندارد. دلیل آن هم واضح است: خواست و اراده خداوند این است که تمام توجه و تمرکز ما بر او باشد.

در عهد عتیق می خوانیم که خداوند جسد موسی را در مکان نامعلومی دفن کرد تا او به بت و مقبره اش به بتکده تبدیل نشود. خداوند می دانست که نسل های بعدی قوانینی را وضع خواهند کرد تا هر یهودی موظف باشد برای دریافت قدوسیت، زیارت مقبره موسی را در صدر انجام امور مذهبی قرار دهد. در حالی که قدوسیت به زیارت از قبور مردگان ارتباطی ندارد. قدوسیت یعنی خداوند زندگی مان را کنترل کند و سیرت ما را دگرگون سازد.

از نقطه نظر خدا، قدوسیت جزء اجناس لوکس نیست. قدوسیت یک امر ضروری است. کلام خدا می فرماید:"بکوشید تا با مردم در صلح و صفا به سر برید و دلی پاک و زندگی مقدس داشته باشید، زیرا تا پاک و مقدس نباشید، خداوند را نخواهید دید" (عبرانیان فصل 12 آیه 14). بنابراین، کلیه کسانی که از قبر خالی مسیح زیارت کرده اند، از مومنین و مقدسین محسوب نخواهند شد، بلکه وقتی شباهت عیسی مسیح را در زندگی خود به عنوان مهم ترین چیز در نظر داشته باشند، مقدس خواهند شد.

نکته دوم این که کتاب مقدس ایام سوگواری و عزاداری را به توبه و بازگشت انسان به سوی خدا محدود کرده است. برای برقراری ارتباط با خدا، توبه یگانه راه است. توبه دری است به سوی قدوسیت. توبه واقعی به اعتراف زبانی ختم نمی شود، بلکه باید با اصلاح اخلاق و رفتار و تغییر رویه فرد همراه باشد. در مسیر توبه، روح القدس به انسان کمک خواهد کرد تا تحول را در گفتار و رفتار تجربه کند.

وقتی پیامبر خدا این جهان را ترک کرد و نزد خدا رفت، سوگواری و عزاداری چه معنایی دارد؟ هنگامی که پیامبر زندگی ابدی خویش را در حضور خداوند آغاز نموده و بسیار شادمان است، چرا پیروان خداوند باید به گریه و عزاداری بپردازند؟ تردیدی نیست که نسلی که شاهد ظهور و فعالیت آن پیامبر بود، برای مدتی در غم و ماتم فرو می رود، اما به آن معنا نیست که تا دنیای فانی باقی است ما باید هم چنان به عزاداری ادامه دهیم. این نکته سبب معطوف شدن توجه ما به آن پیامبر خواهد شد و خدا در مرحله دوم قرار می گیرد. به همین دلیل است که حکم الهی "عزاداری برای پیامبران" در کتاب مقدس مشاهده نمی شود.

دلیل سوم، خدا در بهشت کاملا شاد است. بنابراین، کسانی که در بهشت به سر می برند، در شادی بی نهایت الهی زندگی می کنند. اگر در بهشت شاد نباشیم، به این معنا است که در جهنم هستیم. جهنم نمی تواند شادی را از بهشت برباید. در بهشت نگرش و احساسات کاملا تغییر یافته است. به عبارت دیگر، دیدگاه و احساسات انسان ها واکنشی است به محبت و لطف بی حد و حصر خداوند.

دلیل چهارم، افزایش روزهای عزاداری در این دنیای سقوط کرده و آغشته به گناه که وقایع تلخ و سوانح غیرمترقبه جزء لاینفک زندگی روزمره انسان ها می باشد، سبب افسردگی و غم و اندوه بیشتر مردم خواهد شد. در نتیجه، این سئوال مطرح می شود که آیا خداوند از شادی نفرت دارد؟ برخی نیز تصور می کنند شاد زیستن یعنی ارتکاب به گناه!

دلیل پنجم، عدم دسترسی یهودیان و مسیحیان به مقبره های مقدسین است. برخی از قبور در اثر تاخت و تاز دشمنان اسرائیل در طول دوران باستان ویران گردیدند. برخی نیز مانند مقبره ابراهیم، اسحاق و یعقوب در اختیار مسلمانان است و غیر مسلمانان اجازه زیارت ندارند.

مقبره های دانیال و استر نیز در ایران است و یهودیان ساکن اسرائیل نمی توانند به ایران سفر زیارتی داشته باشند. بنابراین در می یابیم که خداوند ترتیبی داده است که این مقبره ها خارج از دسترس مومنین و ایمانداران مسیحی و یهودی باشد، تا فقط به خدا توکل و اعتماد کنند و توجه خویش را به رشد روحانی معطوف نمایند.

دلیل ششم، سالگرد مرگ مسیح بر روی صلیب، روز سوگواری وعزاداری نیست. مسیحیان می دانند که عیسی آمد تا کار نجات انسان از قلمرو قدرتمند شیطان را تمام کند. عبارتی که مسیح به هنگام مرگ بر زبان آورد"تمام شد"، به معنی به طور کامل پرداخت شد می باشد. مسیح جریمه کامل گناهان ما را پرداخت. این اتفاق، نه سوگواری بلکه خبر خوش برای جهانیان است. بنابراین نیازی نبود که مسیح مدت طولانی در قبر بماند. او برای گناهان ما مرد و کم تر از چهل و هشت ساعت بعد زنده شد. فرستادن رسولان و پیامبران برای خدا کار بسیار آسانی بود. اما وقتی خدا تصمیم گرفت که برای نجات انسان، توسط مسیح خود را فدا سازد، محبت و فروتنی خالص و ارزشمند الهی را به تصویر کشید.

کلام خداوند چنین تعلیم می دهد:"در خداوند دائما شاد باشید و باز هم می گویم شاد باشید" (فیلیپیان فصل 4 آیه 4). روح القدس این شادی الهی را به ما خواهد بخشید. وقتی روح القدس شادی الهی را عطا کند، بدین معنا است که خدا در ایماندار مسیحی سکونت دارد. مقاله را با این جمله مسیح که ساعاتی قبل از دستگیری و اعدامش بیان کرد، خاتمه می دهم:" دل شما شاد خواهد گشت و هیچ کسی آن شادی را از شما نخواهد گرفت." (یوحنا فصل 16 آیه 22).

۱۳۹۳ آبان ۷, چهارشنبه

پاپ فرانسیس نظریه تکامل را تایید کرد. ادعای دیروز پاپ فرانسیس در مورد نظریه تکامل آن‌ قدر عجیب است که به سرعت خبرساز شده و و موجی از حیرت را در میان مخاطبان سراسر جهان برانگیخته است.

 دفاعیات مسیحی
پاپ نماینده فرقه کاتولیک است و ادعای ایشان به معنای نقطه نظر مسیحیت نیست. خوشبختانه مدتی است صفحه دفاعیات مسیحی بررسی رد نظریه تکامل را آغاز کرده است. صفحه دفاعیات مسیحی بیانگر دیدگاه پروتستان می باشد.

بی تردید این ادعای پاپ، طی سال ها بحث برانگیز خواهد بود. ای کاش پاپ فرانسیس کتاب "تردید داروین" را مطالعه می کرد.

برای پروتستان ها فقط نگرش کتاب مقدس مهم است، اما ارتودکس ها و کاتولیک ها آئین ها و اعتقاداتی دارند که ریشه در کتاب مقدس ندارند. یگانه مرجع برای استخراج اصول عقاید و نحوه عبادات در پروتستان، کتاب مقدس است.
در حالی که در فرقه های کاتولیک و ارتودکس تعمید کودکان، شیوه تعمید، مجرد بودن کشیش، تکریم مریم، مرجعیت پاپ، طلب شفاعت از مقدسین، سلسله مراتب کلیسایی، نحوه برگزاری عشاء ربانی و نظایر این ها، همگی ریشه در اعتقادات فرقه ای دارد. پیروان کاتولیک و ارتودکس می دانند که در کتاب مقدس به این نکات اشاره نشده، اما آن ها به این اصول معتقدند، زیرا نکات مذکور نتیجه تصمیمات رهبران این دو فرقه بوده است.
"شواهدی که داروین قادر به توضیح آن نبود" (بخش اول)

10/06/2014
14 مهر 1393

منبع: کتاب "تردید داروین"

نویسنده: استیون می یر

ترجمه و تلخیص: مهران پورپشنگ

از همه افراد روشنفکر دعوت می کنم که این مقاله را مورد بررسی قرار دهند. کسی که دارای "صداقت روشنفکرانه" باشد، آماده است صحت اعتقادات خود را به دقت مورد بررسی قرار دهد و به شواهد موجود دیگر نیز توجه کافی نشان دهد.

داروین از رخداد مهمی در تاریخ حیات آگاهی داشت که نظریه او قادر به توضیح آن نبود. در لایه های نخستین سنگ های فسیلی (متعلق به 530 میلیون سال قبل/ دوران کامبرین: نخستین دوران زمین شناسی)، ظهور ناگهانی حیوانات زیاد بدون آن که نیاکان شان وجود داشته باشند، مشاهده می شوند.

هنگامی که داروین نگارش کتاب "منشاء انواع" را به اتمام رسانید، فکر می کرد که همه چیز را توضیح داده است، به جز یک مورد.

در آن روزگار، استنباط بسیاری از مردم آن بود که کتاب "منشاء انواع" دستاوردی مهم در قلمرو علم تلقی می شود.

نظریه تکامل بر دو ایده پایه گذاری شده است: انتخاب طبیعی و نیاکان مشترک. داروین معتقد بود که تمام موجودات زنده با همه تنوعی که دارند، از نیاکانی مشترک پدیدار شده اند. هم چنین او در کتابش توضیح داد که عدم برابری توانایی موجودات زنده در زنده ماندن، باعث تغییرات تدریجی می شود. آن ویژگی هایی که به سیستم حیات کمک می کنند تا زنده مانده و تولید مثل کند، به تدریج در طی قرن ها به وجود می آیند. بنابراین، آن ویژگی هایی که مانع زنده ماندن و تولید مثل هستند، ناپدید می شوند. داروین از اصطلاح "انتخاب طبیعی" برای توصیف این فرایند استفاده کرد.

ریز تکامل و کلان تکامل

تمام دانشمندان و حتی مسیحیان به ریز تکامل اعتقاد دارند. ریز تکامل اجازه می دهد تغییراتی صورت گیرد، اما نمی تواند باعث شود یک نوع موجود به طبقه بالاتر تحول پیدا کند. اسب هنوز اسب است و کرم زمینی هم چنان کرم باقی می ماند. شواهد این امر بسیار به چشم می خورد و دانشمندان مسیحی توافق دارند که این نوع ریز تکامل اتفاق می افتد. اما هیچ گونه شواهد علمی وجود ندارد که ماهی به اسب تبدیل شده باشد. مثلا دیرینه شناسی، هیچ پیوند گمشده میان نهنگ ها و پستانداران زمینی کشف نکرده است. زمین شناسی بیش از 120 سال است که به دنبال این پیوندها می گردد. اشتباه است که درباره پیوندهای گمشده سخن گفت. هزاران پیوند گمشده وجود دارد. بنابراین، ریز تکامل همواره در بطن نوعی منفرد از جاندار صورت می گیرد. همان گونه که گفته شد:"اسب هنوز اسب است". زیرا جانداران با اعضای گروه خودشان تولید مثل می کنند. مثلا یک اسب با خرگوش تولید مثل نمی کند. بحث روی کلان تکامل است که شواهد علمی ندارد. آن فقط یک پیش فرض بر روی کاغذ است.

تردید داروین

علی رغم درایت ذاتی داروین، مجموعه ای از حقایق وجود داشت که باعث دغدغه فکری او شد. نکته ای که به اعتراف داروین، نظریه اش حتی یک درصد هم قادر به توضیح آن نیست. آنچه برای داروین به صورت معما درآمده بود، فسیل های بسیار قدیمی بود، مربوط به نخستین دوران زمین شناسی. این فسیل ها بیانگر رویدادی شگفت انگیزند: "ظهور ناگهانی حیات حیوانی" در دورانی که در ابتدا سیلوریان نامیده می شد و بعدها به کامبرین معروف گردید.

در طول نخستین دوران زمین شناسی، فسیل هایی با کالبد و بدن هایی که دارای جزئیات پیچیده بودند، در میان لایه های سنگ ها به وجود آمده اند. این فسیل ها فاقد آن نیاکانی هستند که داروین و هوادارنش ادعا می کنند. داروین درباره معمای منشاء ظهور ناگهانی حیوانات، در کتابش صفحه های 306- 307 (نسخه انگلیسی) چنین شرح داده است:"درک این نکته مهم که فقدان توده های بسیار زیاد از فسیل هایی که در نظریه ام، با قاطعیت بیان کرده ام که در جایی وجود دارند، دشوار است" داروین در ادامه می نویسد:" همان طور که قبلا اشاره کرده ام، شناخت بسیار اندکی از آن فسیل های سنگی داریم که ظهور ناگهانی گونه ها را در گروه های مشابه خود نشان می دهند".

به عبارت دیگر، ظهور ناگهانی حیوانات، بسیار زودتر از آن فسیل هایی رخ داده که داروین بر روی آن ها تحقیق و بررسی کرده بود. از سوی دیگر تحقیقات بر روی فسیل هایی که خلاف نظریه تکامل را تایید می کنند، برای داروین و اعتبار نظریه اش نه فقط خوشایند نبود، بلکه سهل و آسان هم به نظر نمی رسید. حتی امروزه نیز دانشمندان طرفدار نظریه تکامل، از اظهار نظر درباره فسیل های بسیار قدیمی خوداری می کنند .

داروین نسخه ای از کتابش را برای دانشمند زیست شناس سوئیسی به نام "لوئیس آگاسی" ارسال کرد. آگاسی در آن روزگار، خبره ترین دانشمند در زمینه فسیل شناسی بود. او با علاقه و اشتیاق زیاد کتاب "منشاء انواع" را مطالعه نمود و سپس چنین به اظهار نظر پرداخت:"ظهور ناگهانی حیات حیوانی، یک مسئله کاملا غیر قابل حل در نظریه داروین است".

اینک به بررسی دو گونه فسیل حیوانی متعلق به دوران کامبریان (ظهور ناگهانی حیات حیوانی) از خانواده های بندپایان و بازوپایان که در سال 1859 کشف گردیده اند، می پردازیم:

یک. بازوپا دارای دو پوسته شبیه صدف است، که با اندام درونی بدنش کاملا متفاوت است. درون بدن عبارت است از یک تخمدان، شکم، پوشش پشت، پوشش شکم، دستگاه گوارش و مقعد. هم چنین این حیوان دارای شاخک هایی است که روی آن ها را کرک ها پوشانده اند تا هم برای تولید مثل استفاده شوند و هم آب مستقیما به دهان جریان یابد.

دو. "بندپا" پیچیده تر از بازوپا است. این حیوان دارای عضوی دراز بر روی سرش است و بدنش متشکل از سه قسمت می باشد: سر، سینه و دم که دو بخش آن، سی قسمت را در برمی گیرد. بندپا دارای یک جفت پا است که حس بویایی او را تشکیل می دهند. برخی از پاها، به عنوان دم استفاده می شوند. چشمانش از ساختار پیچیده ای برخوردار است، به طوری که می تواند 360 درجه حرکت کند.

ظهور ناگهانی این حیوانات آن هم با چنین بدن و کالبدهایی که به نخستین دوران زمین شناسی تعلق دارند، نظریه تکامل داروین را به چالشی بزرگ دعوت می کند.

شرح تصویر: "لوئیس آگاسی" اولین دانشمندی که نظریه تکامل را نپذیرفت
عکس: ‏"شواهدی که داروین قادر به توضیح آن نبود" (بخش اول)

10/06/2014
14 مهر 1393

منبع: کتاب "تردید داروین"

نویسنده: استیون می یر

ترجمه و تلخیص: مهران پورپشنگ

از همه افراد روشنفکر دعوت می کنم که این مقاله را مورد بررسی قرار دهند. کسی که دارای "صداقت روشنفکرانه" باشد، آماده است صحت اعتقادات خود را به دقت مورد بررسی قرار دهد و به شواهد موجود دیگر نیز توجه کافی نشان دهد. 

 داروین از رخداد مهمی در تاریخ حیات آگاهی داشت که نظریه او قادر به توضیح آن نبود. در لایه های نخستین سنگ های فسیلی (متعلق به 530 میلیون سال قبل/ دوران کامبرین: نخستین دوران زمین شناسی)، ظهور ناگهانی حیوانات زیاد بدون آن که نیاکان شان وجود داشته باشند، مشاهده می شوند. 
 
هنگامی که داروین نگارش کتاب "منشاء انواع" را به اتمام رسانید، فکر می کرد که همه چیز را توضیح داده است، به جز یک مورد. 

در آن روزگار، استنباط بسیاری از مردم آن بود که کتاب "منشاء انواع" دستاوردی مهم در قلمرو علم تلقی می شود.

 نظریه تکامل بر دو ایده پایه گذاری شده است: انتخاب طبیعی و نیاکان مشترک. داروین معتقد بود که تمام موجودات زنده با همه تنوعی که دارند، از نیاکانی مشترک پدیدار شده اند. هم چنین او در کتابش توضیح داد که عدم برابری توانایی موجودات زنده در زنده ماندن، باعث تغییرات تدریجی می شود. آن ویژگی هایی که به سیستم حیات کمک می کنند تا زنده مانده و تولید مثل کند، به تدریج در طی قرن ها به وجود می آیند. بنابراین، آن ویژگی هایی که مانع زنده ماندن و تولید مثل هستند، ناپدید می شوند. داروین از اصطلاح "انتخاب طبیعی" برای توصیف این فرایند استفاده کرد. 

ریز تکامل و کلان تکامل

تمام دانشمندان و حتی مسیحیان به ریز تکامل اعتقاد دارند. ریز تکامل اجازه می دهد تغییراتی صورت گیرد، اما نمی تواند باعث شود یک نوع موجود به طبقه بالاتر تحول پیدا کند. اسب هنوز اسب است و کرم زمینی هم چنان کرم باقی می ماند. شواهد این امر بسیار به چشم می خورد و دانشمندان مسیحی توافق دارند که این نوع ریز تکامل اتفاق می افتد. اما هیچ گونه شواهد علمی وجود ندارد که ماهی به اسب تبدیل شده باشد. مثلا دیرینه شناسی، هیچ پیوند گمشده میان نهنگ ها و پستانداران زمینی کشف نکرده است. زمین شناسی بیش از 120 سال است که به دنبال این پیوندها می گردد. اشتباه است که درباره پیوندهای گمشده سخن گفت. هزاران پیوند گمشده وجود دارد. بنابراین، ریز تکامل همواره در بطن نوعی منفرد از جاندار صورت می گیرد. همان گونه که گفته شد:"اسب هنوز اسب است". زیرا جانداران با اعضای گروه خودشان تولید مثل می کنند. مثلا یک اسب با خرگوش تولید مثل نمی کند. بحث روی کلان تکامل است که شواهد علمی ندارد. آن فقط یک پیش فرض بر روی کاغذ است. 

تردید داروین

علی رغم درایت ذاتی داروین، مجموعه ای از حقایق وجود داشت که باعث دغدغه فکری او شد. نکته ای که به اعتراف داروین، نظریه اش حتی یک درصد هم قادر به توضیح آن نیست. آنچه برای داروین به صورت معما درآمده بود، فسیل های بسیار قدیمی بود، مربوط به نخستین دوران زمین شناسی. این فسیل ها بیانگر رویدادی شگفت انگیزند: "ظهور ناگهانی حیات حیوانی" در دورانی که در ابتدا سیلوریان نامیده می شد و بعدها به کامبرین معروف گردید. 

در طول نخستین دوران زمین شناسی، فسیل هایی با کالبد و بدن هایی که دارای جزئیات پیچیده بودند، در میان لایه های سنگ ها به وجود آمده اند. این فسیل ها فاقد آن نیاکانی هستند که داروین و هوادارنش ادعا می کنند. داروین درباره معمای منشاء ظهور ناگهانی حیوانات، در کتابش صفحه های 306- 307 (نسخه انگلیسی) چنین شرح داده است:"درک این نکته مهم که فقدان توده های بسیار زیاد از فسیل هایی که در نظریه ام، با قاطعیت بیان کرده ام که در جایی وجود دارند، دشوار است" داروین در ادامه می نویسد:" همان طور که قبلا اشاره کرده ام، شناخت بسیار اندکی از آن فسیل های سنگی داریم که  ظهور ناگهانی گونه ها را در گروه های مشابه خود نشان می دهند". 

 به عبارت دیگر، ظهور ناگهانی حیوانات، بسیار زودتر از آن فسیل هایی رخ داده که داروین بر روی آن ها تحقیق و بررسی کرده بود. از سوی دیگر تحقیقات بر روی فسیل هایی که خلاف نظریه تکامل را تایید می کنند، برای داروین و اعتبار نظریه اش نه فقط خوشایند نبود، بلکه سهل و آسان هم به نظر نمی رسید. حتی امروزه نیز دانشمندان طرفدار نظریه تکامل، از اظهار نظر درباره فسیل های بسیار قدیمی خوداری می کنند .  

داروین نسخه ای از کتابش را برای دانشمند زیست شناس سوئیسی به نام "لوئیس آگاسی" ارسال کرد. آگاسی در آن روزگار، خبره ترین دانشمند در زمینه فسیل شناسی بود. او با علاقه و اشتیاق زیاد کتاب "منشاء انواع" را مطالعه نمود و سپس چنین به اظهار نظر پرداخت:"ظهور ناگهانی حیات حیوانی، یک مسئله کاملا غیر قابل حل در نظریه داروین است". 

اینک به بررسی دو گونه فسیل حیوانی متعلق به دوران کامبریان (ظهور ناگهانی حیات حیوانی) از خانواده های بندپایان و بازوپایان که در سال 1859 کشف گردیده اند، می پردازیم:

یک. بازوپا دارای دو پوسته شبیه صدف است، که با اندام درونی بدنش کاملا متفاوت است. درون بدن عبارت است از یک تخمدان، شکم، پوشش پشت، پوشش شکم، دستگاه گوارش و مقعد. هم چنین این حیوان دارای شاخک هایی است که روی آن ها را کرک ها پوشانده اند تا هم برای تولید مثل استفاده شوند و هم آب مستقیما به دهان جریان یابد.

دو. "بندپا" پیچیده تر از بازوپا است. این حیوان دارای عضوی دراز بر روی سرش است و بدنش متشکل از سه قسمت می باشد: سر، سینه و دم که دو بخش آن، سی قسمت را در برمی گیرد. بندپا دارای یک جفت پا است که حس بویایی او را تشکیل می دهند. برخی از پاها، به عنوان دم استفاده می شوند. چشمانش از ساختار پیچیده ای برخوردار است، به طوری که می تواند 360 درجه حرکت کند. 

ظهور ناگهانی این حیوانات آن هم با چنین بدن و کالبدهایی که به نخستین دوران زمین شناسی تعلق دارند، نظریه تکامل داروین را به چالشی بزرگ دعوت می کند.  

شرح تصویر: "لوئیس آگاسی" اولین دانشمندی که نظریه تکامل را نپذیرفت

 مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.‏


۱۳۹۳ آبان ۶, سه‌شنبه

آیا مقصود مسیح از تسلی دهنده، اشاره به پیامبر جدید بود؟

دفاعیات مسیحی
ما ایرانی هستیم و دوستان و آشنایان مسلمان داریم. وقتی این عزیزان درمی یابند که مسیحی هستیم، سئوالاتی مطرح می کنند از جمله "آیا مقصود مسیح از تسلی دهنده، اشاره به پیامبر اسلام است؟"

در ابتدا و قبل از بررسی مقصود مسیح از تسلی دهنده، باید در نظر داشته باشیم که در کتاب مقدس به ادیانی مانند اسلام یا زرتشت اشاره ای نشده است. دین زرتشت در دوران عهد عتیق در امپراطوری فارس فعال بود و حتی برخی از کارشناسان کتاب مقدس معتقدند که مجوسیان که به دیدار مسیح آمدند، زرتشتی بوده اند. اما کتاب مقدس به خصوص زمانی که یهودیان در امپراطوری فارس زندگی می کردند، به دین زرتشت هیچ گونه اشاره ای نکرده است. دلیلش آن است که دیدگاه الهیاتی کتاب مقدس به خصوص مسیحیت با ادیان دیگر متفاوت است.

تفاوت مسیحیت با اسلام آن است که مسیح حکم جهاد نداد. هرگز دستور نداد با توسل به اسلحه و شورش مسلحانه، مسیحیت توسعه و گسترش یابد. مسیح چنین مجوزی نداد. وقتی انسان تحت تاثیر محبت خدا قرار بگیرد، دیگر نیازی به کاربرد اسلحه و جنگ نیست. کسانی که به نام مسیحیت به اسلحه و جنگ توسل جستند، در واقع به تعالیم مسیح خیانت ورزیدند.
اما در قرآن جهاد برای همه زمان ها و تمام دوران ها می باشد و محدودیت ندارد. بنابراین آیات مربوط به جهاد محدود به قرون اول و دوم هجری نیست، بلکه جنبه دائمی و همیشگی دارد. جهاد در واقع دستوری است مطلق برای مسلمانان در تمام زمان ها.

مطابق نگرش اسلام، انسان توسط اجرای مو به موی احکام شریعت نجات خواهند یافت. به عبارت دیگر، شریعت را عامل نجات می داند. اما کدام انسان توانسته احکام شریعت را کاملا اجرا نماید؟ اگر شخص یکی از احکام را نادیده بگیرد، لعنت به سراغ او خواهد آمد.

شریعت نیکوست، اما عامل نجات، تلاش و کوشش انسانی نیست. اگر شما با یک حیوان درنده روبرو شوید، آیا می توانید غیر مسلح و با اراده آزاد با آن بجنگید؟ شیطان از قدرت های مافوق طبیعی برخوردار است و به مراتب قوی تر از حیوانات درنده می باشد.

نگرش مسیحیت این است که هر گاه احساس ضعف می کنیم، خدا دارد به ما یادآوری می کند که به او متکی باشیم و توکل نماییم. بنابراین، این خداوند است که انسان را از قلمرو قدرتمند شیطان نجات می بخشد. اوست که تغییر و تحول را در انسان ایجاد می کند و سرانجام خداوند قدرت مافوق طبیعی می دهد تا احکام الهی را انجام دهیم.

شریعت بیانگر این نکته است که انسان برای خودش چه می تواند بکند، ولی راه مسیحیت مربوط است به کاری که خدا برای ما انجام داده است. این است تفاوت مسیحیت با ادیان دیگر.

شریعت اسلام به مرد اجازه می دهد تا چهار زن برای خود اختیار کند:"پس زنان را به نکاح خود درآورید، دو یا سه یا چهار" (نساء آیه سوم). اما مطابق نگرش مسیحیت، از همان ابتدای آفرینش انسان، خدا از طریق ازدواج تک همسری یعنی رابطه زناشویی بین یک مرد و یک زن(آدم و حوا)، الگوی زندگی بشر را تعیین کرد(پیدایش فصل 1 آیه 27 و فصل دوم آیات 21- 25). خدا یک مرد را با چند زن خلق نکرد. الگوی یک زن برای یک مرد که خدا آن را مقرر کرد، روش معمول جوامع بشری بود (پیدایش فصل 4 آیه 1) تا زمانی که گناه آن را برهم زد (پیدایش فصل 4 آیه 23). شریعت موسی به صراحت فرمان داده است:"برای خود زنان بسیار مگیر"(تثنیه فصل 17 آیه 17). در جوامع بت پرستان، تعدد همسر متداول بود.

طبق فرمایش مسیح، ایمانداران مسیحی درگفتگوی صمیمانه با خدا بایستی از جملات تکراری و از قبل حفظ شده، اجتناب کنند. به هنگام گفتگو با خدا، او فقط به کلمات ما گوش نمی دهد، بلکه به دل و نیز به طرز رفتار ما می نگرد. مسیحیان به زبان مادری خود با خدا سخن می گویند. برای گفتگو با خدا نیازی به استفاده جملاتی به زبان های دیگر نیست. مسیحیان به سمت مکان خاص، برای دعا نمی ایستند. مکان پرستش در گفتگوی صمیمانه با خدا، اهمیت ندارد. خدا روح است و در همه جا حضور دارد.

بنابراین، مقصود مسیح از "تسلی دهنده" چه کسی بود؟

یک. نقل قول یک آیه از کتاب مقدس به طور ناقص یا بدون در نظر گرفتن کل متن، غالبا مفهومی کاملا اشتباه را به دست می دهد. مثلا حذف آیه 17 از فصل 14 انجیل یوحنا، می تواند به این تصور دامن بزند که مقصود مسیح از "تسلی دهنده دیگر" شاید پیشگویی ظهور پیامبر جدید باشد. در حالی که در آیه هفدهم به روشنی به روح القدس اشاره گردیده است.

در یوحنا فصل 14 آیات 16- 17 می خوانیم که مسیح می فرماید:"من از پدرم درخواست خواهم کرد تا پشتیبان و تسلی بخش دیگری به شما عطا نماید که همیشه با شما بماند. این پشتیبان و تسلی بخش همان روح القدس است که شما را با تمام حقلیق آشنا خواهد کرد."

فصل های چهاردهم تا شانزدهم درباره عملکرد روح القدس در زندگی ایمانداران مسیحی می باشد و هرگز درباره پیامبر دیگر اشاره و پیشگویی نشده است.

دو. در بیش از شش هزار نسخه دست نویس یونانی از عهد جدید، مطلقا حتی یک نسخه دست نویس وجود ندارد که به واژه ای غیر از تسلی دهنده یا مدافع نوشته شده باشد.

سه. تسلی دهنده که عیسی وعده داده بود می بایست همیشه با شاگردان و ایمانداران مسیحی بماند (آیه شانزدهم)، ولی اکنون سیزده قرن است که پیامبر اسلام چشم از جهان فرو بسته است. بنابراین، او ویژگی خاص این تسلی دهنده را نداشت.

چهار. عیسی به شاگردانش گفت:"شما تسلی دهنده را می شناسید"، ولی شاگردان مسیح، پیامبر اسلام را نمی شناختند و نمی توانستند بشناسند، زیرا او شش قرن بعد به دنیا آمد. عیسی هم چنین به شاگردانش گفت که تسلی دهنده در شما خواهد بود. پیامبر اسلام نمی توانست در شاگردان مسیح باشد، زیرا آنان ششصد سال قبل از او زندگی می کردند و اطلاعی از او نداشتند.

پنج. عیسی به صراحت تاکید کرد که تسلی دهنده "به نام من" یعنی به نام عیسی فرستاده خواهد شد. با این توصیف، هیچ مسلمانی این را قبول ندارد که پیامبر اسلام توسط عیسی و به نام عیسی فرستاده شده باشد.

یکی از رسالت های تسلی دهنده این است که عیسی مسیح را جلال دهد (یوحنا فصل 16 آیه 14). اما مطابق دیدگاه اسلام، پیامبر مسلمان برتر از عیسی و آخرین پیامبر است. در این صورت او عیسی را که پیش از او آمده و به عبارت دیگر در مرتبه پایین تری قرار دارد، جلال نمی دهد.

شش. سرانجام این که عیسی مسیح به صراحت بیان کرد که تسلی دهنده بعد از "اندک ایامی" خواهد آمد (اعمال رسولان فصل 1 آیه 5)، در حالی که تا ششصد سال بعد خبری از پیامبر اسلام نبود. چند روز بعد، روح القدس در روز پنطیکاست آمد (اعمال رسولان فصل دوم). مسیح به شاگردان گفت که در اورشلیم بمانید و منتظر روح القدس باشید (اعمال رسولان فصل 1 آیه 4). آیا شاگردان می توانستند قرن ها عمر کنند تا پیامبر اسلام را که درسرزمین دیگر و نه اورشلیم و سرزمین فلسطین، ظهور نمود، مشاهده کنند؟

از تو برای نجات وتولد دوباره‌ام سپاسگذارم و دعا می‌کنم نور و ملکوتت پیوسته در زندگی من باشد. دعا می‌کنم برای آنانی که ملکوت تو را نشناخته‌اند و از تو می‌خواهم تا عیسی مسیح را وسیله نجات آنها قرار دهی.

۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه

آیا خدا پدیدآورنده بدی است؟ (اشعیاء فصل 45 آیه 7)

مطالعه کتاب مقدس

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

طبق اشعیاء فصل چهل و پنجم آیه هفتم "خدا پدید آورنده خوبی و بدی است". در حالی که آیات زیادی در کتاب مقدس نشان می دهند که در خدا شرارت وجود ندارد. گناه در حضور خدای مقدس جایی ندارد (اول یوحنا فصل اول آیه پنجم). چشمان خدا پاک تر از آن است که بر گناه بنگرد (حبقوق فصل اول آیه سیزدهم). خدا از گناه و بدی به دور است و کسی را نیز به انجام آن، وسوسه و ترغیب نمی کند (یعقوب فصل اول آیه سیزدهم). برای خدا غیر ممکن است که مرتکب گناه شود (عبرانیان فصل ششم آیه هجدهم).

اما منظور از بدی در اشعیاء (فصل چهل و پنجم آیه هفتم)، وقایع ناگوار و مشکلات است. در زبان عبری، کلمه ای که برای بدی به کار رفته، به معنای شرارت اخلاقی نیست. به عبارت دیگر، خدا پدیدآورنده رویدادهای خوب و بد است. زندگی ما شامل هر دو نوع این تجربه ها می شود. هر دو رویداد تلخ و شیرین برای ما لازم است تا از نظر روحانی رشد کنیم.

خدا اراده آزاد را همراه با اخلاق گرایی به انسان بخشید. انسان با اراده آزاد خود از دستورات خدا نافرمانی کرد و اجازه داد تا گناه به جهان رخنه کند. نتیجه و پیامد گناه بر هیچکس پوشیده نیست. خدا چیزهای نیکو را را آفرید، در حالی که ناطاعتی و گناه، ثبات و تعادل اخلاقی را برهم زد و بر رابطه انسان و خدا تاثیر منفی گذاشت.

شکی نیست که خدا اجازه می دهد تا وقایع تلخ رخ دهند، اما از آن برای اهداف خود استفاده می کند. یوسف به برادرانش گفت:"هر چند شما به من بدی کردید، اما خدا عمل بد شما را برای من به نیکویی مبدل نمود و چنان که می بینید مرا به این مقام (نخست وزیر مصر) رسانید" (پیدایش فصل پنجاهم آیه بیستم). تجربیات زندگی یوسف به او یاد داده بود که خدا بدی را برای کسانی که به او اعتماد دارند، به نیکی مبدل می سازد.

بروز مشکلات و سختی ها برای رشد شخصیت ما و تکمیل نقشه الهی کاملا ضروری است. با این توصیف، در خلال سخت ترین مشقت ها دست خدا در کار است تا شخصیت ما را رشد دهد و اراده خود را در زندگی ما به انجام رساند. امکان ندارد که پس از سختی ها چیز خوبی نصیب ایمانداران به مسیح نشود. کلام خدا می فرماید:"خوشا به حال کسی که آزمایش های سخت زندگی را متحمل می شود، زیرا وقتی از این آزمایش ها سربلند بیرون آمد، خداوند تاج حیات را به او عطا خواهد فرمود، تاجی که به تمام دوستداران خود وعده داده است" (یعقوب فصل اول آیه دوازدهم). در عهد عتیق می خوانیم که لوط شخصی بود دودل و مردد، در نتیجه در موقع مشکلات شکست خورد. در عوض ابراهیم در مشکلات، به خدا وفادار ماند و خدا او را پدر تمام ایمانداران جهان نمود. هدف خدا از تجربیات و سختی ها، رشد روحانی و بلوغ شخصیت ایمانداران مسیحی است. 

۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

تائید حکم حبس و تبعید برای سه واعظ دگر اندیش مذهبی برانهامیست

دادگاه انقلاب اسلامی در اقدامی عجیب و غیر معمول احکام حبس های طولانی و تبعید برعلیه سه نوکیش وابسته به گروه موسوم به "کلیسای ایران" را صادر کرد.
به گزارش آژانس خبری مسیحیان ایران (محبت نیوز) از کرج، دادگاه انقلاب اسلامی مرکز استان البرز در اقدامی عجیب و غیر معمول احکام حبس های طولانی و تبعید بر علیه سه نوکیش وابسته به گروه موسوم به "کلیسای ایران" را صادر کرد.
این دادگاه اولیه در رای خود که در صورت اعتراض متهمان ظرف بیست روز قابل تجدید نظر می باشد، آقایان "بهنام ایرانی، رضا ربانی و عبدالرضا علی حق‌نژاد"، را در مجموع به ۱۸ سال حبس تعزیری و نفی بلد به زابل و میناب محکوم کرده است.
بهنام ایرانی که پیش از این محکوم به تحمل یک سال حبس قطعی و ۵ سال حبس تعلیقی بود، بر اساس رای اخیر دادگاه انقلاب به ۶ سال حبس دیگر نیز برای اتهام جدید خود محکوم شده است. به نقل از برخی افراد نزدیک به گروه دگر اندیش مذهبی "کلیسای ایران" در رای اخیر ذکر شده که نامبرده باید حکم زندان جدیدش را در زندان شهرستان "زابل" سپری کند.
بهنام ایرانی نخست در سال ۱۳۸۵ دستگیر شد و دادگاه در سال ۱۳۸۶ او را به جرم مجعول "اقدام علیه امنیت ملی" به ۵ سال حبس تعلیقی محکم نمود. وی مجدد در سال ۱۳۸۹ به اتهام «تبلیغ علیه نظام» به ۱ سال حبس تعزیری محکوم شد. با توجه به اینکه دادگاه قبلی بهنام ایرانی را پس از گذراندن یک سال حبس تعزیری آزاد نکرد و خواستار اجرای ۵ سال حبس تعلیقی قبلی وی شد، اگر این حکم جدید او قطعی شود، وی ناچار خواهد بود که در مجموع ۱۲ سال را در زندان سپری نماید.
"بهنام ایرانی" از سال 1390 در زندان به سر می برد و به علت وضع نامساعد جسمانی و بیماری ممتد حتی یک بار در خارج زندان تحت عمل جراحی قرار گرفته است.
همچنین بر اساس خبر دریافتی ، "سید عبدالرضا علی حق‌نژاد" (متیاس) و "رضا ربانی" ملقب به (سیلاس) نیز هر کدام به شش سال حبس و تبعید به زندان بندر عباس محکوم شدند.
علیرضا علی حق‌نژاد در ۲۷ مردادماه ۹۰ و رضا ربانی در آذرماه ۹۲ به اتهام تبلیغ مسیحیت بازداشت شدند. این دو در حال حاضر در ندامتگاه مرکزی کرج به سر می‌برند.
بنا به گفته منابع آگاه؛ در حکم دادگاه آمده که آنها باید دوره زندانشان را در زندان شهرستان "میناب " از توابع بندر عباس بگذرانند.
یاد آور می شود که جلسه رسیدگی به اتهامات مطرح شده علیه این سه متهم عقیدتی روز سه شنبه 8 مهرماه (31 سپتامبر 2014) در دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان کرج برگزار شد. برخی حقوقدانان معتقد بودند که در جریان این دادگاه موارد قانونی مطرح در قانون آئین دادرسی به هیچ وجه رعایت نشده است.
در حالی که مراحل قضائی بر علیه این سه نفر ابتدا با مطرح کردن اتهام "محاربه وافساد در ارض" شروع شد، آنها در دادگاه به اتهام «اقدام علیه امنیت کشور و تشکیل گروه به قصد براندازی نظام» محاکمه شدند. در نهایت رای صادره دادگاه بدوی برای هر سه نفر بر اساس همین اتهام توسط "قاضی آصف الحسینی" بر اساس بند ۴۹۸ قانون مجازات اسلامی صادر شده است.
لازم به ذکر است که مسیحیان ایران با آنکه هیچگونه ارتباط سازمانی و عقیدتی با گروه دگر اندیشان مذهبی برانهامیست موسوم به "کلیسای ایران" ندارند، اما همواره اتهامات وارد شده علیه آنها توسط دستگاههای امنیتی و قضائی جمهوری اسلامی را رد و تقبیح می کنند و خواستار آزادی آنها و رفع پیگرد و توقف آزار و اذیتشان می باشند.
گروه موسوم به "کلیسای ایران" پیرو "ادوارد برانهام" واعظ آمریکائی معروف قرن بیستم می باشند. این گروه اصل پایه ای الهیات مسیحی به نام "تثلیث" را قبول ندارند و تعمید گرفتن مسیحیان ایران در نام پدر، پسر و روح القدس را درست نمی دانند. از این رو آنان را غیر"تثلیثی" نیز می نامند. با این وجود مسیحیان ایران همواره در جلسات دعا و نیایش خود برای این گروه از دگراندیشان مذهبی (غیر تثلیثی ) دعا می کنند و معتقدند که آنها باید بتوانند عقایدشان را آزادانه و بدون محدودیت بیان نمایند.
behnam-irani-3-ir


نتیجه محبت

زندگی هدفمند

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

نعومی، پیرزنی بود که تازه شوهرش را از دست داده بود. از طرفی، شوهران دو عروس او هم فوت کرده بودند. نعومی به دو زن جوان گفت:" من به سرزمین پدری ام برمی گردم. شما هم به دنبال زندگی خود بروید" (روت فصل اول). یکی از عروس هایش نصیحت نعومی را پذیرفت و به راه خود رفت. اما عروس دیگر او که روت نام داشت، این کار را نکرد.

روت گفت:"من تو را رها نمی کنم. تو به کسی احتیاج داری که از تو مراقبت کند. من از تو نگه داری می کنم. من پیش تو می مانم". بنابراین، نعومی و روت به سرزمین اسرائیل (وطن نعومی) حرکت کردند، نه پولی داشتند و نه چیزی برای خوردن. روت به عنوان کارگر در مزرعه استخدام شد. خداوند از طریق صاحب مزرعه به او محبت کرد و او به روت اجازه داد شاخه های گندم و دانه هایی را که به زمین می افتاد، برای خود جمع کند. یک کم این جا و یک ذره آن جا پیدا می کرد. شب ها، روت خسته به همراه نعومی از خوشه های گندم غذایی درست می کردند. زیاد نبود، اما آن دو زن را زنده نگاه می داشت.

خدا روت را دید که سخت در مزرعه کار می کند تا از نعومی پرستاری کند. خدا می دانست که روت می تواند از خودش مراقبت کند و خودخواهانه به زندگی خودش بپردازد. خدا می دانست که روت از نگرانی و دلواپسی برای پیرزن نفعی نمی برد. بنابراین، خدا صاحب مزرعه بوعز را برانگیخت تا به روت کمک کند. بوعز به کارگرانش گفت:"بگذارید روت هرجا می خواهد خوشه جمع کند، حتی در میان بافه ها. مزاحم او نشوید. در ضمن، عمدا خوشه هایی از بافه ها بیرون کشیده، بر زمین بریزید تا او آن ها را جمع کند".

گرچه روت همیشه احساس نمی کرد که خدا زندگی او را هدایت می کند، اما خدا در هر قدم با او بود. روت از طریق نعومی با خدای حقیقی آشنا شد. در نتیجه، او وقتی برای خوشه چینی رفت، "از قضا" خود را در کشتزار بوعز یافت. و او "از قضا" با بوعز ازدواج کرد.ثمره ازدواج آنان، پدر بزرگ داود پادشاه بود. و همان طور که می دانید مسیح از دختری که از نسل داود بود، متولد شد. هیچیک از این رویدادها مرگ شوهران نعومی و روت و هم چنین کار در مزرعه بوعز و آشنایی روت با او، اتفاقی نبود. برای بیوه زنانی مانند روت و نعومی، چشم اندازی جز رنج و سختی وجود نداشت. اما خدا در زندگی آنان معجزه کرد.

در همان حال که ما مشغول کارهای روزانه خود هستیم، خدا به روش هایی در زندگی ما عمل می کند که حتی نمی توانیم متوجه آن شویم. ما نباید دری را که خدا می بندد، به زور باز کنیم. بدانید که برای ایمانداران هیچ اتفاقی بر حسب تصادف یا شانس رخ نمی دهد. خدا زندگی ما را در مسیر اهداف خود هدایت می کند. خدا از مصیبت های زندگی نعومی و روت، برکات عظیمی پدید آورد.
به هنگام مصیبت ها از خدا روی گردان نشوید، نگویید:"چرا خدا اجازه داد که این اتفاق برای من بیفتد؟" برعکس، به او اعتماد کنید. او حتی در سختی ها با شما می باشد. زندگی و میراثی که روت به خاطر وفاداری و اطاعتش از خدا بر جای گذاشت، اهمیتی غیر قابل وصف دارد. زندگی خود را در وفاداری به خدا سپری کنید و بدانید که اهمیت زندگی شما تا به آن عالم نیز ادامه خواهد یافت.

خدا محبت های شما را می بیند. وقتی با مردم مهربانید، وقتی همه جا می روید و به مردم خوبی می کنید، خدا هم برکت هایی در این جا و برکت هایی در آن جا برای شما فراهم می کند. هر جا بروید، برکت های مافوق طبیعی خدا را سر راه تان منتظر می یابید که خدا برای شما آن جا گذاشته است. 

۱۳۹۳ آبان ۳, شنبه

آیا روایت برج بابل واقعی است؟ (بخش دوم)

دفاعیات مسیحی

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

خداوند مردمان را در سراسر زمین پراکنده ساخت (پیدایش فصل 11 آیات 5- 9)

"اما هنگامی که شهر و برج در حال بنا شدن بود خداوند پایین آمد و گفت:"زبان همه مردم یکی است و متحد شده، این کار را شروع کرده اند. اگر اکنون از کار آن ها جلوگیری نکنیم، در آینده هر کاری بخواهند انجام خواهند داد. پس زبان آن ها را تغییر خواهیم داد تا سخن یکدیگر را نفهمند".
این اختلاف زبان موجب شد که آن ها از بنای شهر دست بردارند و به این ترتیب خداوند آن ها را روی زمین پراکنده ساخت. از این سبب آن جا را "بابل" (یعنی "اختلاف") نامیدند، چون در آن جا بود که خداوند در زبان آن ها اختلاف ایجاد کرد و آن ها را روی زمین پراکنده ساخت."

"اما هنگامی که خداوند به شهر و برجی که در حال بنا شدن بود نظر انداخت"
خداوند همواره به نقشه ها و اهداف انسان توجه می کند. در این موقعیت، خداوند تصمیم گرفت تا مانع از دستیابی اهالی بابل به اهداف شان شود. تاریخ نشان داده است که خداوند در مورد شهرهای سدوم و عموره، کنعان و اقوام بی رحم و حکومت های دیکتاتور هرگز بی تفاوتی نشان نداده است. در قرن بیستم نیز دنیا شاهد سرنگونی هیتلر و حزب کمونیست شوروی سابق و حکومت های کشورهای اروپای شرق در کوتاه ترین زمان بود. هیچ چیز، مطلقا هیچ گناه شخصی یا گناه یک قوم نمی تواند از نگاه خداوند مخفی بماند. واقعه برج بابل، درس مهمی است برای کسانی که عدالت خداوند را زیر سئوال می برند.

در بعضی از ترجمه ها آیه 5 چنین است "خداوند پایین آمد تا شهر و برجی را که آن مردم ساخته بودند، ببینند". قبل از تجسم مسیح و شروع خدمت او، موارد متعدد ظهور مسیح در عهد عتیق، ازلی بودن او را ثابت کرد. به عنوان مثال، آدم و حوا صدای خداوند را که در باغ عدن راه می رفت، شنیدند (پیدایش فصل سوم آیه 8). خداوند به ابراهیم (پیدایش فصل 17 آیه اول و فصل 18 آیه 1)، و هم چنین به یعقوب (پیدایش فصل 32 آیه اول) ظاهر شد.
خدا از درون گردباد با ایوب سخن گفت (ایوب فصل 38 آیه 1) و مانند شعله آتش از میان بوته ای بر موسی ظاهر شد (خروج فصل 3 آیه 2). او به شباهت انسان درآمد و خود را به ابراهیم و یعقوب ظاهر نمود. به عبارت دیگر، خداوند به طور خاص در عیسی مسیح (شخصیت دوم تثلیث) خود را مکشوف کرد.
تردیدی نیست که مسیح در زمان ساخت برج بابل بر روی زمین حضور یافت. در ادامه به تثلیث (پدر، پسر و روح القدس) اشاره می شود (پیدایش فصل 11 آیات 6- 7):"زبان همه مردم یکی است و متحد شده، این کار را شروع کرده اند. اگر اکنون از کار آن ها جلوگیری نکنیم، در آینده هر کاری بخواهند انجام خواهند داد. پس زبان آن ها را تغییر خواهیم داد تا سخن یکدیگر را نفهمند".
وقتی خدا به صورت جمع سخن می گوید، به تثلیث اشاره دارد. یعنی به خدا که پدر است و به پسرش عیسی مسیح و به روح القدس که هر سه یک خدای واحد را تشکیل می دهند. در انجیل یوحنا فصل 14 آیه 26 از پدر، پسر و روح القدس نام برده شده است.

"اگر اکنون از کار آن ها جلوگیری نکنیم، در آینده هر کاری بخواهند انجام خواهند داد"

خدا نقشه اهالی بابل را تایید نکرد. انسان گناهکار و سقوط کرده، به فردی ترسناک تبدیل شده و درد و رنج را برای همنوعانش به ارمغان می آورد. خدا می دانست که نقشه نجات او با اسکان متمرکز انسان های بت پرست و متکبر در یک شهر، هرگز عملی نخواهد شد.

" زبان آن ها را تغییر خواهیم داد تا سخن یکدیگر را نفهمند"
از این آیه درمی یابیم که زبان ها توسط انسان اختراع نشده اند.

"این اختلاف زبان موجب شد که آن ها از بنای شهر دست بردارند و به این ترتیب خداوند آن ها را روی زمین پراکنده ساخت"

اولین داوری خداوند در بعد از طوفان بزرگ، به وقوع پیوست. مهم نبود که چه تعداد افراد با تکبر علیه خدا در ستیز بودند. خداوند نقشه خود را تحقق بخشید. او در بابل فقط با تغییر دادن زبان مردم، هماهنگی آن ها را غیرممکن ساخت. هر خانواده یا طایفه با زبان خاص خود از بابل خارج شدند. خدا از طریق پراکنده کردن اهالی شهر بابل، هدف خود را به اجرا درآورد. آنچه را خداوند خواست، به اجرا درآورد.

وقتی خدا بخواهد کاری را انجام دهد، فرقی نمی کند اوضاع و شرایط چگونه است. فرقی نمی کند مردم به شما چه می گویند. او خواست خود را محقق می کند. هیچکس و هیچ چیزی نمی تواند جلوی قدرت معجزه خداوند را در زندگی شما بگیرد. وقتی خدا بخواهد، موانع و مشکلات غیر قابل حل، محو و نابود خواهند شد. به خدا اعتماد کنید.

هدف خداوند از ایجاد مشکلات این است که توجه ما به او جلب شود و نزد او بازگشت کنیم. اما سئوالی مطرح می شود: آیا راه دیگری وجود ندارد که خدا توجه انسان گناهکار را به خودش جلب کند؟ آیا حتما لازم است این کار با مشکلات و بحران ها انجام بگیرد؟

تردیدی نیست که راه های دیگر هم وجود دارند: خداوند به روش های گوناگون با انسان سخن می گوید. پیام خدا فقط محدود به کتاب مقدس نیست. او از طریق کلیسا، رادیو و تلویزیون و فیلم های مسیحی، سرود های روحانی و موسیقی پرستشی، فیس بوک، یوتیوب، وب سایت ها و مقاله ها در اینترنت، کتاب های تفسیر کتاب مقدس و بررسی موضوعات مختلف کلام خدا، موزها (شواهد تاریخی و کشفیات باستان شناسی)، سفرهای بشارتی مبشران مسیحی، روزنامه ها و مجلات مسیحی، بنیادهای خیریه و سازمان های امداد رسانی مسیحی به نیازمندان در سراسر جهان، کتاب های تاریخی و باستان شناسی، وقایع و اتفاقات روزمره و حتی خواب با انسان صحبت می کند. غالب اوقات منتقدان مسیحیت یا مخالفان وجود خدا با ایمانداران مسیحی به بحث و گفتگو می پردازند و بدین ترتیب با پیام مسیح آشنا می شوند.

اما واقعیت این است که برای جلب توجه ما، غالبا به چیزی بیشتر از یک موعظه و یا شهادت احتیاج داریم. حتی اعتقاد به خدا کافی به نظر نمی رسد. یک تکان محکم لازم است که توجه و حواس ما را به خدا معطوف کند. سی اس لوئیس، نویسنده شهیر انگلیسی در کتاب بی نظیر خود به نام "مشکل رنج" نوشت:"خدا در لذت های ما نجوا می کند، در وجدان ما صحبت می کند و در رنج های ما فریاد می کشد: این رنج ها در واقع بلندگوی خداوند برای بیدار کردن دنیای ناشنوا می باشند".

وقتی همه چیز مطابق میل ما پیش می رود، به سختی حواس خود را به خدا معطوف می کنیم. زمانی که راحت و آسوده هستیم، به راحتی به دام غرور و خوپسندی می افتیم. دعاهای مان ضعیف و کم می شود. کلام خدا در ذهن انسان های مغرور چندان اثر نمی کند.

اما به محض این که مصیبتی دامنگیر ما می شود، ناگهان همه چیز فرق می کند. آنچه زمانی بی اهمیت بود، دارای اهمیت می شود. و بر عکس، آنچه زمانی اهمیت داشت، دیگر رنگ و روی خود را می بازد. وقتی ما لجباز و یکدنده هستیم، برای خدا چاره دیگری باقی نمی ماند جز آن که اجازه دهد مشکلات و بحران ها وارد زندگی ما شوند. این نکته ممکن است برای عده ای ظالمانه و غیرمنصفانه به نظر برسد. ولی برچسب "ظالم" بر خدا زدن، در حقیقت بی انصافی ما خواهد بود. وقتی مشکلات وارد زندگی ما می شوند، می تواند به این دلیل باشد که خدا مشغول جلب توجه شماست. شاید دارد توجه شما را به دوری از گناه بخصوصی معطوف می کند. یا این که می خواهد هدف و نقشه خود را تغییر دهید. او می بیند که شما در شرف ارتکاب یک اشتباه یا گناه بزرگ می باشید. در نتیجه توسط مشکلات می خواهد رابطه شما را با خودش مستحکم کند.

وضعیت کنونی شما هر چه باشد، مطمئن باشید که خدا کارهایش را بدون دلیل انجام نمی دهد. اگر اجازه داده است سختی وارد زندگی شما شود، بدانید برای تان نقشه مهمی در نظر گرفته است.

اما عطای زبان ها در روز پنطیکاست (تاسیس کلیسا)، برخلاف اغتشاش زبان ها در بابل بود. آن روز در شهر اورشلیم، همه زائران و غیر یهودیان پیام انجیل را به زبان خود شنیدند که سبب ایمان آوردن و اتحاد گردید (اعمال رسولان فصل دوم). هم چنین زمانی فرا خواهد رسید که "ایمانداران از تمام قوم ها، قبیله ها، نژادها و زبان ها، در پیشگاه تخت خداوند و در برابر مسیح خواهند ایستاد" (مکاشفه فصل 7 آیه 9).

"آن جا را "بابل" (یعنی "اختلاف") نامیدند"
بابل به معنی "دروازه خدا" می باشد، ولی کتاب مقدس لقب درست تر را به آن اطلاق می کند: "اختلاف" یا "مشوش ساخت".

بابل، شهری که نمرود تاسیس کرد، بعدها در کتاب مقدس بدل به سمبول نظام جهان عاصی نسبت به خدا و سمبل ستمگری بر قوم اسرائیل شد. در مکاشفه فصل 18، از "بابل" برای معرفی اتحادیه مادی گرایانه و منکر خدا استفاده می کند که اضمحلال آن، پیروزی نهایی مسیح را مشخص می کند. در نمرود چهره "مرد کفر" (دجال/ضد مسیح) را مشاهده می کنیم که رئیس امپراطوری ضد خدا خواهد بود (دوم تسالونیکیان فصل 2 آیات 3- 10، مکاشفه فصل 13 آیات 5- 8).

نسخه های بابلی در مورد روایات آفرینش و طوفان به گونه ای تنظیم شده بود که نشان می داد بابل مرکز مذاهب جهان باستان است و دارای عالی ترین نوع تمدن بشری می باشد.

با مطالعه کتاب پیدایش، خوانندگان درمی یابند که متن کتاب مقدس به گونه ای تنظیم شده که ثابت می کند روایات غیر کتاب مقدسی خیالی و غیرواقعی است. به جای خدایان فقط یک خدا وجود دارد. او که قادر مطلق است، فرمان داد و جهان هستی یافت. خورشید و ماه خودشان را به عنوان خدا تایید نمی کنند، بلکه پدیده هایی هستند که توسط خدا آفریده شده اند. بابلی ها معتقد بودند که با تقدیم قربانی ها، به خدا غذا می دهند، در حالی که خدای حقیقی نیازی ندارد تا توسط بشر تغذیه شود. او غذا را برای انسان تهیه کرد.

موسی در آیه 9 پرونده شهر بابل را می بندد و فصل دیگری را آغاز می کند: نسل سام، ابراهیم و آغاز مسیری به سوی عهد جدید. برج بابل، روایت ابدی دوری انسان و خدا نبود. از آیه دهم به بعد درمی یابیم که خدا دنیا را خلق نکرد تا آن را رها سازد. خدا دنیا را آفرید تا با آن ارتباط برقرار کند. 

۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

آیا شاگردان، تعالیم مسیح را تحریف کردند؟

دفاعیات مسیحی


نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

عده ای از مخالفان مسیحیت بر این باورند که شاگردان مسیح، انجیل (عهد جدید) را تحریف کرده اند. آن ها ادعا می کنند از آن جا که عیسی مسیح انجیل مکتوب نداشت، بنابراین انجیل حقیقی به صورت شفاهی بود و آنچه بعدها توسط شاگردانش نوشته شد، در واقع تحریف تعالیم مسیح بود. آیا این ادعا صحیح است؟

یک. اگر این ادعای مخالفان را بپذیریم به آن معنا است که خدا نتوانست آینده را ببیند و در همان آغاز فعالیت، ناگهان غافلگیر شد، زیرا شاگردان مسیح تعالیم استاد خود را تحریف کردند. بنابراین خدا اجازه داد تا قرن ها مردم در جهالت، گناه و سرگردانی به سر ببرند. این نگرش مخالفان، محبت خدا به بشر و غیرت و پیشدانی او را نسبت به کلامش زیر سئوال می برد.

زمانی که مسیح فعالیت خود را به طور جدی شروع کرد، نوشته های انبیاء (عهد عتیق)، معیار اعتقادات یهودیان خداپرست بود. اگر قبل از ظهور مسیح، عهد عتیق تحریف می گردید، یهودیان به انحراف و بت پرستی روی می آوردند. شواهد تاریخی نشان می دهند که قوم اسرائیل در زمان مسیح، نسبت به نوشته های انبیاء خداوند، بسیار وفادار و غیور بوده اند.

دو. اگر این ادعای مخالفان را بپذیریم، بدین معنا است که مسیح در زمینه شاگردسازی موفق نبود. او حتی نتوانست شخصیت انسان ها را به درستی بشناسد، چه رسد به آن که درون اشخاص را مشاهده کند. بنابراین مسیح، مرتکب اشتباه شد و به کسانی اعتماد کرد که بعد از صعودش به آسمان، تعالیم او را تحریف کردند. در نتیجه این اقدام فریبکارانه شاگردان، عده بی شماری از انسان ها در طی قرون در جهالت، گناه و سرگردانی به سر بردند، بدون آن که از تعالیم واقعی مسیح آگاهی داشته باشند.

در اناجیل بارها می خوانیم که مسیح نه فقط درون انسان ها را مشاهده می کرد (یوحنا فصل 1 آیات 47- 50)، بلکه از گذشته آنان مطلع بود (یوحنا فصل 4 آیه 18). مسیح قادر بود درون انسان ها را ببیند و انگیزه آنان را مشاهده نماید. بنابراین، هیچکس نمی توانست او را فریب دهد تا مرتکب خطا و اشتباه شود. شاید همان مخالفان بگویند که یکی از شاگردان مسیح خیانت کرد و دیگری او را انکار کرد. پاسخ این است که مسیح، گناهان دو شاگرد را قبل از ارتکاب، پیشگویی کرد (لوقا فصل 22 آیه 34، یوحنا 13 آیات 21- 30). پطرس توبه کرد. یهودا نیز به شدت پشیمان شد، اما به جای توبه، خودکشی نمود.

سه. مخالفان می گویند که قرآن هم به تحریف کتاب مقدس اذعان کرده است. اما این نقطه نظر آنان با نگرش قرآن کاملا متضاد است (یونس آیات 94- 95، بقره آیه 75، قصص آیه 43، مائده آیه 44، مائده آیه 46، مائده 15، نساء آیه 136، مائده آیات 66-69، انعام آیه 115، یونس آیه 64، کهف آیه 27). قرآن نه فقط ادعا نمی کند که تورات و انجیل تحریف شده اند، بلکه اطاعت از کتاب مقدس را برای یهودیان و مسیحیان الزامی و واجب می داند.

این در حالی است که در زمان پیامبر اسلام و بعد از اسلام نسخه های زیادی از کتاب مقدس در قاره های اروپا، آسیا و آفریقا به زبان های مختلف در دسترس مردم بود. اگر کسی تصمیم داشت کتاب مقدس را تحریف کند، چگونه می توانست نسخه های سراسر دنیا را جمع آوری کرده و شروع کند به تحریف کردن؟ نسخه های خطی زیادی از کتاب مقدس که متعلق به قرون قبل از اسلام است، کشف شده و هم اکنون در موزها نگه داری می شوند. بررسی این متون توسط کارشناسان، ثابت می کنند که متن کتاب مقدس تا زمان اسلام و حتی بعد از آن به صورت اصلی و دست نخورده باقی مانده است و با کتاب مقدس کنونی تفاوت ندارد.

از سوی دیگر، این سئوالات مطرح می شوند که چرا قرآن از "انجیل و تورات شفاهی" سخنی به میان نمی آورد؟ اگر شاگردان مسیح، به عنوان شاهدان اصلی، عهد جدید را تحریف کرده اند، چگونه کسانی که بعدها به مسیح ایمان آوردند، با انجیل واقعی آشنا شده و آن را به ذهن سپرده اند؟ مسیحیان که در دنیای آن روز پراکنده بوده اند، چگونه می توانستند کسانی را که حامل انجیل شفاهی بوده اند، شناسایی کرده و به آن ها دسترسی داشته باشند؟

چهار. مخالفان برای تایید ادعای خود مبنی بر تحریف کتاب مقدس (تورات و انجیل/عهد عتیق و عهد جدید) به سوره های النساء 46 بقره 75 و آل عمران 78 اشاره می کنند. اگر این آیات را بخوانیم، درمی یابیم که یهودیان و نه مسیحیان به "تحریف شفاهی تورات" روی آورده بودند. اما قرآن هرگز مدعی نشده که نسخه های کتاب مقدس معاصر با پیامبر و قبل از آن تحریف شده است. حسین توفیقی استاد اسلام شناسی دانشگاه مصباح یزدی در کتاب خود تحت عنوان "تاریخ ادیان" صفحات 137- 140 چنین تفسیر کرده است:
"قرآن از تحریف تورات و انجیل صریحا سخن نگفته است. بازی با کلمات و در هم ریختن آن برای اهدافی خاص یکی از عادات ناپسند یهود است. در قرآن از تحریف شفاهی سخن به میان آمده و نه تحریف متن. بنابراین این تحریفات در محاوره انجام شده و ربطی به متن ندارد... تحریف یاد شده در قرآن، از مرحله گفتار و محاوره تجاوز نکرده و به قلم نیامده است. باید در نظر داشت که قرآن درباره تحریف انجیل سخن نگفته و لذا باید از داوری درباره انجیل خودداری کرد".

پنج. اگر شاگردان، قصد فریب مردم را داشتند، چرا جان خود را به خاطر ادعای دروغ از دست دادند؟ افراد به خاطر آنچه می دانند درست است جان خود را فدا می کنند (حتی اگر آن عقیده نادرست باشد)، اما هیچکس جان خود را در راه چیزی که خودش هم می داند دروغ است، به خطر نمی اندازد.
فرض کنیم مسیح مصلوب نشد و اگر اعدام شد بعد از مرگ، زنده نشد، پس شاگردان این حقیقت را می دانستند. چرا علی رغم این آگاهی، اجازه دادند تا مخالفان آنان را شکنجه داده و به قتل برسانند؟ باور این نکته برای مردم غیر ممکن است که عده ای بدانند که تبلیغ آن ها دروغ است، اما به خاطر همان ادعای دروغ جان خود را از دست بدهند. طبق روایت تاریخ، یازده شاگرد مسیح، به خاطر ادعاهای شان شهید شدند. یوحنا هم دوران سخت زندان را گذراند.
پدران کلیسا هرگز منکر نگارش عهد جدید (شامل اناجیل و نامه های رسولان) در قرن اول میلادی نشده اند. امپراطوری روم و مورخان قرن اول میلادی هم این ادعا را تایید نکرده اند.

شش. مخالفان مسیحیت می گویند که مسیح هرگز مدعی نشد که خداوند است، بلکه این شاگردانش بودند که زندگی عیسی را مبالغه آمیز جلوه دادند و از آن یک مذهب ساختند. مسیح آن شخصی نبود که در عهد جدید توصیف شده است. آیا شواهد تاریخی، کشفیات باستان شناسی و مکان های جغرافیایی ادعای مخالفان را تایید می کنند؟

حتی اگر نوشته های عهد جدید را در دست نداشتیم، می توانستیم از آثار غیر مسیحی نظیر تلمود و نوشته های مورخین یهودی، یونانی و رومی مانند یوسفوس، تاسیتوس، پلینی، فلاویوس، تالوس، لوسیان، فلگون... نتیجه بگیریم:
یک. عیسی یک معلم یهودی بود.
دو. بسیاری مشاهده کرده اند که مسیح معجزات شفا، زنده کردن مردگان و اخراج ارواح پلید را انجام داده است.
سه. او از سوی رهبران یهود رد شد.
چهار. در دوره پنطیوس پیلاطس یعنی زمانی که امپراطور روم طیبریوس بود، مسیح مصلوب شد.
پنج. او از مردگان زنده شد. پیروان او در امپراطوری روم پراکنده شده اند.
شش. در قرن اول میلادی، مردم از همه اقشار شهر و روستا، زن و مرد، برده و آزاد، مسیح را همچون خدا پرستش می کردند.
این شواهد موجود در موزه ها، نشان می دهد عیسی واقعا در میان انسان ها زیست و کارهای خارق العاده به ظهور رساند.

هفت. به عنوان مثال، یکی از مورخان قرن اول میلادی تاسیتوس نام داشت که در نزد مورخان امروزی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. از دیدگاه تاریخ شناسان، او معتبرترین مورخ تاریخ در قرن اول میلادی می باشد. دقت و وسواس او در نگارش وقایع، سبب شده تا پژوهشگران و مورخان امروزی صداقت او را تحسین کنند.

گزارش تاسیتوس بیانگر این است که مسیح در دوره امپراطوری طیبریوس می زیست و فرمانداری به نام پنطیوس پیلاتس او را اعدام کرد. تاسیتوس از مرگ مسیح به عنوان واقعه تاریخی یاد کرده است. طبق نظر کارشناسان و مورخان، تاسیتوس گزارش هایش را بر اساس اسناد و مدارک دولتی به رشته تحریر در آورده است. او به عنوان سناتور و فرماندار ایالت مهم آسیای صغیر (ترکیه) می توانست به اسناد دولتی دسترسی داشته باشد. این نکته را حتی تاسیتوس در سالنامه هایش تایید کرده است. برای مثال در فصل چهارم سالنامه، عبارت دهم می نویسد که برای تهیه گزارش، مدارک و اسناد زیادی را که در اختیار داشته است. هم چنین در فصل چهارم عبارت 57 می گوید:"من دارم آثار زیادی از مورخان را مطالعه می کنم".

شاید برخی از مخالفان ادعا کنند که ممکن است پیلاطس گزارش دروغ به دولت روم ارسال کرده بود. در پاسخ باید گفت که مجازات گزارش دروغ به امپراطور و دولت روم، خلع مقام و اعدام بود. اگر فرض کنیم پیلاطس گزارش دروغ ارائه داده، مقامات و کارمندان رومی که با پیلاطس همکار بودند، واقعیت را محرمانه با دولت روم درمیان می گذاشتند. باید در نظر داشت که پیلاطس در محل کار خود، رقبایی داشت که تشنه قدرت و مشتاق ارتقاء بودند. از سوی دیگر، پیلاطس با گزارش دروغ درباره مسیح، چه نفعی عایدش می شد؟ اگر پیلاطس در مورد مسیح گزارش کذب ارائه داده است، بنابراین تردیدی نیست که در موارد دیگر نیز به امپراطور و دولت روم خلاف واقعیت را گزارش می داد. در حالی که پیلاطس قبل از آن که فرماندار نظامی شود، وفاداری خود را به دولت روم ثابت کرده بود. بنابراین، پیلاطس می دانست که همکاران رومی اش او را تحت نظر دارند و تردیدی نداشت که دولت روم از آن ها درباره او تحقیق به عمل می آورد.

هشت. وجود ده ها هزار نسخه از متن کتاب مقدس مربوط به قرون قبل و بعد از میلاد مسیح و هم چنین اشاره های پدران کلیسا به آیات عهد عتیق و عهد جدید که تا به امروز باقی مانده و در موزه ها نگه داری می شوند، ادعای مربوط به تحریف شدن را کاملا بی اساس می کند. به عبارت دیگر، تایید سخنان مخالفان به معنای نفی و انکار تاریخ است. این نسخ به جا مانده، توسط کارشناسان و محققان به دقت بررسی شده و هیچ گونه تناقض در متن و محتوا مشاهده نگردیده است و بیانگر یکی بودن نسخه های کشف شده با کتاب مقدس کنونی است. بنابراین، خداوند از کلام خودش محافظت کرده است.

نه. کتابی که تحریف شده، مرده است و مرده نمی تواند هیچکس را کمک کند. متن تحریف شده، قادر نیست شخص منفی را به انسان مثبت تبدیل کند آیا باور می کنید که شیطان مردم را به خدا علاقمند کند؟ کتاب مقدس ثمره پیروی از شیطان را چنین برمی شمرد:"زنا و انحرافات جنسی، بی عفتی، بت پرستی، جادوگری، احضار روح، دشمنی و دو به هم زنی، کینه توزی، خشم، خود خواهی و نفع طلبی، شکایت و بهانه جویی، باند بازی، حسادت، قتل، مستی، عیاشی و چیزهایی از این قبیل" (غلاطیان فصل 5 آیات 19- 21). درخت را از میوه اش می شناسند. چگونه روح شریر می تواند دشمن را ببخشد و در مردم تغییر و تحول مثبت و مفید ایجاد کند؟

شخصی که توسط خدا تبدیل شده، می داند که متن کتاب مقدس حقیقت دارد. دعاهای او به نام عیسی خداوند اجابت می شود و عملکرد روح القدس را در زندگی خود مشاهده و تجربه می کند. چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟

۱۳۹۳ آبان ۱, پنجشنبه

آیا روایت برج بابل واقعی است؟ (بخش اول)

دفاعیات مسیحی

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

برج بابل (آیات 1-4)

"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند. جمعیت دنیا رفته رفته زیاد می شد و مردم به طرف شرق کوچ می کردند. آن ها سرانجام به دشتی وسیع و پهناور در سرزمین شنعار رسیدند و در آن جا سکنی گزیدند. مردمی که در آن جا می زیستند با هم مشورت کرده، گفتند:"بیایید شهری بزرگ بنا کنیم و برجی بلند در آن بسازیم که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود پیدا کنیم. بنای این شهر و برج، مانع پراکندگی ما خواهد شد".

در فصل دهم پیدایش، زمینه برای تقسیم زبان ها و پراکنده شدن ملت ها آماده شده بود و در فصل 11 آیات 1- 9 به علت پراکنده شدن می پردازد. علی رغم گزارش کوتاه موسی از برج بابل، بخش مهم و قابل تاملی می باشد.

"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند"

اگر تعلیم کتاب مقدس را بپذیریم که منشاء انسان ها، آدم بوده است بنابراین می توانیم باور کنیم که در مقطعی از زمان، انسان ها به یک زبان سخن می گفتند و مانند امروز هزاران زبان وجود نداشت (در حال حاضر، حداقل بیش از هفت هزار زبان در دنیا تکلم می شود).

"شنعار": خاستگاه بابل بود (پیدایش فصل 10 آیه 10). دشت بین رودهای دجله و فرات برای بنای برجی که سر به فلک می کشید، مکان ایده آل بود. به نظر می رسد که مخلوط نسل های سام، یافث و حام در احداث شهر بابل و برج بلند، با یکدیگر مشارکت و همکاری کرده اند. تمرکز جمعیت در یک منطقه، عصیان بر علیه حکم خداوند بود (پیدایش فصل 9 آیه 1). آن ها در سرپیچی مستقیم از حکم خدا مبنی بر تکثیر شدن و پر کردن زمین، نقشه کشیدند که از طریق وحدت و تمرکز، قدرتمند شوند. شهر و برج موجب پیوند مردم با یکدیگر شده، امنیت نظامی و سلطه سیاسی را تضمین می کرد. شاید این قوم از حمله اقوام دیگر در ترس و وحشت به سر می بردند.
این واقعه ممکن است چند نسل بعد از طوفان رخ داده باشد و یا این که منحصر به قوم خاصی بوده است، مشروط بر آن که جهان را در آیه اول "سرزمین" تلقی کنیم.

" برجی بلند بسازیم "

در این آیات توجه کنید به کلمه "ما"و عبارت "برای خود نامی پیدا کنیم". مشکل بابل، غرور، تکبر و خودخواهی بود. کلام خدا می فرماید:"غرور و تکبر گناهانی هستند که آدم بدکار توسط آن ها شناخته می شود" (امثال سلیمان فصل 21 آیه 4). ادعای مبنی بر ساختن "برج سر به فلک کشیده" فقط اغراق گویی بود. بعدها، مشابه همین توصیف را از عبرانیان کم ایمان، درباره شهرهای کنعان می خوانیم:"دیوار شهرهای شان سر به فلک می کشد" (تثنیه فصل 1 آیه 28).

احداث برج با واقعه طوفان در گذشته ارتباط داشت. اهالی شهر بابل به وعده خدا مبنی بر "دیگر طوفانی این چنین رخ نخواهد داد" (پیدایش فصل 9 آیه 11)، اعتماد نداشتند. برج مرتفع و مستحکم که در ساخت بدنه آن از قیر استفاده شد (آیه 5) مانع از نفوذ آب می گردید و از فاجعه انسانی جلوگیری می کرد. قیر در کشتی نوح نیز استفاده گردید (فصل 6 آیه 14). مادر موسی نیز سبدی را قیر اندود کرد تا آب داخل سبد نشود، سپس موسی را که نوزاد سه ماهه بود، در آن گذاشت (خروج فصل 2 آیه 3). اگر خدا می خواست برج را ویران سازد، وقوع زلزله کافی بود مانند فرو ریختن دیوارهای مستحکم اریحا (یوشع فصل 6 آیه 20). هم چنین این سئوال مطرح می شود: آیا اهالی بابل می توانستند برج را بلندتر از قله کوه ها بسازند تا طوفان آنان را نابود نکند؟ (پیدایش فصل 7 آیات 19- 20). استنباط مارتین لوتر آن بود که هدف از ساخت برج، فقط برای اثبات این نکته بود که انسان به خودش متکی است و نیازی به خداوند ندارد. عده ای نیز بر این باورند که برج بابل، پلی بود میان آسمان و زمین تا خدایان بتوانند به زمین و آسمان، بالا و پایین بروند (پیدایش فصل 28 آیه 12).

این برج "سر به فلک کشیده"، از موقعیت استثنایی برای معبد خدایان و فعالیت هایی نظیر ستاره شناسی و طالع بینی نیز برخوردار بود.
برج بابل، یک ساختمان واقعی بود. هرودوت (484- 425 ق.م)، مورخ یونانی، این برج را که در دوران او هم چنان برپا بود از نزدیک مشاهده کرد. برج بابل، برجی پله دار بود که تا نوک آن ادامه پیدا می کرد. برج در نقطه مرکزی شهر بنا شد تا اهالی بابل از این طریق، شکوه و عظمت خود را جاودانه سازند و مهارت شان را به جهانیان نشان دهند.

محل واقعی برج، اکنون با ویرانه های شمال معبد مردوک یکی محسوب می شود. در آن مکان کتیبه ای قدیمی کشف شد که مضمون آن چنین بود:"بنا کردن این برج مشهور، خدایان را آزرده ساخت و شبی، خدایان مردم را پراکندند و گفتارشان را عجیب کردند". این متن، شبیه گزارش کتاب مقدس است. هنگامی که برج برپا بود، از چندین طبقه ایوانی شکل تشکیل شده بود که هرچه به طرف بالا می رفتند، کوچک تر می شدند و بر نوک برج، مذبحی برای برای "مردوک" (خدای بابل) قرار داشت.

برج بابل در واقع یک "زیگورات" بود. در دوران باستان زیگورات های زیادی ساخته شدند که مهم ترین آن ها زیگورات بابل می باشد که در عراق واقع است و زیگورات چغازنبیل که در 42 کیلومتری شهر شوش قرار دارد. زیگورات ها، بناهای خشتی بودند که سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است. ابعاد آن ها به صورت مربع یا مستطیل بود و در اندازه های مختلف ساخته می شدند و ارتفاع آن ها به صد متر می رسید. روی بدنه زیگورات ها معمولا نوشته هایی برای معرفی برج، علت ساخت و بانی و سازنده آن حک شده اند.
زیگورات به معنای "بالا رفتن به سوی آسمان" است.

" تا نامی برای خود پیدا کنیم"

برج بابل، نمادی از خودمختاری و جدایی انسان از خداست. سازندگان برج بر این باور بودند که نیازی به خدا ندارند. اما نکته طنزآمیز آن است که همان برج به بتکده ای مبدل می شود برای پرستش خدای خیالی و غیرواقعی! آن ها فقط به جامعه انسانی و مهارت و توانایی خود متکی بودند. در حالی که اگر با فروتنی از اوامر و دستورات خداوند اطاعت می کردند، او آن ها را سربلند می کرد. ابراهیم با فروتنی به خدا ایمان داشت و خداوند به او چنین وعده داد:"من تو را پدر امت بزرگ می گردانم و تو را برکت می دهم و نامت را بزرگ می سازم و تو مایه برکت خواهی بود" (پیدایش فصل 12 آیه 2).

برج بابل شاهکار بشر و از عجایب دنیا بود. اما به جای آن که برای خدای حقیقی ساخته شود، برای جلال یافتن انسان و بت ها ساخته شد! در زمان حاضر نیزانسان عجایبی برای خود می سازد، نظیر خانه بزرگ، اتومبیل آخرین سیستم، شغل مهم، لباس های گران... تا جلب توجه کنیم. البته این چیزها به خودی خود بد نیستند، اما وقتی هویت و ارزش خود را در آن ها می جوییم، جانشین خدا در زندگی ما می شوند.

در مقایسه با روستاهای کوچک، دورافتاده و آسیب پذیر، شهر بابل از جمعیت متمرکز، معماری زیبا و امنیت برخوردار بود. خداوند مخالف شهر بزرگ با ظاهر پر زرق و برق نیست. او می خواست به جای یک شهر، شهرهای بزرگ و کوچک دیگر نیز تاسیس شود. در ضمن خداوند امنیت کسانی که به مناطق دیگر مهاجرت می کردند، تضمین می کرد.

اقامت در یک منطقه مانع بزرگی برای پیشرفت جامعه انسانی در دراز مدت ایجاد می کرد. مثلا معادن و مواد اولیه برای گسترش شهر و تولید در یک منطقه متمرکز نبود. بسیاری از معادن در مناطق دور قرار داشتند. پراکندگی مردم سبب اکتشاف منابع طبیعی و مناطق ناشناخته می گردید. یا اگر قحطی حادث می شد، اهالی تنها منطقه مسکونی دنیا نمی دانستند آیا در نقاط دورتر به غذا دسترسی خواهند داشت یا خیر. اگر زلزله شدیدی رخ می داد، شاید نژاد بشری کاملا نابود می شد. شاید سرایت بیماری های کشنده نیز عامل انقراض انسان ها می گردید.

هم چنین به علت نوع سیستم حکومتی، فقط عده معدودی ثروتمند بودند و اکثر مردم تبدیل به برده می شدند. بدین ترتیب، استعداد بسیاری از مردم شکوفا نمی شد و اختراعات بسیار معدود بود. در ضمن سفر و سیر و سیاحت هرگز انجام نمی شد. هیچکس این شجاعت و انگیزه را نداشت، منطقه پرجمعیت را ترک گوید و به نواحی غیرمسکونی و ناشناخته سفر کند. اگر کسانی هم مخالف حکومت بودند و از شهر می گریختند، حکومت و سرزمین دیگری وجود نداشت تا از آنان حمایت و پشتیبانی نماید.

ایمان به خدای حقیقی در یک جامعه متمرکز بت پرست تقریبا غیرممکن بود. حتی اگر والدین ایماندار بودند، فرزندان شان همرنگ جامعه فاسد می شدند. بنابراین یک جامعه متمرکز نمی توانست مکان مناسبی برای ایمانداران باشد. به یاد آورید: خدا ابراهیم را از جامعه بت پرست خارج کرد و قوم اسرائیل را از مصر بیرون آورد. 
عکس: ‏آیا روایت برج بابل واقعی است؟ (بخش اول)

10/21/2014
29 مهر 1393

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

برج بابل (آیات 1-4)

"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند. جمعیت دنیا رفته رفته زیاد می شد و مردم به طرف شرق کوچ می کردند. آن ها سرانجام به دشتی وسیع و پهناور در سرزمین شنعار رسیدند و در آن جا سکنی گزیدند. مردمی که در آن جا می زیستند با هم مشورت کرده، گفتند:"بیایید شهری بزرگ بنا کنیم و برجی بلند در آن بسازیم که سرش به آسمان برسد تا نامی برای خود پیدا کنیم. بنای این شهر و برج، مانع پراکندگی ما خواهد شد".

در فصل دهم پیدایش، زمینه برای تقسیم زبان ها و پراکنده شدن ملت ها آماده شده بود و در فصل 11 آیات 1- 9 به علت پراکنده شدن می پردازد. علی رغم گزارش کوتاه موسی از برج بابل، بخش مهم و قابل تاملی می باشد.  

"در آن روزگار همه مردم جهان به یک زبان سخن می گفتند"

اگر تعلیم کتاب مقدس را بپذیریم که منشاء انسان ها، آدم بوده است بنابراین می توانیم باور کنیم که در مقطعی از زمان، انسان ها به یک زبان سخن می گفتند و مانند امروز هزاران زبان وجود نداشت (در حال حاضر، حداقل بیش از هفت هزار زبان در دنیا تکلم می شود).
 
"شنعار": خاستگاه بابل بود (پیدایش فصل 10 آیه 10). دشت بین رودهای دجله و فرات برای بنای برجی که سر به فلک می کشید، مکان ایده آل بود. به نظر می رسد که مخلوط نسل های سام، یافث و حام در احداث شهر بابل و برج بلند، با یکدیگر مشارکت و همکاری کرده اند. تمرکز جمعیت در یک منطقه، عصیان بر علیه حکم خداوند بود (پیدایش فصل 9 آیه 1). آن ها در سرپیچی مستقیم از حکم خدا مبنی بر تکثیر شدن و پر کردن زمین، نقشه کشیدند که از طریق وحدت و تمرکز، قدرتمند شوند. شهر و برج موجب پیوند مردم با یکدیگر شده، امنیت نظامی و سلطه سیاسی را تضمین می کرد. شاید این قوم از حمله اقوام دیگر در ترس و وحشت به سر می بردند. 
این واقعه ممکن است چند نسل بعد از طوفان رخ داده باشد و یا این که منحصر به قوم خاصی بوده است، مشروط بر آن که جهان را در آیه اول "سرزمین" تلقی کنیم. 

" برجی بلند بسازیم "

در این آیات توجه کنید به کلمه "ما"و  عبارت "برای خود نامی پیدا کنیم". مشکل بابل، غرور، تکبر و خودخواهی بود. کلام خدا می فرماید:"غرور و تکبر گناهانی هستند که آدم بدکار توسط آن ها شناخته می شود" (امثال سلیمان فصل 21 آیه 4). ادعای مبنی بر ساختن "برج سر به فلک کشیده" فقط اغراق گویی بود. بعدها، مشابه همین توصیف را از عبرانیان کم ایمان، درباره شهرهای کنعان می خوانیم:"دیوار شهرهای شان سر به فلک می کشد" (تثنیه فصل 1 آیه 28). 

احداث برج با واقعه طوفان در گذشته ارتباط داشت. اهالی شهر بابل به وعده خدا مبنی بر "دیگر طوفانی این چنین رخ نخواهد داد" (پیدایش فصل 9 آیه 11)، اعتماد نداشتند. برج مرتفع و مستحکم که در ساخت بدنه آن از قیر استفاده شد (آیه 5) مانع از نفوذ آب می گردید و از فاجعه انسانی جلوگیری می کرد. قیر در کشتی نوح نیز استفاده گردید (فصل 6 آیه 14). مادر موسی نیز سبدی را قیر اندود کرد تا آب داخل سبد نشود، سپس موسی را که نوزاد سه ماهه بود، در آن گذاشت (خروج فصل 2 آیه 3). اگر خدا می خواست برج را ویران سازد، وقوع زلزله کافی بود مانند فرو ریختن دیوارهای مستحکم اریحا (یوشع فصل 6 آیه 20). هم چنین این سئوال مطرح می شود: آیا اهالی بابل می توانستند برج را بلندتر از قله کوه ها بسازند تا طوفان آنان را نابود نکند؟ (پیدایش فصل 7 آیات 19- 20). استنباط مارتین لوتر آن بود که هدف از ساخت برج، فقط برای اثبات این نکته بود که انسان به خودش متکی است و نیازی به خداوند ندارد. عده ای نیز بر این باورند که برج بابل، پلی بود میان آسمان و زمین تا خدایان بتوانند به زمین و آسمان، بالا و پایین بروند (پیدایش فصل 28 آیه 12). 

این برج "سر به فلک کشیده"، از موقعیت استثنایی برای معبد خدایان و فعالیت هایی نظیر ستاره شناسی و طالع بینی نیز برخوردار بود.  
برج بابل، یک ساختمان واقعی بود. هرودوت (484- 425 ق.م)، مورخ یونانی، این برج را که در دوران او هم چنان برپا بود از نزدیک مشاهده کرد. برج بابل، برجی پله دار بود که تا نوک آن ادامه پیدا می کرد. برج در نقطه مرکزی شهر بنا شد تا اهالی بابل از این طریق، شکوه و عظمت خود را جاودانه سازند و مهارت شان را به جهانیان نشان دهند. 

محل واقعی برج، اکنون با ویرانه های شمال معبد مردوک یکی محسوب می شود. در آن مکان کتیبه ای قدیمی کشف شد که مضمون آن چنین بود:"بنا کردن این برج مشهور، خدایان را آزرده ساخت و شبی، خدایان مردم را پراکندند و گفتارشان را عجیب کردند". این متن، شبیه گزارش کتاب مقدس است. هنگامی که برج برپا بود، از چندین طبقه ایوانی شکل تشکیل شده بود که هرچه به طرف بالا می رفتند، کوچک تر می شدند و بر نوک برج، مذبحی برای برای "مردوک" (خدای بابل) قرار داشت.
 
برج بابل در واقع یک "زیگورات" بود. در دوران باستان زیگورات های زیادی ساخته شدند که مهم ترین آن ها زیگورات بابل می باشد که در عراق واقع است و زیگورات چغازنبیل که در 42 کیلومتری شهر شوش قرار دارد. زیگورات ها، بناهای خشتی بودند که سطح خارجی آن دارای پوششی از آجر است. ابعاد آن ها به صورت مربع یا مستطیل بود و در اندازه های مختلف ساخته می شدند و ارتفاع آن ها به صد متر می رسید. روی بدنه زیگورات ها معمولا نوشته هایی برای معرفی برج، علت ساخت و بانی و سازنده آن حک شده اند. 
زیگورات به معنای "بالا رفتن به سوی آسمان" است. 

" تا نامی برای خود پیدا کنیم"

برج بابل، نمادی از خودمختاری و جدایی انسان از خداست. سازندگان برج بر این باور بودند که نیازی به خدا ندارند. اما نکته طنزآمیز آن است که همان برج به بتکده ای مبدل می شود برای پرستش خدای خیالی و غیرواقعی! آن ها فقط به جامعه انسانی و مهارت و توانایی خود متکی بودند. در حالی که اگر با فروتنی از اوامر و دستورات خداوند اطاعت می کردند، او آن ها را سربلند می کرد. ابراهیم با فروتنی به خدا ایمان داشت و خداوند به او چنین وعده داد:"من تو را پدر امت بزرگ می گردانم و تو را برکت می دهم و نامت را بزرگ می سازم و تو مایه برکت خواهی بود" (پیدایش فصل 12 آیه 2).

برج بابل شاهکار بشر و از عجایب دنیا بود. اما به جای آن که برای خدای حقیقی ساخته شود، برای جلال یافتن انسان و بت ها ساخته شد! در زمان حاضر نیزانسان عجایبی برای خود می سازد، نظیر خانه بزرگ، اتومبیل آخرین سیستم، شغل مهم، لباس های گران... تا جلب توجه کنیم. البته این چیزها به خودی خود بد نیستند، اما وقتی هویت و ارزش خود را در آن ها می جوییم، جانشین خدا در زندگی ما می شوند. 

در مقایسه با روستاهای کوچک، دورافتاده و آسیب پذیر، شهر بابل از جمعیت متمرکز، معماری زیبا و امنیت برخوردار بود. خداوند مخالف شهر بزرگ با ظاهر پر زرق و برق نیست. او می خواست به جای یک شهر، شهرهای بزرگ و کوچک دیگر نیز تاسیس شود. در ضمن خداوند امنیت کسانی که به مناطق دیگر مهاجرت می کردند، تضمین می کرد. 

اقامت در یک منطقه مانع بزرگی برای پیشرفت جامعه انسانی در دراز مدت ایجاد می کرد. مثلا معادن و مواد اولیه برای گسترش شهر و تولید در یک منطقه متمرکز نبود. بسیاری از معادن در مناطق دور قرار داشتند. پراکندگی مردم سبب اکتشاف منابع طبیعی و مناطق ناشناخته می گردید. یا اگر قحطی حادث می شد، اهالی تنها منطقه مسکونی دنیا نمی دانستند آیا در نقاط دورتر به غذا دسترسی خواهند داشت یا خیر. اگر زلزله شدیدی رخ می داد، شاید نژاد بشری کاملا نابود می شد. شاید سرایت بیماری های کشنده نیز عامل انقراض انسان ها می گردید. 

هم چنین به علت نوع سیستم حکومتی، فقط عده معدودی ثروتمند بودند و اکثر مردم تبدیل به برده می شدند. بدین ترتیب، استعداد بسیاری از مردم شکوفا نمی شد و اختراعات بسیار معدود بود. در ضمن سفر و سیر و سیاحت هرگز انجام نمی شد. هیچکس این شجاعت و انگیزه را نداشت، منطقه پرجمعیت را ترک گوید و به نواحی غیرمسکونی و ناشناخته سفر کند. اگر کسانی هم مخالف حکومت بودند و از شهر می گریختند، حکومت و سرزمین دیگری وجود نداشت تا از آنان حمایت و پشتیبانی نماید. 

ایمان به خدای حقیقی در یک جامعه متمرکز بت پرست تقریبا غیرممکن بود. حتی اگر والدین ایماندار بودند، فرزندان شان همرنگ جامعه فاسد می شدند. بنابراین یک جامعه متمرکز نمی توانست مکان مناسبی برای ایمانداران باشد. به یاد آورید: خدا ابراهیم را از جامعه بت پرست خارج کرد و قوم اسرائیل را از مصر بیرون آورد.  

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.‏

۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه

هدف خدا از ایجاد مشکلات چیست؟

زندگی هدفمند

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

هدف خداوند از ایجاد مشکلات این است که توجه ما به او جلب شود و نزد او بازگشت کنیم. اما سئوالی مطرح می شود: آیا راه دیگری وجود ندارد که خدا توجه انسان گناهکار را به خودش جلب کند؟ آیا حتما لازم است این کار با مشکلات و بحران ها انجام بگیرد؟

تردیدی نیست که راه های دیگر هم وجود دارند: خداوند به روش های گوناگون با انسان سخن می گوید. پیام خدا فقط محدود به کتاب مقدس نیست. او از طریق کلیسا، رادیو و تلویزیون و فیلم های مسیحی، سرود های روحانی و موسیقی پرستشی، فیس بوک، یوتیوب، وب سایت ها و مقاله ها در اینترنت، کتاب های تفسیر کتاب مقدس و بررسی موضوعات مختلف کلام خدا، موزها (شواهد تاریخی و کشفیات باستان شناسی)، سفرهای بشارتی مبشران مسیحی، روزنامه ها و مجلات مسیحی، بنیادهای خیریه و سازمان های امداد رسانی مسیحی به نیازمندان در سراسر جهان، کتاب های تاریخی و باستان شناسی، وقایع و اتفاقات روزمره و حتی خواب با انسان صحبت می کند. غالب اوقات منتقدان مسیحیت یا مخالفان وجود خدا با ایمانداران مسیحی به بحث و گفتگو می پردازند و بدین ترتیب با پیام مسیح آشنا می شوند.

اما واقعیت این است که برای جلب توجه ما، غالبا به چیزی بیشتر از یک موعظه و یا شهادت احتیاج داریم. حتی اعتقاد به خدا کافی به نظر نمی رسد. یک تکان محکم لازم است که توجه و حواس ما را به خدا معطوف کند. سی اس لوئیس، نویسنده شهیر انگلیسی در کتاب بی نظیر خود به نام "مشکل رنج" نوشت:"خدا در لذت های ما نجوا می کند، در وجدان ما صحبت می کند و در رنج های ما فریاد می کشد: این رنج ها در واقع بلندگوی خداوند برای بیدار کردن دنیای ناشنوا می باشند".

وقتی همه چیز مطابق میل ما پیش می رود، به سختی حواس خود را به خدا معطوف می کنیم. زمانی که راحت و آسوده هستیم، به راحتی به دام غرور و خوپسندی می افتیم. دعاهای مان ضعیف و کم می شود. کلام خدا در ذهن انسان های مغرور چندان اثر نمی کند.

اما به محض این که مصیبتی دامنگیر ما می شود، ناگهان همه چیز فرق می کند. آنچه زمانی بی اهمیت بود، دارای اهمیت می شود. و بر عکس، آنچه زمانی اهمیت داشت، دیگر رنگ و روی خود را می بازد. وقتی ما لجباز و یکدنده هستیم، برای خدا چاره دیگری باقی نمی ماند جز آن که اجازه دهد مشکلات و بحران ها وارد زندگی ما شوند. این نکته ممکن است برای عده ای ظالمانه و غیرمنصفانه به نظر برسد. ولی برچسب "ظالم" بر خدا زدن، در حقیقت بی انصافی ما خواهد بود. وقتی مشکلات وارد زندگی ما می شوند، می تواند به این دلیل باشد که خدا مشغول جلب توجه شماست. شاید دارد توجه شما را به دوری از گناه بخصوصی معطوف می کند. یا این که می خواهد هدف و نقشه خود را تغییر دهید. او می بیند که شما در شرف ارتکاب یک اشتباه یا گناه بزرگ می باشید. در نتیجه توسط مشکلات می خواهد رابطه شما را با خودش مستحکم کند.

خدا اجازه می دهد اتفاقاتی رخ دهد تا برای پیشگیری از آن اقدام کنیم. مثلا ریشه قحطی، ضعف مدیریت و برنامه ریزی است. به یاد بیاورید زمانی که یوسف قحطی را در مصر پیشگویی کرد، راه حل هم ارائه داد: ذخیره محصولات. باستان شناسان کانال های آب را در مصر کشف کردند که برای آبیاری زمین های کشاورزی، ذخیره آب و هم چنین جلوگیری از طغیان رود ها ساخته شده بودند. بنابراین، مدیریت و برنامه ریزی یک اصل اساسی است. اگر حکومتی توجهی به مدیریت آب و غذا ندارد، چرا مخالفان، خدا را مقصر قلمداد می کنند؟ امروزه سازمان ها و نهادهای بسیاری به مناطق محروم کمک رسانی می کنند. آیا این لطف و حمایت خداوند را نشان نمی دهد؟ اگر مخالفان خدا واقعا دلسوز همنوع خود هستند، داوطلبانه به این گونه سازمان ها ملحق شوند.

مشکلات و بحران ها ناشی از گزینه های اشتباه و نقاط ضعف انسان ها است. انسان کامل نیست، اما می توان با پرهیز از انتخاب های غلط و یافتن راه حل، نقاط ضعف را از بین برد. به یاد آورید: کودکان از درد آمپول گریزان هستند، اما تزریق آمپول به نفع سلامتی آنان است.

مشکلات ما را به جلو هل می دهد و باعث تغییر وضعیت زندگی می شود. مثلا مشکلات مالی مردم را به خود می آورد تا به ادامه تحصیل و یادگیری حرفه و فن روی آورند و خود را در محل کار ارتقاء دهند.

با تحمل درد و رنج، می توانیم دیگران را بهتر درک کنیم و برای خدمت و مشاوره به آن ها علاقه نشان دهیم. بدین ترتیب محبت خدا از طریق کمک ما به دیگران ظاهر خواهد شد.

اختراعات و کارهای بزرگ توسط کسانی انجام گرفته که اشتیاق شدیدی برای رفع مشکل داشته اند.

وضعیت کنونی شما هر چه باشد، مطمئن باشید که خدا کارهایش را بدون دلیل انجام نمی دهد. اگر اجازه داده است سختی وارد زندگی شما شود، بدانید برای تان نقشه مهمی در نظر گرفته است.

۱۳۹۳ مهر ۲۹, سه‌شنبه

هدف خدا از ایجاد مشکلات چیست؟

زندگی هدفمند 

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

هدف خداوند از ایجاد مشکلات این است که توجه ما به او جلب شود و نزد او بازگشت کنیم. اما سئوالی مطرح می شود: آیا راه دیگری وجود ندارد که خدا توجه انسان گناهکار را به خودش جلب کند؟ آیا حتما لازم است این کار با مشکلات و بحران ها انجام بگیرد؟

تردیدی نیست که راه های دیگر هم وجود دارند: خداوند به روش های گوناگون با انسان سخن می گوید. پیام خدا فقط محدود به کتاب مقدس نیست. او از طریق کلیسا، رادیو و تلویزیون و فیلم های مسیحی، سرود های روحانی و موسیقی پرستشی، فیس بوک، یوتیوب، وب سایت ها و مقاله ها در اینترنت، کتاب های تفسیر کتاب مقدس و بررسی موضوعات مختلف کلام خدا، موزها (شواهد تاریخی و کشفیات باستان شناسی)، سفرهای بشارتی مبشران مسیحی، روزنامه ها و مجلات مسیحی، بنیادهای خیریه و سازمان های امداد رسانی مسیحی به نیازمندان در سراسر جهان، کتاب های تاریخی و باستان شناسی، وقایع و اتفاقات روزمره و حتی خواب با انسان صحبت می کند. غالب اوقات منتقدان مسیحیت یا مخالفان وجود خدا با ایمانداران مسیحی به بحث و گفتگو می پردازند و بدین ترتیب با پیام مسیح آشنا می شوند.

اما واقعیت این است که برای جلب توجه ما، غالبا به چیزی بیشتر از یک موعظه و یا شهادت احتیاج داریم. حتی اعتقاد به خدا کافی به نظر نمی رسد. یک تکان محکم لازم است که توجه و حواس ما را به خدا معطوف کند. سی اس لوئیس، نویسنده شهیر انگلیسی در کتاب بی نظیر خود به نام "مشکل رنج" نوشت:"خدا در لذت های ما نجوا می کند، در وجدان ما صحبت می کند و در رنج های ما فریاد می کشد: این رنج ها در واقع بلندگوی خداوند برای بیدار کردن دنیای ناشنوا می باشند".

وقتی همه چیز مطابق میل ما پیش می رود، به سختی حواس خود را به خدا معطوف می کنیم. زمانی که راحت و آسوده هستیم، به راحتی به دام غرور و خوپسندی می افتیم. دعاهای مان ضعیف و کم می شود. کلام خدا در ذهن انسان های مغرور چندان اثر نمی کند.

اما به محض این که مصیبتی دامنگیر ما می شود، ناگهان همه چیز فرق می کند. آنچه زمانی بی اهمیت بود، دارای اهمیت می شود. و بر عکس، آنچه زمانی اهمیت داشت، دیگر رنگ و روی خود را می بازد. وقتی ما لجباز و یکدنده هستیم، برای خدا چاره دیگری باقی نمی ماند جز آن که اجازه دهد مشکلات و بحران ها وارد زندگی ما شوند. این نکته ممکن است برای عده ای ظالمانه و غیرمنصفانه به نظر برسد. ولی برچسب "ظالم" بر خدا زدن، در حقیقت بی انصافی ما خواهد بود. وقتی مشکلات وارد زندگی ما می شوند، می تواند به این دلیل باشد که خدا مشغول جلب توجه شماست. شاید دارد توجه شما را به دوری از گناه بخصوصی معطوف می کند. یا این که می خواهد هدف و نقشه خود را تغییر دهید. او می بیند که شما در شرف ارتکاب یک اشتباه یا گناه بزرگ می باشید. در نتیجه توسط مشکلات می خواهد رابطه شما را با خودش مستحکم کند.

خدا اجازه می دهد اتفاقاتی رخ دهد تا برای پیشگیری از آن اقدام کنیم. مثلا ریشه قحطی، ضعف مدیریت و برنامه ریزی است. به یاد بیاورید زمانی که یوسف قحطی را در مصر پیشگویی کرد، راه حل هم ارائه داد: ذخیره محصولات. باستان شناسان کانال های آب را در مصر کشف کردند که برای آبیاری زمین های کشاورزی، ذخیره آب و هم چنین جلوگیری از طغیان رود ها ساخته شده بودند. بنابراین، مدیریت و برنامه ریزی یک اصل اساسی است. اگر حکومتی توجهی به مدیریت آب و غذا ندارد، چرا مخالفان، خدا را مقصر قلمداد می کنند؟ امروزه سازمان ها و نهادهای بسیاری به مناطق محروم کمک رسانی می کنند. آیا این لطف و حمایت خداوند را نشان نمی دهد؟ اگر مخالفان خدا واقعا دلسوز همنوع خود هستند، داوطلبانه به این گونه سازمان ها ملحق شوند.

مشکلات و بحران ها ناشی از گزینه های اشتباه و نقاط ضعف انسان ها است. انسان کامل نیست، اما می توان با پرهیز از انتخاب های غلط و یافتن راه حل، نقاط ضعف را از بین برد. به یاد آورید: کودکان از درد آمپول گریزان هستند، اما تزریق آمپول به نفع سلامتی آنان است.

مشکلات ما را به جلو هل می دهد و باعث تغییر وضعیت زندگی می شود. مثلا مشکلات مالی مردم را به خود می آورد تا به ادامه تحصیل و یادگیری حرفه و فن روی آورند و خود را در محل کار ارتقاء دهند.

با تحمل درد و رنج، می توانیم دیگران را بهتر درک کنیم و برای خدمت و مشاوره به آن ها علاقه نشان دهیم. بدین ترتیب محبت خدا از طریق کمک ما به دیگران ظاهر خواهد شد.

اختراعات و کارهای بزرگ توسط کسانی انجام گرفته که اشتیاق شدیدی برای رفع مشکل داشته اند.

وضعیت کنونی شما هر چه باشد، مطمئن باشید که خدا کارهایش را بدون دلیل انجام نمی دهد. اگر اجازه داده است سختی وارد زندگی شما شود، بدانید برای تان نقشه مهمی در نظر گرفته است.

۱۳۹۳ مهر ۲۸, دوشنبه

آیا نجات از قلمرو قدرتمند گناه توسط تلاش و کوشش انسانی امکان پذیر است؟

دفاعیات مسیحی

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

ادیان دیگر معتقدند که توسط اجرای مو به موی احکام شریعت نجات خواهند یافت. آن ها شریعت را عامل نجات می دانند. اما کدام انسان توانسته احکام شریعت را کاملا اجرا نماید؟ اگر شخص یکی از احکام را نادیده بگیرد، لعنت به سراغ او خواهد آمد. شریعت نیکوست، اما عامل نجات، تلاش و کوشش انسانی نیست.

اگر انسان قادر است بر قدرت گناه غلبه کند:

یک. نیاز به توکل و اتکا به خداوند معنا و مفهوم خود را از دست می دهد.

دو. در این صورت انسان بایستی قادر باشد تمام اوامر و دستورات الهی را، بدون کم و کاست، کاملا اجرا کند. شکستن حتی یکی از احکام، شخص را زیر محکومیت می برد.

از آن جا که همه احکام خدا را نقض کرده اند، همه محکوم هستند. اما واقعیت آن است که انسان قادر به نجات خود از قلمرو گناه نیست.

هر چقدر هم خوب باشیم، نمی توانیم طبیعت گناه آلودی را که در همه ما هست، از بین ببریم. اگر شما با یک حیوان درنده روبرو شوید، آیا می توانید غیر مسلح و با اراده آزاد با آن بجنگید؟ شیطان از قدرت های مافوق طبیعی برخوردار است و به مراتب قوی تر از حیوانات درنده می باشد. کتاب مقدس طبیعت انسان را بیمار توصیف کرده، زیرا طبیعت او به گناه، آلوده است. شیطان نیز به شیر غران تشبیه شده. فقط با یاری و قدرت خدا می توان بر گناه و شیطان غلبه کرد.

نگرش مسیحیت این است که هر گاه احساس ضعف می کنیم، خدا دارد به ما یادآوری می کند که به او متکی باشیم و توکل نمایید.

عیسی نیامد تا فقط راه را نشان دهد. راه خود او بود. عیسی نیامد تا به مردم کمک کند که خود را نجات دهند. او آمد تا آنان را از قدرت و کیفر گناه رهایی بخشد. چرا که فقط به وسیله او وارد آسمان می شویم. به واسطه فداکاری و مرگ او است که گناهان ما آمرزیده شده و در نظر خدا عادل شمرده می شویم. فیض یعنی بخشش بلاعوض خداوند به کسانی که هرگز لیاقت آن را نداشتند. بنابراین، این خداوند است که نجات می بخشد. اوست که تغییر و تحول را در انسان ایجاد می کند و سرانجام خداوند قدرت مافوق طبیعی می دهد تا احکام الهی را انجام دهیم.

شریعت بیانگر این نکته است که انسان برای خودش چه می تواند بکند، ولی راه فیض مربوط است به کاری که خدا برای ما انجام داده است. این است تفاوت مسیحیت با ادیان دیگر.