۱۳۹۲ اسفند ۹, جمعه

راز شادمانی و موفقیت

مطالعه کتاب مقدس
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

دریای مرده معروف به بحرالمیت یکی از عجیب ترین آب های روی کره زمین است. آب آن به خاطر درصد بالای املاحش، چنان غلیظ است که حتی کسی شنا بلد نباشد، می تواند روی آن شناور باشد. شما می توانید بدون غرق شدن با تلفن دستی تان فیس بوک را ببینید و مطالب آن را بخوانید! اما مشکل این جاست که وقتی از آب بیرون می آیید، هیچکس نمی خواهد بغل دست شما بنشیند. از آن آب، بوی گند غیرقابل تحملی به مشام می رسد!
دریای مرده توسط رودخانه لبنان که از اسرائیل می آید، تغذیه می شود. اما خروجی ندارد. همه آب تازه ای که به درون آن می ریزد، راکد می ماند. این آب که در عین حال که برای دیدن فیس بوک و خواندن مطالب آن جالب است، غیرقابل نوشیدن، آلوده و فاسد هم است!
آب دریای مرده (بحرالمیت) تصویر یا مثال خوبی است از آدم خودخواه. آدمی که می گیرد و نمی دهد. خدا ما را نیافریده تا آب انباری باشیم که فقط برای خودش جمع می کند! او ما را آفریده که رودخانه ای همیشه جاری باشیم. وقتی ما خودخواهانه زندگی می کنیم و همیشه دریافت کننده باشیم، همیشه بگیریم و هرگز ندهیم، راکد و آلوده می شویم. رک و راست بگویم: زندگی مان شروع به گندیدن می کند. به عبارت دیگر، همنشین خوبی نخواهیم بود. همیشه شاکی و کج خلق خواهیم بود، زیرا نگرش تلخ داریم. کنار آمدن با ما سخت است. بدقلق هستیم، زیرا هیچ چیز از ما به بیرون جریان پیدا نمی کند.
خدا می خواهد چیزهای خوب به زندگی شما سرازیر کند، اما اگر همین الان بخواهید که بهترین زندگی را داشته باشید، باید یاد بگیرید که بگذارید چیزهای خوب از شما به دیگران جریان یابد. وقتی این کار را بکنید، ذخیره دارایی تان از نو پر و لبریز می شود و در نتیجه زندگی تان، طراوت و شادابی را حفظ خواهد کرد.
اگر وقت، انرژی، محبت و دارایی خود را با دیگران تقسیم کنید، معجزات و برکات الهی مانند رود آب زلال وارد زندگی شما می شوند. نگذارید راکد بمانید. باید رودخانه تان را جاری نگه دارید. این روش موفقیت و شادمانی است.
شاید بگویید:"همین الان من یک دنیا مسئله و مشکل دارم. وقتی از این مشکلات خلاص شدم، می روم به یکی کمک می کنم". برعکس گرفتید! اول بروید به کسی کمک کنید تا خدا شروع به تغییر وضع شما کند. این یک اصل الهی است. به خاطر داشته باشید: اول باید دانه بکارید، بعد محصول را درو خواهید کرد.
در کتاب مقدس می خوانیم که خداوند به ایلیای نبی فرمود که به شهر "صرفه" برود (اول پادشاهان فصل هفدهم آیات 8 تا16 ). ایلیا به شهر "صرفه" رفت. در آن جا بیوه زنی را دید که مشغول جمع کردن هیزم است. ایلیا از او کمی آب خواست. وقتی آن زن به راه افتاد تا آب بیاورد، ایلیا او را صدا زد و گفت:"یک لقمه نان هم بیاور".
اما بیوه زن گفت:"در خانه ام حتی یک تکه نان هم پیدا نمی شود. فقط یک مشت آرد در ظرف و مقداری روغن در ته کوزه مانده است. الان هم کمی هیزم جمع کردم تا ببرم نان بپزم و با پسرم بخورم. این آخرین غذای ما خواهد بود. و بعد از آن از گرسنگی خواهیم مرد". ایلیا به او گفت:"نگران نباش! برو و نان را بپز". بیوه زن بدون گله و شکایت رفت و مطابق گفته ایلیا عمل کرد. از آن روز به بعد، آن ها هر چقدر از آن آرد و روغن مصرف می کردند تمام نمی شد.
عمل ساده ایمان بیوه زن، معجزه ای پدید آورد. او ابتدا گام اول برداشت تا زمینه برای معجزه مهیا شود. از دید ایمان ضعیف ما، معجزات بسیار دور از دسترس به نظر می رسند. سرآغاز هر معجزه ای، بزرگ یا کوچک، عملی است از روی اطاعت. تا وقتی اولین قدم ایمان را برنداریم، معجزه رخ نمی دهد.
وقتی می بخشید، نیکویی و لطف خداوند را ذخیره و پس انداز می کنید. شما محصول عظیمی خواهید داشت که خدا می تواند از آن چیزی برای تامین نیازهای شما درو کند. شاید امروز نیاز ضروری نداشته باشید. اما وقتی نیازمند می شوید، خدا برای کمک شما حاضر و آماده است. اگر امروز در نومیدی و نگرانی به سر می برید، کسی را پیدا کنید که همان مشکل شما را دارد. سپس با دعا، مطالعه کتاب مقدس و مشاوره (تجربیات تان) او را یاری دهید. ناگهان درمی یابید شادی، آرامش و امید جایگزین افسردگی تان شده است.
با رفتار از خودگذشتگی، قدرت مافوق طبیعی خدا به کار می افتد. وقتی مشکلی دارید، روی نیازتان متمرکز نشوید. فکر کنید چه جور دانه ای باید بکارید تا از آن مشکل رهایی یابید. مثلا اگر شادی بکارید، شادی درو خواهید کرد. ممکن است فکر کنید که آن کار شما توجه ای را جلب نکرده است، ولی خدا آن را می بیند و در زمان نیاز کاری می کند که کسی برای کمک به شما حاضر شود.
دوست عزیز، اگر می خواهید هم اکنون بهترین زندگی را داشته باشید، آنچه را که خدا به شما داده، انبار نکنید. یاد بگیرید که آن را در زمین ایمان بکارید. به یاد داشته باشید هر زمان عطا کنید، راه را برای خدا باز کرده اید تا اکنون و در آینده نیاز شما را برآورده کند. وقتی نسبت به دیگران سخاوتمند باشید، خدا همیشه با شما سخاوتمند خواهد بود.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ اسفند ۸, پنجشنبه

قدرت ایمان

مطالعه کتاب مقدس

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

یکی از عظیم ترین توانایی هایی که خدا به ما عطا کرده است، ایمان است. اگر ایمان داشته باشید، موفق خواهید بود. اگر شما ایمان داشته باشید، می توانید با قدرت روح القدس (روح خدا) بر اشتباهات گذشته غلبه کنید. در ایمان، قدرت شگفت انگیز وجود دارد.
آنچه که شما به آن ایمان و باور دارید، به مراتب بزرگ تر از گزارش آزمایش های پزشکی است. ما برای علم پزشکی بسیار احترام قائلیم و معتقدیم که خداوند از طریق پزشکان نیز می تواند بیماران را معالجه کند و شفا دهد. با این توصیف، وقتی پزشکان، بیماران را ناامید می کنند، سخن آخر با خداوند است. مهم نیست که خداوند چه چیزی را اجازه می دهد در زندگی ما رخ دهد، زیرا همیشه سخن آخر با اوست. او فصل آخر را می نویسد.
وقتی توسط ایمان، خدا را خشنود می کنیم، قوانین طبیعی کنار گذاشته می شود تا معجزه رخ دهد. ایمان عظیم تر ازبیماری و مشکلات مالی و عاطفی است. پولس در افسسیان فصل اول آیه 19 چنین دعا کرد:"دعا می کنم تا درک کنید که قدرت خدا برای کمک به مومنین، چقدر عظیم است. این همان قدرتی است که مسیح را پس از مرگ، زنده کرد او را در برترین مقام آسمانی، در دست راست خدا قرار داد". دنیا از قدرت اتم واهمه دارد، اما ما متعلق به خدای کل جهان هستیم، خدایی که نه تنها قدرت اتمی را به وجود آورد، بلکه هم چنین عیسی مسیح را از مردگان برخیزانید. ما دیگر نباید احساس ناتوانی بکنیم. قدرت بی نظیر او پیش روی ما که به او ایمان داریم، قرار دارد. دعای پولس نشان می دهد که خدای عالم هستی، آماده انجام معجزه است و بدین طریق فیض، رحمت و برکات خود را در زندگی مان جاری می سازد که آن هم فقط توسط ایمان رخ می دهد.
گاهی خدا به ما وعده ای می دهد که تحقق آن غیرممکن به نظر می رسد. مثلا وعده می دهد که خانواده ات ایمان می آورند یا موانع بزرگ زندگی محو و نابود می شوند. کار آسانی است که بگوییم:"این غیرممکنه. این اتفاق هرگز در زندگی من رخ نمی دهد، من در گذشته، اشتباهات بزرگی کردم، پزشکان من را جواب کردند یا هیچکس در خانواده ام موفق نبوده..." متاسفانه ما فقط به دنبال عذر و بهانه و ناباوری هستیم. ولی به جای توجه به شک و افکار منفی، به سادگی بگویید:"خداوندا، ایمان دارم و می پذیرم". نگرش مثبت ایمان را جایگزین ناباوری کنید. در نتیجه، معجزه رخ می دهد.
وقتی خدا را با ایمان خشنود می کنید، قدرت شگفت انگیز او فعال شده و به جنب و جوش می افتد. در اناجیل می خوانیم که شخصی به نام یایروس به مسیح گفت:"دخترم در حال مرگ است. استدعا دارم بیایید و دست تان را بر او بگذارید تا شفا یابد و نمیرد". اما از خانه او خبر آوردند که دختر فوت کرد و دیگر لزومی ندارد مزاحم عیسی شود. عیسی به مرد فرمود:"نترس! فقط به من ایمان داشته باش!" (انجیل لوقا فصل 5). توجه کنید: مسیح فرمود:"فقط ایمان داشته باش". این گفته عیسی، امروز با ما سخن می گوید. در عیسی، هم امید وجود دارد و هم وعده. اگر بار دیگر در بحرانی نظیر بحران یایروس قرار گرفتید، به یاد داشته باشید که به مشکل خود از "دیدگاه عیسی" بنگرید. او سرچشمه امید و وعده است. اگر باور کنیم، وضعیت تغییر خواهد کرد.
خداوند از ما کار سخت و شاقی را درخواست نکرده است. مثلا نگفته که از خانه تان تا کلیسا روی زانو راه بروید! او می خواهد که با ایمان و به سادگی بپذیریم. همین. در اول تواریخ فصل 28 آیه 20 می خوانیم:"قوی و دلیر باش و کار را شروع کن. ترس و واهمه را از خود دور کن، زیرا خداوند، خدای تو با توست و تو را تنها نمی گذارد تا بتوانی کار ساختن خانه خداوند را تمام کنی". هیچگاه به خاطر بزرگی کاری که خدا به شما وعده داده، واهمه به دل راه ندهید. ترس می تواند ما را فلج کند. بزرگی کار، خطراتی که به همراه دارد یا فشار موقعیتی که در آن هستیم، می تواند ما را از فعالیت باز دارد. راه درمان ترس در همین آیه که خواندید، یافت می شود: به ترس نیندیشید. فقط وارد عمل شوید. شروع کار اغلب سخت ترین و ترس آورترین قسمت هر کاری است. وقتی شما ایمان داشته باشید، خدا وارد عمل شده و سهم خود را ادا می کند. هنگامی که ایمان داشته باشید، خدای عالم هستی با مشکلات تان می جنگد و قدرت شگفت انگیز الهی را در زندگی تان مشاهده خواهید کرد.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است

آیا روایت کتاب مقدس درباره آدم و حوا واقعی است یا تمثیلی؟

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

در واکنش به پیدایش فصل اول آیات 27 و 28، دلیلی مشاهده نمی شود که وجود آدم و حوا را غیر واقعی بپنداریم:"خدا انسان را شبیه خود آفرید. او انسان را زن و مرد خلق کرد و آن ها را برکت داده، فرمود:"بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و بر آن تسلط یابید".
علی رغم آن که کتاب مقدس به روشنی این نکته را تعلیم می دهد، مخالفان هم چنان آدم و حوا را به عنوان شخصیت های تاریخی نمی پذیرند. نگرش آنان این است که آدم و حوا، صرفا جنبه تمثیلی دارند و داستان سقوط اولین زوج به سبک استعاره بیان می شود. اکثر کسانی که به این نگرش معتقدند، از طرفداران نظریه تکامل می باشند.
این گروه از مخالفان کتاب مقدس مدعی اند که آفرینش آدم و حوا در چارچوب نگرش تکامل، جایی برای مطالعه و بررسی ندارد.
برای کسانی که در جستجوی حقیقت هستند، این سئوال مطرح می شود که آیا شواهد علمی و تاریخی و هم چنین کشفیات باستان شناسی، ادعای طرفدران نظریه تکامل را تایید می کند یا خیر؟
یک. بررسی و تحقیقات دانشمندان علم ژنتیک ثابت کرده که انسان از طریق تکامل حیوانات به وجود نیامده است. ادعاهای مربوط به تکامل حیوان به انسان، در محدوده فرضیه و نظریه باقی مانده است. بررسی های نوین ژنتیکی در حال رسیدن به همان نتیجه ای می باشند که کتاب مقدس هزاران سال قبل بدان اشاره کرده بود.
در سال های اخیر، دانشمندان ژن های انسان را به نحو گسترده ای مورد مطالعه قرار داده اند. آن ها با مقایسه الگوی ژنتیکی انسان های سراسر زمین، به مدرک واضح و روشنی دست یافته اند مبنی بر این که همه انسان ها جد و نیاکان مشترک دارند.
دو. کتاب مقدس به هیچ وجه نمی گوید که نخستین انسان یعنی "آدم"، یک شخصیت افسانه ای بوده، بلکه نشان می دهد که او شخصی حقیقی بوده است: یک انسان متفکر و دارای احساسات که می توانست در باغ عدن کار کند. بعد از گذشت مدتی نامشخص، خدا نخستین زن را آفرید تا همسر آدم شود. وقتی آدم چشمش به حوا افتاد، گفت:"این است استخوانی از استخوان هایم و گوشتی از گوشتم" (پیدایش فصل 2 آیه 23). سخن "آدم" بیانگر شاهد عینی واقعیت است. بنابراین، گزارش زندگی آدم و حوا تمثیلی و غیر واقعی نیست.
سه. نسب نامه آدم و نسل او در فصل پنجم کتاب پیدایش نشان می دهد که آدم و حوا، انسان های واقعی بوده اند و نه خیالی.
چهار. مواد شیمیایی موجود در بدن انسان، نشان می دهد که بشر از خاک آفریده شده است: کربن، آهن و اکسیژن در خاک زمین یافت می شوند. طبق گزارش کتاب مقدس، خداوند از خاک زمین، آدم را سرشت (پیدایش فصل 2 آیه 7).
پنج. طرفداران نظریه تکامل معتقدند که عالم هستی در اثر اتفاق و تصادف به وجود آمده است. در حالی که وقتی هواداران این نظریه از واژهای "اتفاق" و "تصادف" برای منشاء حیات استفاده می کنند، موضوع را از یک مفهوم علمی به یک مفهوم غیر علمی و خیالی تغییر داده اند. توضیحات آن ها درباره منشاء حیات به صورت کلی ارائه می شوند، همچون:"در طی میلیون ها سال، ملکول ها با یکدیگر برخورد کرده و شکلی از حیات را به وجود آورده اند". آیا چنین توضیحی واقعا قانع کننده است؟ این ادعا به معنای آن است که برخی مواد بی جان، به حرکت درآمده، سازمان یافته و سرانجام زنده شده اند، آن هم بدون هیچ گونه نظارت و کمک! تبدیل ماده بی جان به موجودی جاندار! آیا چنین چیزی ممکن است؟ اعتقاد به نظریه تکامل به ایمانی قوی تر از اعتقاد به وجود خدا نیاز دارد.
اکنون دانشمندان نیز ترتیب رویدادها را به همان شکلی که در گزارش کتاب پیدایش آمده است، استناد می کنند. به عنوان مثال، زمین شناسی به نام والاس پرت اظهار داشت:"اگر از من به عنوان زمین شناس درخواست شده بود که ایده های نوین در زمینه منشاء زمین و تغییر و تحولات حیات بر روی آن را برای مردمان ساده و روستایی، همچون مخاطبان کتاب پیدایش در دوران باستان، به طور خلاصه توضیح دهم، کاری بهتر از این که از اکثر کلمات و عبارات فصل اول کتاب پیدایش پیروی کنم، نمی توانستم انجام دهم". او هم چنین توضیح داد که ترتیبی که در کتاب پیدایش برای منشاء اقیانوس ها و پدیدار شدن خشکی و همین طور ظاهر شدن حیات در آب ها، پرندگان و پستانداران وجود دارد، کاملا مطابق تقسیمات اصلی دوران های زمین شناسی است.
شش. داروین در فصلی از کتاب"منشاء انواع" تحت عنوان "مشکلات نظریه" چنین می گوید:"این فرض که چشم و تمام اجزای آن با هم کار کنند که در اثر انتخاب طبیعی شکل گرفته است، باید اذعان کنیم که تا بالاترین درجه باطل است."
هفت. علم زیست شناسی نشان داده است که برای به وقوع پیوستن تکامل در اثر عوامل اتفاقی، زمان کافی وجود نداشته است. به عنوان مثال، برای این که اتم های مورد نظر در تشکیل یک مولکول پروتئین، به نحو صحیح به هم بپیوندند، در صورتی که این عمل به طور کاملا اتفاقی به وقوع بپیوندد، عدد احتمال آن قدر کوچک خواهد بود که وقوع چنین چیزی عملا محال است. یا امکان این که یک ظرف خاک بر اثر جهش های زیستی نهایتا به اسب تبدیل شود، ده به توان یک میلیون است. تعداد صفرهای چنین رقمی میلیون ها است. بدین ترتیب به وجود آمدن اسب در نتیجه فرایندی کاملا اتفاقی، یعنی از طریق انتخاب تصادقی محال است.
هشت. طرفداران نظریه تکامل باید بدانند که برای به وقوع پیوستن تکامل توسط انتخاب طبیعی از طریق فرایندی اتفاقی، چیزی حدود پنجاه میلیارد سال زمان لازم است. در حالی که علم ثابت کرده است که پیدایش سیاره زمین، ده میلیون سال است. با اختراع روش تاریخ گذاری توسط تشعشعات رادیویی معین شد که سن زمین بر خلاف ادعای نظریه تکامل، ده میلیون سال است. جهان نمی تواند خودش را آفریده باشد. به عبارت دیگر، طرح و نظم در جهان باید معلول وجودی خارج از جهان باشد که طرح ها و الگوهای مختلف وسایل را به جهان می بخشد. این وجود همان خدا است.
نه. اگر شما به موزه های آثار طبیعی بروید و این سئوال را مطرح کنید که مراحل تکامل این حیوان و یا آن حیوان را به شما نشان دهند، با پاسخ منفی روبرو می شوید. اگر در محافل کارشناسان طرفدار تکامل همین سئوال را مطرح کنید به شما پاسخ خواهند داد:"نمی دانیم". آن ها با نشان دادن تصاویر انیمیشن، شما را فریب می دهند، در حالی که آثار تکامل کشف نشده است. پس نشانه های تکامل کجاست؟ آیا تکامل در یک لحظا انجام شد؟
ده. اگر خدایی وجود نداشت، ما حاصل یک "تصادف" بودیم. در نتیجه، زندگی هیچ هدف، معنا و ویژگی خاصی نداشت. هیچ امیدی برای حیات پس از مرگ نیز وجود نداشت. اما وقتی خدایی وجود دارد، زندگی ما دارای معنایی بس عمیق است. یگانه راه مطمئن برای شناخت خودمان این است که بدانیم خدا کیست و برای ما چه می کند.
یازده. اگر فرض کنیم که انسان جز حیوانی برتر مفهوم دیگری نداشته باشد و فقط فرآورده محیط خودش باشد، پس می تواند برای هر کاری که انجام می دهد، از زیر مسئولیت اخلاقی شانه خالی کند.
دوازده. فرضیه تکامل اقتدارش را از دست داده است: هم از نظر علمی و هم از نظر فلسفه. چرا؟ با کنار گذاشتن خدا از خلقت، فرضیه تکامل به عنوان فلسفه شکست خورده است، زیرا از پاسخ به سئوالات مهمی عاجز است. سئوالاتی نظیر:
چگونه ماده به وجود آمد؟
منشاء زندگی کجاست؟مفهوم بشریت چیست؟
معنی و مقصد انسان چیست؟
سیزده. اگر انسان به شباهت خدا آفریده نمی شد، از زندگی حیوانی برخوردار می گردید (فصل اول آیه 21). انسان به علت طبیعتش چیزی بیش از ماده است. او خصوصیات خدا را منعکس می کند نظیر محبت، صبر، بخشش، مهربانی و وفاداری.
چهارده. اگر خدا دنیا را برای تفریح و سرگرمی خودش خلق می کرد، شکل جهان، ظاهر انسان و نحوه زندگی بشر کاملا متفاوت بود. مثلا انسان ها اراده آزاد نداشتند و عالم هستی، پدیده پیچیده ای نبود.
پانزده. در دهه های اخیر محققان و کارشناسان، مدارک و شواهدی زیادی از افرادی که به طور موقت مرده بودند و سپس به زندگی بازگشتند، تهیه کرده اند. حداقل صدها هزار سند و مدرک که توسط پژوهشگران و کارشناسان ارائه شده نشان می دهند که همه کسانی که به طور موقت مرده اند، در بهشت یا جهنم به سر برده اند. در گزارش ها تضاد و تفاوت مشاهده نمی شود. این شواهد با ادعاهای کتاب مقدس در تضاد نبود. آن ها نه فقط شاهد زندگی بعد از مرگ بوده اند، بلکه در بهشت بوده اند حضور خدا احساس کرده و مسیح خداوند را دیده اند.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است

۱۳۹۲ اسفند ۷, چهارشنبه

آیا مسیح زن غیر یهودی را تحقیر کرد؟ (مرقس فصل هفتم آیات بیست و یکم تا بیست و هشتم)

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

در یکی از سفرهای بشارتی، عیسی ایالت جلیل را ترک کرد و به شهرهای صور و صیدون رفت. او هشتاد کیلومتر راه پیمود تا به شهر صور رسید. سپس از آن جا به صیدون رفت. این دو شهر، دو بندر در کنار دریای مدیترانه بودند. هر دو شهر، بازرگانی شکوفایی داشتند و از این رو بسیار ثروتمند بودند. صور به هنگام ویرانی اورشلیم در سال 586 قبل از میلاد، شادی کرد. رقیب بزرگ بازرگانی این شهر، اسرائیل بود. در نتیجه توانست در غیاب یهودیان به تجارت و منافع خود رونق بخشد. به چنین فرهنگ فاسد و مادی گرایانه ای بود که عیسی پیغام خود را آورد.
به محض این که مسیح وارد شهر شد، مانند همیشه خبر ورودش فوری در همه جا پیچید. زنی نزد مسیح آمد، زیرا دخترش گرفتار روح ناپاک شیطانی بود. او خبر معجزات عیسی را شنیده بود. از این رو آمد و بر پای های عیسی افتاد و التماس کرد تا عیسی فرزندش را شفا دهد.
این زن در انجیل مرقس اهل "فنیقیه اهل شهر صور" معرفی شده، در حالی که در انجیل متی، آن زن "کنعانی" گزارش شده است (متی فصل پانزدهم آیه بیست و دوم). مرقس به موقعیت سیاسی منطقه اشاره می کند تا خوانندگان رومی کتابش، بدانند که زادگاه این زن در کدام بخش امپراطوری روم واقع است. اما توضیح متی خطاب به خوانندگان یهودی بود که به یاد می آوردند کنعانی های بت پرست چقدر با قوم اسرائیل به هنگام استقرار در سرزمین موعود (سرزمین کنعان) دشمنی کردند. مخاطبین انجیل متی (یهودیان) فورا به اهمیت کمک عیسی به این زن پی بردند.
عیسی به زن غیر یهودی گفت:"من باید نخست قوم خود، یعنی یهودیان را یاری کنم". این سخن عیسی مغایرت با این حقیقت نداشت که پیغام خدا برای همه است. به یاد آوریم که عیسی خودش در قلمرو غیر یهودیان (شهرهای صور و صیدون) در حال انجام رسالتش نسبت به مردم غیر یهودی بود. عیسی صرفا داشت به آن زن می گفت که یهودیان باید قبل از دیگران، فرصت ایمان آوردن به او را داشته باشند، چون خدا از یهودیان خواسته بود تا پیغام نجات را به سایر ملل اعلام کنند.
شکی نیست که عیسی می خواست ایمان زن غیر یهودی را امتحان کند. او می خواست از این موقعیت به عنوان فرصتی برای تعلیم درسی در خصوص ایمان، استفاده کند (متی فصل پانزدهم آیه بیست و هشتم). عیسی در ادامه افزود:"درست نیست که نان را از دست فرزندان بگیریم و جلو سگ ها بیندازیم". "سگ" اصطلاحی بود که یهودیان به طور معمول برای اشاره به غیر یهودیان به کار می بردند. یهودیان این مردم بت پرست را هم ردیف سگ به حساب می آوردند، به همین دلیل از دیدگاه آنان، غیر یهودیان لیاقت دریافت برکات خدا را نداشتند، در حالی که خدا به ابراهیم فرمود:"تو مایه برکت تمام مردم جهان خواهی بود" (پیدایش فصل دوازدهم آیه سوم). اما عیسی با استفاده از این اصطلاح، نمی خواست آن زن را تحقیر کند. او در واقع می خواست نحوه برخورد یهودیان را بازگو می کند تا تضاد رفتاری یهودیان را با نحوه رفتار خودش نشان دهد.
زن غیر یهودی با استفاده از همان شیوه گفتار عیسی، پاسخ داد تا بتواند برکت خدا را برای دخترش به دست آورد. چقدر جای شگفتی دارد که بسیاری از یهودیان به خاطر رد کردن عیسی، برکت خدا و نجات را از دست دادند و بسیاری از غیر یهودیان به خاطر قبول عیسی نجات را دریافت کردند.
عیسی به زن غیر یهودی فرمود:"ای زن، ایمان تو عظیم است. برو که آرزویت برآورده شد". همان لحظه دختر او شفا یافت. این معجزه نشان داد که قدرت عیسی بر ارواح شریر و شیطانی چنان عظیم است که لازم نیست برای رهایی شخصی از چنگال آن ها، خودش شخصا حضور داشته باشد. قدرت مسیح به نقاط دور نیز می رسد.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

چیزی را دریافت می کنید که باورش دارید

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

"نیک" مرد تنومند، قوی و سرسختی بود که سال ها در راه آهن کار کرده بود. او یکی از بهترین کارگران شرکت به حساب می آمد. او همیشه سر وقت حاضر بود، کارگری قابل اعتماد و سخت کوش بود. اما او یک مشکل اساسی داشت. نگرش او همیشه منفی بود. او در سراسر محوطه راه آهن به عنوان بدبین ترین مرد شناخته شده بود. همیشه نگران و دلواپس بود که مبادا اتفاق بدی رخ دهد.
در یک روز پاییزی، "نیک" بعد از کار وارد واگن یخچال شد. این واگن خالی بود و به هیچیک از قطارها متصل نبود. وقتی خواست از واگن خارج شود، متوجه شد که در باز نمی شود. از ترس خشکش زد. او شروع کرد به مشت کوبیدن به درها و فریاد زدن. اما هیچکس در آن حوالی نبود و کارگران محل کار را ترک کرده بودند. هیچکس نمی توانست فریادهای نومیدانه نیک را برای کمک بشنود. نیک حدس زد که دمای این واگن فریزردار باید زیر درجه انجماد باشد.
صبح روز بعد، وقتی کارگران سرکارشان برگشتند، در واگن را گشودند و جسد مچاله شده نیک را در گوشه ای از واگن یافتند. بازرسان وارد واگن شدند و کشف کردند که واگن فریزردار روشن نبوده تا سرمای شدید باعث مرگ نیک شود! در حقیقت غیر قابل استفاده بوده و در زمان مرگ او کار نمی کرده! دما در واگن اندکی سردتر از هوای بیرون بود. به عبارت دیگر، نیک خود را محکوم به مرگ کرده بود. او در ذهن خودش نبرد را باخته بود.
برای نیک همان چیزی که از آن می ترسید و انتظار داشت رخ دهد، محقق شد. بسیاری از مردم مثل نیک هستند. آن ها همیشه منتظر بدترین ها می باشند. آن ها انتظار دارند که شکست بخورند و موفقیت را نبینند. آن ها انتظار دارند که ناکام شوند. آن ها می گویند:"من هرگز پیشرفت نمی کنم. من هرگز ازدواج نمی کنم. خانواده من هرگز به مسیح ایمان نمی آورند. بچه هایم بدبخت و ناکام خواهند شد..."
اگر ما فرزندان خدا هستیم، پرورش چنین افکاری ما را از معجزات و برکات خدا دور و دورتر می کند. اگر چنین کنید، واکنش شما مانند نیک خواهد بود. درواقع، طرز فکر غلط شما، شما را به زیر خواهد کشید. باید با کمک خدا، طرز فکر خود را عوض کنید. دست از انتظار کشیدن برای شکست خوردن بردارید. شروع به گفتگو با خدا و برنامه ریزی برای حل مشکلات کنید. حتی اگر زندگی شما به پایین ترین حد سقوط کرده، نگرش تان باید این باشد:"خدایا، می دانم که تو این موقعیت را عوض خواهی کرد. من ایمان دارم که تو مرا قوی تر از گذشته، از این وضعیت آزاد خواهی کرد".
هر بار افکار منفی مایوس کننده به ذهن شما راه می یابد، از آن به عنوان فرصتی برای شکرگزاری از این که پیروزی خدا در راه است، استفاده کنید. اگر شک و ناباوری را بپذیرید، خدا در این وضعیت نمی تواند کار کند. خدا جایی کار می کند که ایمان باشد. این ایمان ماست که قدرت خدا را به جنب و جوش می اندازد. اگر با نگرش ایمان زندگی کنید، طولی نمی کشد که لطف خدا در زندگی شما نمایان شود. ایوب را در نظر بیاورید: در ظرف مدت کوتاهی خانواده، ثروت و شغل و سلامتی اش را از دست داد. تمام بدنش تاول زد و بی شک با درد و رنج دائمی زندگی کرد. اما در همان ساعت های تیره و تار، ایوب گفت:"خدایا، تو بودی که به من حیات بخشیدی و محبت تو بود که مرا زنده نگه داشت" (ایوب فصل 10 آیه 12).
کتاب ایوب 42 فصل دارد. ایوب در فصل دهم ایمانش را به خدا اقرار کرد. او تا پایان فصل 42 هنوز نجات نیافته بود. شفا داده نشده بود و از مشکلات آزاد نشده بود. او علی رغم فشارها و مشکلات، اهمیتی نمی داد که موقعیتش چگونه است. اهمیتی نمی داد که چقدر حالش بد است. او می دانست که خدا نیکوست. او می دانست که لطف خدا موقعیت را عوض می کند. بنابراین، آیا جای شگفتی دارد که خدا دو برابر آنچه را ایوب از دست داده بود، به او بازگرداند؟
دوست عزیز، اگر بیاموزید که نگرش ایمانی خود را نگه دارید و در تیره ترین ساعت های تان با جسارت به لطف خدا اقرار کنید، هیچ چیز قادر نخواهد بود که شما را عقب نگه دارد. ممکن است امروز در موقعیتی باشید که این امر به نظر غیرممکن آید، اما لطف خدا را نادیده نگیرید. یک سرانگشت لطف خدا می تواند همه چیز را در زندگی شما زیرورو کند. شما با قدرت روح القدس (روح خدا) قادر خواهید بود که مانند ایوب، مشکلات کمرشکن را تحمل کنید و آزمون را با موفقیت طی کنید.
مهم نیست چقدر بدبیاری آورده اید. خدا هنوز هم نقشه عالی و بزرگی برای زندگی شما دارد. باید با کمک روح القدس، امیدتان را بیشتر کنید. اگر امید نداشته باشید، ایمان هم نخواهید داشت و اگر ایمان نداشته باشید، نمی توانید خدا را خشنود کنید. در نتیجه ظهور و قدرت او را در زندگی تان نخواهید دید. خدا خسته نمی شود و شما را در میانه راه تنها نمی گذارد. خلف وعده هم نمی کند. او آنقدر ادامه می دهد تا این که به جایی برسید که او می خواهد. کلام خدا می فرماید:"خدا که این عمل نیکو را در شما آغاز نمود، شما را یاری خواهد داد تا در فیض او رشد کنید تا به هنگام بازگشت عیسی مسیح، کار او در شما تکمیل شده باشد" (فیلیپیان فصل اول آیه 6).

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

چرا مسیح به مرد ثروتمند گفت: "چرا من را نیکو خطاب می کنی؟ هیچکس جز خدا نیکو نیست؟"

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

چرا مسیح به جوان ثروتمند گفت:"چرا مرا نیکو می گویی؟ فقط خداوند است که واقعا نیکو است." (مرقس فصل دهم آیه هجدهم)
این جمله را بایستی در کل رویارویی مسیح و جوان ثروتمند مورد بررسی قرار داد. اگر فقط به این آیه هجدهم توجه خود را معطوف کنیم، قطعا برداشت غلط از منظور مسیح خواهیم داشت. به هنگام مطالعه کتاب مقدس، آیات قبل و بعد از آیه مورد نظر را با دقت بخوانید. گاهی بایستی فصل قبل و فصل بعد را نیز مطالعه نمود تا به خوبی مقصود نویسنده متن را درک کرد. باید پذیرفت که کتاب مقدس، کتاب تاریخی است و گاهی درک آن نیاز به تامل و تحقیق بیشتر دارد.
مرد جوان ثروتمند قطعا بسیار مشتاق بود تا پاسخی به سئوالاتش بیابد، زیرا او دوان دوان آمد. او هم چنین احترام زیادی نسبت به عیسی نشان داد، زیرا زانو زد و با عیسی همچون یک مافوق سخن گفت. او عیسی را نیکو خطاب کرد. در رفتار او چیزی وجود ندارد که نشان دهد او برای آزمایش کردن عیسی، نزد او آمده باشد. روشی که رهبران مذهبی یهود از ابتدا در پیش گرفته بودند.
مرد جوان، عیسی را استاد نیکو نامید، چرا که او را فقط یک انسان می پنداشت. پرسش مرد جوان، ناآگاهی او از هویت واقعی عیسی و راه رستگاری را آشکار نمود. او عیسی را "استاد و معلم" نامید و او را در ردیف سایر مردان بزرگ قرار داد. مرد جوان می پنداشت که برای حصول حیات ابدی، شخص باید نیکو باشد و از عیسی پرسید که آیا لازم است که کار "نیکوی" بیشتری انجام دهد تا نجات یابد.
پاسخ عیسی با طرح سئوال بود:"چرا مرا نیکو می گویی؟ فقط خداوند است که واقعا نیکو است." جالب است بدانید در آن روزگار رهبران مذهبی به مردم اجازه نمی دادند که مردم آن ها را نیکو بنامند. حتی پولس چنین نوشت:"می دانم که در من هیچ نیکویی ساکن نیست." (رومیان فصل هفتم آیه هجدهم). با پاسخی که مسیح داد، او خداوندی خود را پنهان نکرد، بلکه در واقع می خواست از مرد جوان بپرسد:"آیا واقعا می دانی با چه کسی صحبت می کنی؟"
از آن جا که فقط و فقط خدا نیکو است، آن جوان با این گفته خود، ناخواسته عیسی را خدا می خواند. البته خدا بودن عیسی درست بود، اما به احتمال قوی آن جوان این را نمی دانست.
مرد جوان خودش را همچون گناهکاری در برابر خدای قدوس نمی دید. او برداشت سطحی از شریعت خدا داشت، زیرا معیار او در اطاعت از خدا صرفا منوط به اعمال ظاهری بود و نه نگرشی باطنی. تا زمانی که به اعمال نیک خود نگاه می کرد، تصورش این بود که بی گناه است. وقتی به این مرد جوان نگاه کنید، می توانید نتیجه بگیرید که او شریعت را رعایت کرده است. اما نگاه مسیح متفاوت بود: پول حکم خدا را برای این مرد جوان داشت. رعایت ظاهری اصول اخلاقی، فقط طمع او را مخفی می کرد. وقتی مسیح به او گفت:"هرچی را داری، بفروش و پولش را به فقرا بده"، مرد جوان ترشرو و محزون شد. او می خواست حیات جاودان را طبق ضوابط خود به دست آورد، به همین دلیل سرخورده و مایوس شد. نجات توسط فیض و رحمت خدا نصیب انسان می شود و نه کارهای نیکو. اعمال مثبت، می تواند ثمره توبه و نجات از گناه باشد.
پول خدمتکار خوب و اربابی وحشتناک است. اگر شما پول دارید، شکرگذار باشید و آن را برای جلال خدا به کار ببرید.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ اسفند ۵, دوشنبه

اگر خدا مهربان است چرا از شخصی به نام عیسو متنفر بود؟ (رومیان فصل 9 آیه 13)

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

اسحاق با رفقه ازدواج کرد. رفقه حامله شد. اما حاملگی او غیر عادی بود (پیدایش فصل 25). به نظر می رسید که دو بچه در شکم او با هم کشمکش می کنند. پس رفقه از خداوند در این خصوص سئوال کرد. خداوند به او فرمود:"از دو پسری که در رحم داری، دو ملت به وجود خواهند آمد. یکی از دیگری قوی تر خواهد بود و بزرگ تر، کوچک تر را بندگی خواهد کرد". وقتی زمان وضع حمل فرا رسید، رفقه دو قلو زایید. پسر اولی که به دنیا آمد سرخ رو بود و بدنش چنان با مو پوشیده شده بود که گویی پوستین بر تن دارد. بنابراین او را عیسو نام نهادند. پسر دومی که به دنیا آمد، پاشنه پای عیسو را گرفته بود! پس او را یعقوب نامیدند.
زندگی عیسو پر بود از تصمیمات غلط. چنین به نظر می رسد که او هرگز به عواقب کاری که می کرد، نمی اندیشید. او تحت تاثیر نیازهای لحظه ای اش عمل می کرد، بدون آن که متوجه باشد در عوض رفع آن نیاز، چه چیز مهمی را از دست خواهد داد.
یعقوب در خور نامش یعنی "قاپنده" زندگی کرد. به هنگام فرار از خانه حق نخست زادگی و برکات برادرش را قاپید. او در کنار رود اردن با خدا روبرو شد و نگذاشت خدا بدون آن که او را برکت دهد، برود. در نتیجه خدا نام او را به اسرائیل تغییر داد.
در ملاکی خداوند به قوم اسرائیل می گوید:"من جد شما یعقوب را محبت نمودم، هر چند لایق محبت نبود و به این ترتیب نشان دادم که شما را دوست دارم. ولی عیسو را که برادرش بود، رد کردم و سرزمین کوهستانی او را ویران نمودم و آن را جای شغال های بیابان ساختم". (ملاکی فصل اول آیه سوم).
در بعضی از ترجمه ها چنین می خوانیم:"از عیسو نفرت داشتم". واژه "نفرت" در زبان عبری به معنای "کم تر دوست داشتن" نیز می باشد. توجه داشته باشید که خدا، عیسو را نیز برکت داد. به عنوان مثال، یعقوب پس از سال ها با عیسو ملاقات کرد. او دید که عیسو با چهار صد نفر از افراد خود می آید (پیدایش فصل 33 آیه اول). در زمان دیدار، عیسو به یعقوب گفت:"من گله و رمه بسیار دارم" (پیدایش فصل 33 آیه 9). در پیدایش فصل 36 با نسل عیسو آشنا می شویم.
نکته دیگر آن که خداوند از رفتار گناهکاران متنفر است و نه از گناهکاران. مسیح از طریق یوحنا، کلیسای افسس را به خاطر نفرتش از اعمال شریرانه نقولاوی ها، تحسین می کند. ایمانداران مسیحی افسس از خود نقولاویان ها نفرت نداشتند، بلکه فقط از اعمال گناه آلود آنان. ایمانداران افسس از مدارا کردن با شرارت امتناع می ورزیدند (مکاشفه فصل 2 آیه 6).
عبارت "عیسو را رد کردم" فقط به این معنا است که خدا یعقوب را انتخاب کرد تا از طریق او قوم اسرائیل و مسیح ظهور کنند. پس منظور اشاره به سرنوشت ابدی عیسو نیست. خدا اجازه داد عیسو پدر ملتی بزرگ شود. ادومی ها از نسل عیسو بودند. در زمان خروج از مصر، خدا به اسرائیلی ها گفت که کاری به کار ادومی ها نداشته باشند (تثنیه فصل 2 آیه 5). چون هرچه باشد با هم برادر بودند. خدا به قوم اسرائیل گفت:"با ادومی ها نجنگید، چون من تمام سرزمین کوهستانی سعیر را به عنوان ملک به آنان داده ام و حتی یک وجب از زمین آن ها را به شما نخواهم داد" (تثنیه فصل 2 آیه 5).
خداوند گفت:"من جد شما یعقوب را محبت نمودم، هر چند لایق محبت نبود" (ملاکی فصل اول آیه 3). پولس به وضوح نشان داد که دعوت و برگزیدگی یعقوب ناشی از فیض محض خدا بود و ارتباطی با لیاقت و شایستگی او نداشت (رومیان فصل 9 آیات 10 تا 12). یعقوب و عیسو، هیچکدام مستحق فیض خدا نبودند (فیض به معنی بخشش بدون عوض خدا در قبال کسانی که لیاقت ندارند)، چنان که امروزه نیز هیچکدام از ما لیاقت نداریم (افسسیان فصل 2 آیات 8 و 9). انتخاب یعقوب حیله گر توسط خدا به همان اندازه شگفت انگیز است که برگزیدگی شائول (پولس) طرسوسی جنایتکار.
برگزیدگی عیسو و یعقوب در رومیان فصل 9 آیه 11 بررسی می شود. این آیه درباره "پیشدانی" خدا از آینده یعقوب و عیسو سخن می گوید. خدا آینده را می دید و می دانست که عیسو به خالق خود توجهی نخواهد داشت. او می دانست که عیسو با اراده آزادش به راه خودش خواهد رفت و یعقوب طریق خداوند را برمی گزیند. خداوند به طور عمد عیسو را گمراه خلق نکرد تا فرصتی برای برگزیدگی یعقوب فراهم شود. عیسو و یعقوب دارای اراده آزاد بودند. اما این یعقوب بود که به خداوند توجه کرد و فیض خدا را قاپید.
اگر دقیق تر به ماجرای عیسو نگاه کنیم، عیسو ظاهرا برای نخست زادگی و حتی برگزیدگی واجد شرایط بود. اما تصمیمات غلط او، سبب شد تا فرصت های طلایی مانند نخست زادگی و برگزیدگی در اختیار یعقوب قرار گیرد.او حق انتخابش کم تر از یعقوب نبود. با این توصیف، اگر از دیدگاه فیض و رحمت خدا نگاه کنیم، طبق سخن خداوند در ملاکی، یعقوب نیز لیاقت و شایستگی برگزیدگی را نداشت. کتاب ملاکی، جبر و سرنوشتی که از قبل توسط خدا تعیین شده را تعلیم نمی دهد. خداوند از یعقوب و عیسو راضی نبود. هر دو گناهکار بودند. هر دو تنبیه شدند. عیسو، نخست زادگی و برگزیدگی را از دست داد و یعقوب بعد از فرار از خانه پدر، هرگز مادرش را ندید. دایی او لابان بارها او را فریب داد و عاقبت پسرانش نیز در مورد یوسف به او دروغ گفتند و سال های زیادی یعقوب در ماتم و غم فرو رفت.
بزرگ ترین اشتباه ما این است که تصور کنیم خدا عده ای را انتخاب می کند و سایرین را روانه جهنم می سازد. مسیح فرمود:"خدا به قدری مردم جهان را دوست دارد که یگانه فرزند خود را فرستاد، تا هر که به او ایمان آورد هلاک نشود، بلکه زندگی جاوید بیابد" (یوحنا فصل 3 آیه 16). واقعیت این است که هیچکس در خارج از نقشه نجات خداوند قرار ندارد. انسان با وجدان و طبیعت اخلاقی آفریده شده است. اما او توسط اراده آزاد خود این راه را انتخاب کرد که حقیقت خدا را که به روشنی در سیستم خلقت آشکار شده، نفی کند. کلام خدا می فرماید:"برای انسان حقیقت وجود خدا کاملا روشن است، زیرا خدا وجدان های آنان را از این حقیقت آگاه ساخته است. انسان از ابتدا، آسمان و زمین و چیزهایی را که خدا آفریده، دیده است و با دیدن آن ها می تواند به وجود خدا و قدرت ابدی او پی ببرد. پس وقتی در روز داوری در حضور خدا می ایستد، برای بی ایمانی خود هیچ عذر و بهانه ای ندارد" (رومیان فصل اول آیات نوزدهم و بیستم). به عبارت دیگر، معیارهای اخلاقی ما همیشه بهتر از رفتار ما هستند. اگر مردم حقیقت وجود خدا را پس بزنند تا مطابق میل خود زندگی کنند، هیچ عذری نخواهند داشت. خدا وجودش را از طریق طبیعت (خلقت) آشکار کرده است. با مشاهده طبیعت، به وجود خدایی پی می بریم که در خلقت بسیار پیچیده خود، پدیده های شگفت انگیزی آفریده است. در طبیعت خدای محبت و زیبایی را می بینیم، خدایی که همه چیز را کنترل می کند. اما اکثر مردم، به جای این که تسلیم خدایی شوند که کنترل همه چیز را در دست دارد، ترجیح می دهند زندگی تحت کنترل خودشان باشد.
کسی که در جستجوی خداست، او را خواهد یافت. کتاب مقدس می گوید:"مردم در جستجوی خدا هستند تا شاید به او برسند، حال آن که او حتی از قلب ما نیز به ما نزدیک تر است" (اعمال رسولان فصل هفدهم آیه بیست و هفتم). خداوند می فرماید:"اگر با تمام وجود مرا بطلبید، مرا خواهید یافت" (ارمیاء فصل بیست و نهم آیه سیزدهم). دانشمندان زمانی هیچ توجیهی طبیعی برای سنگ های آسمانی، خسوف و کسوف، گردباد، زلزله... نداشتند. اما هیچ یک از آنان نگفت که این ها همه تناقض است! همه این اسرار طبیعت راز خود را در مقابل تلاش های خستگی ناپذیر پژوهش های علمی تسلیم کردند. آنچه پاسخش را نمی دانیم، الزاما بدون پاسخ نیست. هرگاه به نکته ای برمی خورید که برای شما توضیحی ندارد، به تحقیق ادامه دهید. اگر فرض بر این باشد که پاسخی نیست، چرا باید دنبال آن گشت؟ اگر ادیسون و گراهام بل هم چنین تصور منفی داشتند، از تلفن، چراغ برق و وسایل برقی خبری نبود.
خداوند به روش های گوناگون با انسان سخن می گوید. پیام خدا فقط محدود به کتاب مقدس نیست. او از طریق کلیسا، رادیو و تلویزیون و فیلم های مسیحی، سرود های روحانی و موسیقی پرستشی، فیس بوک، یوتیوب، وب سایت ها و مقاله ها در اینترنت، کتاب های تفسیر کتاب مقدس و بررسی موضوعات مختلف کلام خدا، موزها (شواهد تاریخی و کشفیات باستان شناسی)، سفرهای بشارتی مبشران مسیحی، روزنامه ها و مجلات مسیحی، بنیادهای خیریه و سازمان های امداد رسانی مسیحی به نیازمندان در سراسر جهان، کتاب های تاریخی و باستان شناسی، وقایع و اتفاقات روزمره و حتی خواب با انسان صحبت می کند. غالب اوقات منتقدان مسیحیت یا مخالفان وجود خدا با ایمانداران مسیحی به بحث و گفتگو می پردازند و بدین ترتیب با پیام مسیح آشنا می شوند.
همه انسان ها در زندگی خود اتفاقاتی را به یاد می آورند که آنان را از مرگ حتمی یا دردسر و مخمصه رهانیده است. این گونه اتفاقات را "شانس" می نامند. اما در واقع محبت خداوند باعث نجات و رهایی آن ها بوده است.
سرانجام این که اگر کسی ادعا کند که من به خدا اعتقاد ندارم، نمی توان خدا را به عدم برگزیدگی آن شخص متهم کرده و مورد سرزنش و ملامت قرار دهیم. آن شخص علی رغم وجود دلایل کافی، نمی خواهد درباره خدا تحقیق و تفحص کرده و با خالق خویش ارتباط دوستی و صمیمیت داشته باشد. همواره به یاد داشته باشیم: انسان با داشتن اختیار و اراده آزاد، مسئول تصمیم های خویش است.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است

۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

ببخشید تا آزاد باشید

زندگی هدفمند
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

در یکی از کلیساهای آمریکایی، انگشتان دست یکی از ایمانداران مسیحی چنان از بیماری مفاصل (آرتریت) علیل شده بود که به سختی می توانست آن ها را حرکت دهد و به کار بگیرد. وقتی به آن انگشتان نگاه می کردید، انگار که مچاله شده و از شکل افتاده اند. او نمی توانست در یک اتومبیل را باز کند. نمی توانست با مردم دست دهد و کارهایی از این قبیل. تا این که یک روز پیش کشیش کلیسا رفت و دست خود را نشان داد. آن ها کاملا سالم بودند! او می توانست مثل ما انگشتانش را حرکت دهد. گویی یک جفت دست تازه دریافت کرده بود.
کشیش شگفت زده که برای او بسیار خوشحال بود، پرسید:"چی شده؟" مرد پاسخ داد:"خب، داستان جالبی دارد. تو داشتی درباره آزادی از کینه و تلخی موعظه می کردی و می گفتی که اگر ببخشیم، خدا دعای مان را مستجاب می کند. وقتی داشتم گوش می دادم از خدا خواستم که مرا از کینه و تلخی آزاد کند تا بتوانم کسانی را که در حق من بدی کرده اند، ببخشم. روح القدس (روح خدا) به کمکم آمد تا بتوانم دشمنانم را ببخشم. اگر روح القدس یاری نمی کرد و محبت الهی را در قلبم نگذاشته بود، هرگز قادر نبودم آن ها را ببخشم. محبت خدا ناگهان در قلب من جاری شد. باید بگویم که داشتم همه چیز را با نگرش خدا می دیدم. محبت عجیبی به مردم و به خصوص دشمنانم در من ایجاد شد. اصلا چیزی به نام دلخوری و تلخی در درونم وجود نداشت. شگفت زده شدم. دیدم چقدر دشمنانم را دوست دارم. می خواستم به سوی آن ها بدوم و در آغوش شان بگیرم. قبل از آن، آرزو می کردم که هرگز چهره شان را نبینم و با آن ها روبرو نشوم. چند روز بعد از بخشش دشمنان، اتفاق خارق العاده ای شروع به رخ دادن کرد. انگشتانم، یکی پس از دیگری، شروع به راست شدن کردند تا این که همگی شفا پیدا کردند! خدا "شفای کامل" به من عطا کرد. حالا به دستم نگاه کنید. کاملا سالم هستم".
شما هم وقتی شروع به خلاصی از شر تلخی و آزردگی کنید، از چیزهای شگرفی که شروع به رخ دادن در زندگی تان می شود، شگفت زده خواهید شد. بنابراین لطف خدا را به طریق تازه و جدیدی خواهید دید. وقتی با کمک روح القدس، گذشته را رها می کنید و از همه تلخی ها و سموم خلاص می شوید، خواهید دید که دعاهای تان سریع تر اجابت خواهد شد.
مثال جالب دیگر آن که زن آن کشیش هم مبتلا به سرطان شد. یکی از کارهایی که آن زن انجام داد این بود که مطمئن شود هیچ کینه ای در قلبش ندارد. او نشست و نامه هایی به دوستان و فامیل نوشت و از همه آن ها درخواست کرد که اگر تا آن روز کار بدی در حق شان انجام داده، او را ببخشند. روح القدس به او نشان داد که باید قلبش پاک باشد تا گناهی مانع قدرت شفابخش خدا نشود. مدتی بعد، پزشک او با نهایت شگفتی گفت که هیچ اثر و نشانه ای از سرطان در او نمی بیند. پزشک اعتراف کرد که در طول طبابت خود، هرگز به چنین مورد عجیبی برخورد نکرده بود.
یکی از مربیان بسکتبال راتز هوستون به نام"رودی تام جان ویچ" از خاطرات خود سخن گفت که در سال 1973 زمانی که به عنوان بازیکن جوان بازی می کرد، در جریان بازی، ناگهان درگیری رخ می دهد. رودی با تمام سرعت به محل درگیری می دود تا به آن خاتمه دهد. درست وقتی به آن جا رسید، بازیکنی یک دفعه چرخید و بدون این که حتی روبرویش را نگاه کند، با تمام قدرتش مشتی حواله رودی کرد. این مشت در آن زمان، سر و صدای زیادی در مطبوعات و رسانه ها، به پا کرد. آن مشت، جمجمه رودی را شکست، دماغ و استخوان گونه اش را خرد کرد. دکترها تعجب کردند که چرا رودی در زمین بازی نمرد! اما با کمک خداوند بالاخره پس از گذراندن ماه های سخت و دشوار، جان به در برد.
بعد از بهبودی، خبرنگاران خود را به محل اقامت رودی رساندند. یکی از خبرنگاران سئوال کرد:"رودی، تو هرگز آن بازیکنی را که این بلا را سرت آورد، می بخشی؟" رودی فورا و بدون آن که شک و تردیدی به خودش راه دهد پاسخ داد:"بله. من او را کاملا بخشیدم".
گزارشگر مات و مبهوت به رودی نگاه کرد. سپس گفت:"دست بردار رودی. آن بازیکن کم مانده بود تو را بکشد". رودی پاسخ داد:"من او را بخشیدم". خبرنگار گفت:"او باعث شد تو آن همه رنج بکشی. ماه ها به جای میدان بازی، در بیمارستان بستری بودی. می خواهی بگویی که تو هیچ خشمی، نفرتی یا کدورتی نسبت به او نداری؟"
رودی جواب داد:"نه، هیچ کینه ای به او ندارم". خبرنگار گفت:"آخه چطور این کار را کردی؟ چطور توانستی آن بازیکنی که آنقدر شدید به تو آسیب زد، ببخشی؟"
پاسخ رودی این بود:"روح القدس. روح القدس به من کمک کرد. خودم قادر به بخشیدن آن بازیکن نبودم. این محبت مافوق طبیعی الهی بود که توانستم او را ببخشم. بخشیدن خیلی سخت بود. ولی روح القدس نشان که اگر ببخشی، شفا را مشاهده خواهی کرد. بنابراین، من از روح القدس طلب کمک کردم و او محبت الهی را در قلب من جاری کرد. الان من هیچ کینه ای در قلبم به آن بازیکن ندارم".
رودی بعدها به یکی از بهترین مربیان بسکتبال آمریکا تبدیل شد. او نه فقط از آن حادثه جان سالم به در برد، بلکه لطف الهی او را به یک مربی موفق ارتقاء داد. چرا؟ زیرا او کسی را که به او به شدت صدمه زده بود، بخشید. او تصمیم گرفت که ببخشد و روح القدس هم قدرت بخشش را به او عطا کرد. رودی در ادامه به خبرنگاران گفت:"من می دانستم که اگر بخواهم با زندگی پیش بروم، مجبورم کینه و دلخوری را رها کنم. او را بخشیدم. و این کار را به خاطر خودم هم کردم تا بتوانم شفا پیدا کنم و اعصاب و روانم آرامش داشته باشد. این کار را کردم تا بتوانم آزاد شوم".
اندرز خوبی است: باید ببخشید تا آزاد شوید. ببخشید تا شاد شوید. ببخشید تا از اسارت بیرون بیایید. باید بدانیم که بخشش به خودمان هم کمک می کند تا از شر تلخی و کینه آزاد شویم. وقتی به کینه می چسبیم، در واقع شروع می کنیم به ساختن دیوار جدایی بین خودمان و دیگران. فکر می کنیم که داریم از خودمان محافظت می کنیم. اما این طور نیست. ما در آن زندان خودساخته، منزوی، تنها، ویران و در تلخی خود حبس می شویم. آن دیوارهای کینه، فقط مردم را دور نگه نمی دارند، آن دیوارها شما را در قفس تنهایی و مشکلات نگه می دارند.
آیا درک می کنید که آن دیوارها از جاری شدن برکات خدا به زندگی تان هم جلوگیری می کنند؟ آن دیوارها می توانند جریان لطف الهی را متوقف کنند. به عبارت دیگر مانع اجابت دعاها، معجزات و برکات الهی می شوند. آن دیوارها مانع تحقق آرزوها و رویاهای تان می شود. باید این دیوارها فرو بریزند. باید کسانی را که آزارتان داده اند، ببخشید تا بتوانید از زندان بیرون بیایید. در پشت دیوارها، پر از هدایا یعنی برکات و معجزاتی است که مخصوص شما هستند. کافی است که ببخشید تا دیوارها فرو بریزد و برکات و معجزات در زندگی شما جاری شوند. تا نبخشید، هرگز آزاد نخواهید بود. بدی هایی را که دشمنان در حق شما کرده اند، به دست فراموشی بسپارید. تلخی را از زندگی خود بیرون کنید. این تنها راهی است که شما واقعا آزاد خواهید شد. وقتی آن ها سموم را رها کنید، در زندگی شما اتفاقاتی مثبتی رخ می دهد، که باعث تعجب شما و اطرافیان تان خواهد شد.
محبت و بخشش شما به دشمنان تان نشان می دهد که خالق عالم هستی از شما حمایت و پشتیبانی می کند. آن ها با مشاهده معجزات و برکات الهی در زندگی شما، حیران و مبهوت خواهند شد. تاریخ نشان داده که بسیاری از همین دشمنان تحت تاثیر بخشش و محبت الهی، متحول شده اند و به انسان های مثبت و مفیدی تغییر یافته اند. با نشان دادن بخشش و محبت الهی، مسیر سرنوشت مردم را تغییر دهید.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

اگر ایمان داشته باشید، خدا درهایش را به روی شما خواهد گشود

مطالعه کتاب مقدس
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

زن و شوهری می خواستند پسرشان را در یک مدرسه خصوصی خاص ثبت نام کنند. اما سال روز تولد او چهار روز پس از مهلت ثبت نام بود. طبق قانون آن مدرسه، لازم بود یک سال صبر کنند. زن و شوهر معتقد بودند که برای فرزندشان بهتر خواهد بود اگر مدرسه را با هم سن و سال های خود شروع کند. پس به مدرسه تلفن کردند تا ببینند که استثنایی قائل می شوند.
مسئول ثبت نام به آن ها گفت:"اصلا، ابدا! متاسفم. این خلاف مقررات است و ما هرگز استثنایی قائل نمی شویم. فرزند شما باید یک سال منتظر بماند". زن و شوهر آرام ماندند و واکنش منفی نشان ندادند. یقه مسئول ثبت نام را نچسبیدند و سعی نکردند اوضاع را پیچیده کنند. آن ها می دانستند که لطف خدا با آن ها است. پس مودبانه گفتند:"باشد. اما ما می خواهیم با رئیس شما صحبت کنیم".
مسئول ثبت نام، آن ها را به معاون مدیر مدرسه ارجاع داد. اما معاون هم همان پاسخ را داد:"نمی توانیم قوانین را زیرپا بگذاریم. شما باید یک سال صبر کنید". مرد گفت:"بسیار خب، اما ما می خواهیم با رئیس شما صحبت کنیم". عاقبت آن ها با مدیر مدرسه ملاقات کردند. اما او نیز همین پاسخ را داد:"قانون، قانون است. متاسفم. ما نمی توانیم آن را تغییر بدهیم. شما باید صبر کنید".
زن و مرد گفتند:"بسیار خب، اما ما می خواهیم با رئیس شما ملاقات کنیم". مدیر مدرسه گفت:"من به رئیس گزارش می دهم و جلسه ای برای شما ترتیب می دهم". این زوج با رئیس مدرسه ملاقات کردند و موقعیت را توضیح دادند. مرد هیچ نظری نداد. او نه گفت بله و نه گفت نه. فقط گوش داد. سپس گفت:"خبرتان می کنم". این زوج جلسه را ترک کردند، در حالی که به لطف خدا ایمان داشتند. آن ها انتظار داشتند خبر خوبی بشنوند. دو روز بعد از آن جلسه، مسئول ثبت نام مدرسه به زن و شوهر تلفن کرد. او چنین گفت:"در پلنزده سالی که من این جا کار می کنم، هرگز چنین کاری انجام ندادیم. ما حتی نمی دانیم که چرا الان داریم این کار را می کنیم، ولی تصمیم گرفته ایم که به فرزند شما اجازه دهیم که در مدرسه ثبت نام شود".
دوست عزیز، این لطف خداست. مسئولان مدرسه شاید ندانند که چرا این کار را می کنند، اما ما می دانیم. این به خاطر لطف خداست. مهم نیست اوضاع و احوال در زندگی شما چگونه به نظر می رسد و مردم چه می گویند. از دیدگاه مردم و کارشناسان، آنچه درصدد انجامش هستید، امکان پذیر نیست. اما اگر ثابت قدم باشید و نگرش ایمان به خدا را حفظ کنید و دائما لطف خدا را اقرار کنید، خواهید دید که خدا درهایش را به روی شما خواهد گشود و اوضاع و احوال به نفع شما تغییر خواهد کرد.
اگر بخواهیم که بیشتر لطف خدا را تجربه کنیم، باید در حالی که بیشتر "خواهان لطف الهی" هستیم، زندگی کنیم. خواهان لطف الهی بودن به سادگی به این معنا است که ما انتظار کمک خاص خداوند را داریم و ایمان داریم که خدا ی خواهد به ما کمک کند.
یک کارمند جوان از کشیش خواست که همراه او برای مصاحبه شغلی که به او شانسی برای پیشرفت چشمگیر در شغلش می داد، دعا کند. پیرمرد محترمی استعفا داده و در یک شرکت بزرگ جایی برای ارتقاء شغلی باز شده بود. تعداد بی شماری از مدیران فروش از سراسر دنیا برای مصاحبه آمده بودند. اغلب آن ها تجربیات بیشتر از کارمند جوان داشتند و بسیار با صلاحیت تر بودند. دست کم سابقه کارشان روی کاغذ بسیار بهتر از او به نظر می رسید.
بعد از دعا، کشیش به کارمند جوان گفت:"تو باید هر روز که از خواب بیدار می شوی، لطف الهی را در مورد خودت اقرار کنی. مهم نیست موقعیت چطور به نظر می آید. فقط اقرار کن که لطف خداوند با توست. تو لطف خدا را داری. در طول روز به خودت یادآوری کن و از خداوند به خاطر این لطف و فیض او سپاسگزار باش".
چند روز بعد کارمند با کشیش ملاقات کرد. جوان از فرط شادی می درخشید. او گفت:"وقتی مقابل هیات مدیره نشستم، آن ها به معنای واقعی سخت در فکر بودند. آن ها گفتند که ما نمی دانیم چرا داریم تو را استخدام می کنیم. تو آن قدرها با صلاحیت نیستی. آن قدرها هم با تجربه نیستی. بهترین سابقه هم نداری. اما چیزی در مورد تو وجود دارد که ما دوستش داریم. نمی دانیم آن چیست. اما چیزی در مورد تو وجود دارد که باعث می شود تو را بر دیگران ترجیح دهیم".
این همان لطف خداست. شما را تشویق می کنم که هر روز صبح، پیش از ترک خانه، چیزی مثل این بگویید:"خدایا متشکرم که لطفت شامل حال من می شود. لطف تو درهای فرصت را باز می کند. لطف تو سبب می شود که مردم بخواهند به من کمک کنند". سپس با اطمینان بیرون بروید و انتظار وقوع چیزهای خوب را داشته باشید. بدانید که شما صاحب امتیازی هستید. چیز خاصی درباره شما وجود دارد. شما لطف خدا را با خود دارید.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ اسفند ۲, جمعه

از زندان خود ساخته آزاد شوید

زندگی هدفمند

نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

یکی از جمله های معمول بین زندانی هایی دوره محکومیت طولانی را طی می کنند، این است:"هیچ چیز در انتظار شما نیست". هیچ چیز در زندگی شما عوض نخواهد شد. آنچه استحقاقش را داشته اید، گرفته اید. احتمالا طولی نمی کشد که همسرتان طلاق می گیرد. کودکان شما از این که بگویند تو پدر یا مادر من هستی، شرمنده می شوند...
غم انگیز است که بسیاری از مردمی که "بیرون" زندان هستند، پشت میله های خود ساخته شخص خود زندگی می کنند و تسلیم همان نوع طرز فکر شده اند: "اوضاع زندگی بهتر نخواهد شد".
نه! شما می توانید از این زندان بگریزید. در قفل نیست. خدا چیزهای عالی برای شما تدارک دیده است. چیزهای خوبی در انتظار شماست.
برای آزادی از این زندان خود ساخته، ابتدا به سوی خدا بازگشت کنید. با او آشتی کنید. خدا می خواهد بهترین دوست شما باشد. او برای دوستان خود معجزه می کند. او به دوستانش هدایا و برکات زیادی می دهد. او نقشه عالی برای شما در نظر گرفته است.
در گام بعدی، شروع کنید به نگریستن از میان "چشمان ایمان". خدا به آنچه شما از طریق "چشمان غیر مادی" خود می بینید، به شدت علاقمند است. اگر تصویری از اهداف خود دارید و برای دستیابی به آن تلاش می کنید، خدا نیز به شما کمک می کند. اما تا زمانی که ناامید هستید، با این خطر مواجه هستید که در جهت اشتباه حرکت کنید. در نتیجه، کارهای بزرگی را که خدا می خواهد از طریق شما انجام دهد، از دست می دهید. این یک واقعیت است که ما به سوی آنچه در ذهن خود می بینیم، حرکت می کنیم. اگر نتوانید آن را ببینید، در زندگی تان هم رخ نمی دهد. "ایمان یعنی اطمینان داشتن به این که آنچه امید داریم، واقع خواهد شد. ایمان یعنی یقین به آنچه اعتقاد داریم، هر چند قادر به دیدنش نیستیم" (عبرانیان فصل یازدهم آیه اول).
در عهد عتیق می خوانیم که ایلیای نبی معجزات زیادی انجام داد. شاگرد او الیشع شاهد بسیاری از آن ها بود. وقتی ایلیا آماده صعود به آسمان بود، از الیشع پرسید که از استاد خود چه می خواهد. الیشع جسورانه پاسخ داد:"من دو برابر آنچه را که در روح تو است، می خواهم". به عبارت دیگر، الیشع گفت:"می خواهم دو برابر تو قدرتمند باشم، دو برابر مستحکم تر. می خواهم شاهد معجزاتی دو برابر معجزات تو باشم".
جالب است که ایلیا نبی شاگردش را ملامت نکرد. زندگی الیشع را بخوانید و شگفت زده شوید (دوم پادشاهان فصل های نهم تا سیزدهم).
وقتی دچار یاس و نومیدی می شوید، چنین دعا کنید:"ای پدر، من می دانم که تو در راس امور هستی و حتی اگر این کار به نظر غیر ممکن بیاید، می دانم تو همه چیز را تغییر خواهی داد. من شاهد معجزه خواهم بود".
ممکن است بپرسید:"اگر من همه این کارها را کردم و نشد چه؟"
موقعیت دشوار شما تا زمانی که در چارچوب منفی ذهن تان باقی بمانید، هرگز بهبود نخواهد یافت. البته باید اعتراف کرد که گاهی معجزات به آن سرعتی که ما دوست داریم، رخ نخواهند داد، اما عوض این که زیر بار انتظارات منفی زانوی غم بگیرید، باید ذهن مان را به خدا معطوف کنیم. نقطه نظر شما باید این باشد:"ای پدر، می دانم که تو در زندگی من راس همه کارهایی. گرچه معجزه ای که امروز منتظرش بودم، به وقوع نپیوست، اما می دانم که یک روز به آن نزدیک تر شدم. ایمان دارم که زمان بندی تو کامل و بی نقص است. پس با کمک روح القدس ایمانم را حفظ می کنم و مطمئنم که تو بهترین کار را انجام می دهی. آمین".

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

خدا به آدم گفت که اگر از میوه درخت شناخت نیک و بد بخوری همان روز خواهی مرد. چرا آدم بعد از نااطاعتی نمرد و 930 سال زندگی کرد؟

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

عدن، باغی بود که خداوند آن را به وجود آورده بود تا مکان مناسبی باشد برای سکونت آدم و حوا. در این باغ، درمیان درختانی که خدا آفریده بود، دو درخت وجود داشتند: درخت حیات و درخت شناخت نیک و بد.
درخت حیات
درخت حیات که هدیه خداوند بود که زندگی ابدی را حفظ می کرد (فصل سوم آیه 22). آدم و حوا با خوردن میوه درخت حیات می توانستند صاحب زندگی جاودانی شوند و به عنوان فرزند خدا از ارتباط دائمی برخوردار گردند. درخت حیات بار دیگر در کتاب مکاشفه فصل 22 آیات اول و هفدهم نمایان می شود. در جایی که انسان از زندگی جاودانی در کنار خدا برخوردار خواهد شد. اگر انسان در برابر فریب و وسوسه شیطان، مقاومت می کرد، خدا اجازه می داد از درخت حیات خورده و صاحب حیات جاودان شود. اکنون وعده خداوند برای ما این است:"به هرکه پیروز شود، اجازه خواهم داد از میوه درخت حیات که در باغ خداست بخورد (مکاشفه فصل دوم آیه هفتم). پیروز شدن به معنای حفظ ایمان و وفاداری و پیروری از مسیح است. در باغ عدن خوردن از درخت حیات، زندگی جاودانی در حضور خداوند را به ارمغان می آورد. همه ساکنان بهشت (آسمان و زمین جدید)، درخت حیات را خواهند خورد و تا ابد زندگی خواهند کرد. مطابق گزارش یوحنا، در دو طرف رودخانه ای که از تخت خدا جاری می شد و از میان بهشت می گذشت، درختان حیات قرار دارند. وقتی آدم و حوا گناه کردند، از خوردن درخت حیات منع شدند، زیرا تا وقتی که آن ها تحت کنترل گناه بودند، نمی توانستند زندگی جاودانی را داشته باشند. اما توسط بخشش گناه از طریق خون مسیح، در بهشت شرارت و گناه نخواهد بود. بنابراین ما می توانیم آزادانه از درخت حیات بخوریم. یوحنا می گوید که درختان حیات سالی دوازده بار میوه می دادند و هر ماه یک نوع میوه تازه.
درخت شناخت نیک و بد
"درخت حیات" زندگی ابدی می بخشید و "درخت شناخت نیک و بد" حکمت. درخت شناخت نیک و بد برای مصرف انسان ممنوع بود، زیرا حکمتی که از خوردن آن حاصل می شد، به استقلال از خدا منجر می گردید. ماهیت این درخت عبارت بود از منتقل کردن کنترل زندگی شان از دست خدا به خودشان. در حالی که حکمت واقعی با "ترس خداوند" آغاز می شود (امثال سلیمان فصل اول آیه هفتم). مقصود از ترس از خداوند، احترام و توکل بر اوست. درخت شناخت نیک و بد اشاره بر این دارد که شرارت در آن موقع وجود داشته است. این شرارت به هنگام سقوط شیطان و فرشتگانی که از او پیروی کردند، پدید آمده بود. این درخت، "درخت وسوسه" نیز نامیده شده. انسان با خوردن میوه این درخت، شناخت زیادی از خوب و بد به دست نیاورد. این خداوند است که شناخت دقیق و کاملی از نیکی و بدی دارد.
آیا درخت حیات و درخت شناخت نیک و بد، درختان واقعی بوده اند؟ برخی از مفسرین معتقدند که این درختان واقعی، اما نمادین بوده اند. عده دیگر بر این باورند که این درختان واقعی بوده اند، ولی خواص ویژه ای داشته اند. آنچه مسلم است "درخت شناخت نیک و بد" صرفا آزمایش اراده آزاد انسان بود. نقش درخت نه در خصوصیاتی که دارا بود، بلکه در فرصتی که وفاداری یا عدم وفاداری به خدا را فراهم می کرد. درست مثل دری که اسمش تنها حاکی از چیزی است که پشت آن وجود دارد.
خدا به آدم گفت:" از همه میوه های درختان باغ بخور، به جز میوه درخت شناخت نیک و بد، زیرا اگر از میوه آن بخوری، مطمئن باش خواهی مرد" (پیدایش فصل 2 آیه 17).
به موقعیت ممتاز آدم توجه کنید: او فقط یک راه برای نااطاعتی از خدا داشت، در حالی که در زندگی ما وسوسه فراوان است. از سوی دیگر، خدا این فرمان را به آدم داد، زیرا در این زمان حوا آفریده نشده بود. خدا نه فقط فرمان را با قاطعیت صادر می کند، بلکه برای نااطاعتی از آن مجازات تعیین می نماید.
آدم بایستی علاقه و وفاداری خود را به خدا ثابت می کرد. به همین دلیل، خدا درخت شناخت خوب و بد را در وسط باغ قرار داد و اولین ممانعت را اعلام کرد. هدف او این بود که آدم از معصومیت رو به تقدس رشد کند. اطاعت از خدا منجر به رشد روحانی و بلوغ شخصیت می شود و عدم اطاعت به سقوط روحانی و مرگ جسمانی منجر می گردد. خدا به انسان اراده آزاد داد تا از نظر اخلاقی و روحانی رشد کند. آدم بدون حق انتخاب، به یک زندانی تبدیل می شد که مجبور به اطاعت کردن بود. این درخت، فرصتی بود برای انتخاب. انتخاب اطاعت، پاداش به همراه داشت و انتخاب نااطاعتی، مجازات.
در بعضی از ترجمه های کتاب مقدس می خوانیم:"روزی که از میوه درخت بخوری، خواهی مرد". اما آدم نااطاعتی کرد و 930 سال زندگی کرد (پیدایش فصل 5 آیه 5). در کتاب مقدس، واژه "روز" همواره به معنای 24 ساعت نیست. واژه روز در کتاب مقدس دارای معانی متعددی است. مثلا در پیدایش فصل اول آیه پنجم روز به جای نور به کار رفته است. در فصل دوم پیدایش آیه چهارم، روز به همه دوره آفرینش اشاره دارد. در متن هایی مثل کتاب یوئیل فصل سوم آیه هجدهم و اعمال رسولان فصل دوم آیه بیستم، "آن روز" به معنی همه دوره مسیحیت است. در مزمور نود آیه چهارم و دوم پطرس فصل سوم آیه هشتم، یک روز را در نظر خداوند چون هزار سال قلمداد کرده اند.
آدم در همان روز سرپیچی از فرمان خدا، نمرد. اما از نظر جسمی دچار زوال و فرسودگی شد (رومیان فصل پنجم آیه 12) و از لحاظ روحانی هم محکوم به مرگ ابدی گردید (افسسیان فصل 2 آیه اول). بنابراین، آدم به دو روش مرد و بدین ترتیب مجازات الهی تحقق یافت (پیدایش فصل 2 آیه 17).

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ بهمن ۳۰, چهارشنبه

خدا ما را مانند قهرمان می بیند

زندگی هدفمند
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

قوم اسرائیل فرمان خدا را مبنی بر بیرون کردن ساکنان بت پرست و بی رحم سرزمین کنعان را جدی نگرفتند. در نتیجه تحت تاثیر زندگی نامقدس کنعانی ها قرار گرفتند و در ایمان خود به خدا سست شدند. خداوند نیز آن ها را گرفتار همان اقوام بت پرست می کرد تا به یهودیان ظلم کنند. یکی از این اقوام مدیان نام داشت. آن ها چنان بی رحم بودند که اسرائیلی ها از ترس آن ها به کوهستان ها می گریختند و به غارها پناه می بردند. اسرائیلی ها از دست مدیانی ها به تنگ آمدند و از خدا درخواست کردند تا به آن ها کمک کند.
روزی فرشته خداوند نزد مردی به نام جدعون رفت. جدعون مخفیانه و دور از چشم مدیانی ها، در حال کوبیدن گندم بود. فرشته به او گفت:"ای مرد شجاع، خداوند با توست" (داوران فصل 6 آیه 12). آنچه فرشته گفت، یک پیام عجیب و شگفت انگیزی بود. به عبارت دیگر، فرشته به جدعون گفت:"تو مرد قدرتمند، بدون ترس و شجاعی هستی".
می خواهید باور کنید یا نه، این همان نگرشی است که با آن خدا شما را می بیند. او شما را به عنوان یک فرد قوی، شجاع، موفق و پیروزمند در نظر می گیرد.
ممکن است بگویید:"بسه مهران! خدا این چیزها را درباره من نخواهد گفت. من نه قوی هستم و نه موفق. شجاع؟ شوخی ات گرفته؟ من؟ شاید خدا این چیزهای خوب را به جدعون گفت، چون او قابل اعتماد بوده و یک رهبر بزرگ هم شد. ولی در مورد من صدق نمی کند".
فرشته به جدعون گفت:"با همین قدرتی که داری برو و اسرائیلی ها را از دست مدیانی ها نجات بده!"
حالا پاسخ جدعون را بخوانید:"من چطور می توانم اسرائیل را نجات دهم؟ در بین تمام خانواده های قبیله منسی، خانواده من از همه حقیرتر است و من هم کوچک ترین فرزند خانواده ام". (داوران فصل 6 آیات 14 و 15).
این پاسخی است که آدمی به نام جدعون در زمان کتاب مقدس به خدا داد! جدعون ماهیت حقیقی خود را نشان داد. پاسخ جدعون به نظرتان آشنا نمی آید؟ این پاسخ، همان عذر و بهانه های ما است. جدعون فکر می کرد که با صلاحیت نیست. ترسو است. حتی به خدا هم اطمینان نداشت. او از فرشته پرسید:"اگر خدا با ماست، چرا این همه بر ما ظلم می شود؟ مگر خداوند اجداد ما را از مصر بیرون نیاورد؟ پس چرا حالا ما را ترک کرده و در چنگ مدیانی ها رها شده ایم؟ (داوران فصل 6 آیه 13)
آنچه جدعون قادر به تشخیصش نبود، این حقیقت بود که وقتی اسرائیلی ها تصمیم گرفتند از خدا نااطاعتی کنند و به او بی توجه باشند، خودشان این سرنوشت مصیبت بار را برای خود رقم زدند. چقدر آسان است که انسان مسئولیت های خود را نادیده بگیرد و مشکلات خود را به گردن خدا بیندازد. بدبختانه این کار، نه فقط مشکل ما را حل نمی کند، بلکه ما را به سرکشی و طغیان بیشتر علیه خدا سوق می دهد.
جدعون مطالب زیادی درباره معجزات عظیمی که خدا برای قومش در گذشته انجام داده بود، شنیده بود، اما خودش هیچ معجزه ای ندیده بود. هم چنین جدعون به علت این که معجزه ای رخ نمی داد، به غلط تصور کرد که خدا قومش را ترک کرده است.
خدا به جدعون ماموریت داد تا مدیانی ها را شکست دهد، اما او بهانه آورد و خود را ضعیف و ناتوان معرفی کرد. در حالی که وقتی خدا به ما ماموریتی می دهد (اشتیاق و شور و شوق شدید به انجام کار بزرگ)، وسایل و قدرت لازم را در اختیارمان خواهد گذاشت. قرار نیست که ما با توانایی محدود انسانی و امکانات محدود یا حتی نبود امکانات، ماموریت را انجام دهیم. این خداوند است که آن نقشه را به اتمام خواهد رسانید. اما اگر ضعف های مان را به خدا یادآوری کنیم، در واقع گویی منظور ما این است که او همه چیز را درباره ما نمی داند یا در ارزیابی شخصیت ما دچار اشتباه شده است. وقت خود را صرف عذر و بهانه نکنید. وقت را صرف انجام کاری کنید که خدا می خواهد.
متاسفانه علی رغم دعوت آشکار خداوند و وعده اعطای قدرت الهی، جدعون فقط بهانه می آورد و به ضعف ها و نقص هایش نگاه می کرد. او نمی توانست ببیند که خدا چطور می تواند از طریق او عمل کند.
جدعون فکر می کرد که ضعیف و غیر قابل اطمینان است. اما خدا، جدعون را جسور و آنقدر با اعتماد می دید که می توانست از میدان نبرد، پیروز بیرون بیاید و مردم را رهبری کند. به همین ترتیب، خدا شما را چون قهرمانی می بیند. او به شما اعتقاد دارد و حتی بیش از آنچه شما به خود اعتقاد دارید! خدا می گوید که ماموریت بزرگ برای ما دارد که ما باید انجام دهیم. اما به خاطر اعتماد به نفس ضعیف می گوییم:"خدایا، من نمی توانم آن را انجام دهم. من هیچ هستم. تو باید کسی را پیدا کنی که صلاحیت و تحصیلات بیشتری دارد. خدایا، من آنچه برای انجام این کار لازم است، ندارم".
این تصویری است که از خودمان داریم: احساس عدم صلاحیت و غیر قابل اطمینان بودن، شکست خورده، ضعیف، ترسو و حقیر. اما خدا با تصویر دیگری به ما نگاه می کند. خدا ما را همچون یک قهرمان و فاتح می بیند. چرا؟ زیرا او برای تکمیل پروژه و ماموریت مورد نظرش، نه فقط به ما قدرت مافوق طبیعی می بخشد، بلکه معجزه هم انجام می دهد.
بنابراین، همان گونه که خدا ما را می بیند، خود را ببینید. به جای عذر و بهانه، قدم ایمان را بگذارید و آنچه را که خدا برای انجامش صدای تان می زند، انجام دهید. توجه داشته باشید: خدا نه از جدعون سلب صلاحیت کرد و نه او را از خدمت معاف کرد. ممکن است اجازه دهید که احساس عدم کفایت، شما را از باور چیزهای بزرگ تر از جانب خدا باز دارد. خدا می خواهد بر خلاف ضعف های تان از شما استفاده کند. پس به ضعف های خود توجه نکنید، به خدا توجه کنید. خدا می خواهد از مردم معمولی مانند من و شما با تمام نقص های مان استفاده کند تا کارهای بزرگ و برجسته ای انجام دهد. ممکن است جا بخورید، اگر واقعا بدانید که خدا چقدر می خواهد در رحمتش را به روی تان بگشاید. با ایمان قدم بیرون بگذارید و بر اساس آنچه خدا در قلب تان می گذارد، عمل کنید.
خدا می داند که ما کامل نیستیم. همه ما نقص و ضعف هایی داریم. همه ما مرتکب اشتباهی می شویم. اما خبر خوش این است که خدا ما را دوست دارد و می خواهد کمک مان کند تا به شباهت او در بیاییم. او می خواهد معجزات و کارهای برجسته ای از طریق ما انجام دهد. هیجان انگیز است! این طور نیست؟

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است

یکی از دلایلی که ما بهترین های خدا را از دست می دهیم

مطالعه کتاب مقدس
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

نوه شائول پادشاه (اولین پادشاه اسرائیل) و پسر یوناتان، مفیبوشت نام داشت. اگر کتاب مقدس (اول سموئیل) را خوانده باشید، پسر شائول (یوناتان) با داود دوستان صمیمی بودند. آن ها با هم عهد بسته بودند که هر چه این یکی داشت، متعلق به دیگری هم بود. مثلا اگر یوناتان به غذا، لباس یا پول احتیاج داشت، می توانست به خانه داود برود و هر چه می خواهد بردارد. و یا اگر اتفاقی برای یکی از آن دو می افتاد، آن یکی باید مراقبت از خانواده دیگری را می پذیرفت.
شائول پادشاه و یوناتان در یک روز در نبردی کشته شدند. خبر به کاخ رسید. خدمتکار مفیبوشت، پسر کوچک یوناتان را برداشت، وسایلش را جمع کرد و به شتاب از کاخ خارج شد. با چنان عجله ای داشت از اورشلیم خارج می شد که سکندری خورد و با بچه به بغل زمین خورد. مفیبوشت در اثر افتادن، لنگ شد. خدمتکار، مفیبوشت را به شهری به نام لودبار برد که یکی از فقیرترین و خرابه ترین شهرها در کل آن قلمرو بود. این شهر جایی بود که مفیبوشت، نوه پادشاه، تقریبا تمام عمر زندگی کرد. فکرش را بکنید. او نوه پادشاه بود با این حال در آن شرایط وحشتناک به سر می برد (دوم سموئیل فصل چهارم آیه چهارم).
داود جانشین شائول پادشاه شد. سال ها گذشت. یک روز داود پادشاه از یکی از خدمتکاران پرسید:" آیا از اهل خانواده یوناتان کسی باقی مانده؟"(دوم سموئیل فصل نهم آیه اول). به یاد داشته باشید که این بخشی از پیمان میان یوناتان و داود بود که از خانواده یکدیگر مراقبت به عمل آورند. خدمتکار جواب داد:"بله. یوناتان پسری داشت که هنوز زنده است. اما لنگ است. او در لودبار زندگی می کند." داود دستور داد که پسر یوناتان را به قصر بیاورند.
وقتی خبر به مفیبوشت رسید، بسیار ترسید. از خانواده شائول همه قتل عام شده بودند. او فکر کرد که داود قصد دارد او را هم اعدام کند. اما داود به او گفت:"نترس. من می خواهم به خاطر پدرت به تو نیکی کنم. از امروز به بعد تو مانند پسر خود من بر سر سفره من غذا خواهی خورد". داود با مفیبوشت مانند یک شاهزاده رفتار کرد.
اما مفیبوشت پاسخ منفی داد. او سرش را خم کرد و گفت:"من کی هستم که تو به سگ مرده ای چون من توجه نشان می دهی؟"(دوم سموئیل فصل نهم آیه هشتم). ایا تصویر ذهنی او را کشف کردید؟او خودش را یک شکست خورده، یک بازنده و یک سگ مرده می دید. خودش را چون یک طرد شده می دید. او نوه پادشاه بود. اما تصویر ذهنی او چیز دیگری بود!
چند بار چنین واکنشی مانند مفیبوشت از ما سر زده است؟ این تصویر غلط ذهنی ما از خودمان چنان در تضاد با آنچه خدا از ما می بیند، است که ما بهترین های خدا را از دست می دهیم. ممکن است در زندگی خود مرتکب گناه و اشتباهاتی شده ایم. اما اگر صادقانه توبه کنیم و از آن پس با کمک روح القدس تمام تلاش خود را برای انجام کار صحیح انجام دهیم، دیگر احساس گناه و شرمندگی نخواهیم کرد. ممکن است از نظر فیزیکی یا عاطفی لنگ باشید. اما این نقص عهد خدا را با شما عوض نمی کند. شما هنوز فرزند خداوند هستید. او برای شما بهترین نقشه ها را دارد.
دوست عزیز، آیا می خواهید خدا را خوشحال کنید؟ با خدا دوست و صمیمی شوید. کلام او را هر روز بخوانید. سرشار از روح القدس شوید. شروع کنید از لذت بردن از برکاتی که او برای شما آماده کرده است. به جای ترس و افسردگی و خودکم بینی، برخیزید و با یاری روح القدس ذهنی موفق را پرورش دهید. خود را شاهزاده ای ببینید که خدا می خواهد باشید.
مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

تغییر اوضاع و شرایط زندگی

مطالعه کتاب مقدس
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

شخصی به کشیش گفت:"جناب کشیش، من نمی توانم رئیسم را تحمل کنم. او من را خیلی عصبانی می کند. نمی دانم چرا از صبح تا شب باید با او کار کنم. خدا کی می خواهد این مرد را عوض کند؟"
شوهری گلایه می کرد:"خدایا، چرا من را با این زن یک جا گذاشتی؟ او هیچ کاری را درست انجام نمی دهد. حتی آشپزی بلد نیست. فقط همش نق می زند و ایراد می گیرد..."
این آزمون ایمان شماست. این خداست که دارد ناخالصی های شخصیت شما را آشکار می کند. خدا به عمد از این موقعیت ها استفاده می کند تا من مشکل را در خودم پیدا کنم و آن را اصلاح کنم. خدا ما را با مشکلات روبرو می کند تا بتوانیم بالغ شویم و به سطح جدیدی صعود کنیم. به عبارت دقیق تر، آن کسی بشویم که او می خواهد.
خدا به همین ترتیب از مردم در زندگی ما استفاده می کند تا رشد کنیم. او افرادی را مانند همسر، خانواده همسر، بچه های تان، مدیر و همکاران در محل کار... که از نقشه الهی بی خبر هستند، به کار می گیرد تا ناخالصی های شخصیت تان آشکار شود. در واقع، خدا می خواهد شما را عوض کند. بنابراین، به عمد ترتیبی می دهد که شما نزدیک شخصی باشید که اعصاب تان را خرد کند. ممکن است سعی دارد به شما بیاموزد که چطور دشمنان تان را دوست بدارید. محبت به دشمنان با کمک روح القدس (خدا) امکان پذیر است. روح القدس، محبت الهی و مافوق طبیعی را در درون شما قرار می دهد تا قادر باشید دشمن خود را دوست داشته باشید. این یک تجربه شگفت انگیز و بی نظیر است.
خدا می خواهد شما را مقاوم کند و یادتان بدهد که چگونه در مشکلات و بحران ها، صبر و تحمل داشته باشید. به یاد داشته باشید: خدا هیچکس را که شما با او سروکار دارید، عوض نمی کند تا وقتی اول خود شما را عوض کند. اگر دست از گله و شکایت درباره اطرافیان تان بردارید و در عوض شروع کنید به نگاه کردن به درون خود و با خدا در اصلاح نقاط ضعف خود همکاری کنید، خدا هم اطرافیان تان را عوض خواهد کرد.
چوپانی همیشه از بزهایش شکایت داشت و می گفت:" این بزها کاسه صبرم را لبریز کردند. خدا یا جان من را می گرفت یا شر این بزها را کم می کرد". روزی پیام شیرین انجیل را شنید و قلب خود را به خداوند تقدیم کرد. مدتی گذشت. دوستانش از او پرسیدند:"هنوز هم بزها تو را اذیت می کنند؟" چوپان جواب داد:"نمی دانم چه اتفاقی افتاده. از زمانی که قلبم را به مسیح دادم، بزهایم هم عوض شدند و دیگر مثل سابق اذیت نمی کنند!" خدا بیش از این که به تغییر اوضاع و شرایط ما علاقمند باشد، به تغییر خود ما علاقمند است.
اگر یاد بگیریم که با کمک خدا نقاط ضعف خود را اصلاح کنیم، از برکات و معجزات خدا که وارد زندگی ما می شوند، شگفت زده خواهیم شد.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

چه دلایلی ثابت می کند که مسیح خداوند است؟

دفاعیات مسیحی
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

مسیح فرمود:"من و پدر یکی هستیم (یوحنا فصل دهم آیه 30). یهودیان بلافاصله خواستند او را سنگسار کنند. در موقعیت دیگر فرمود:"من قبل از ابراهیم وجود داشتم" رهبران مذهبی که طاقت شنیدن سخنان او را نداشتند، سنگ برداشتند تا او را بکشند (یوحنا فصل هشتم آیات پنجاه و هشتم و پنجاه نهم).
در مورد ادعای مسیح، چهار احتمال وجود دارد:
یک. آیا مسیح مخاطبین خود را فریب می داد؟ کم تر کسی نظریه دروغگویی مسیح را باور می کند. حتی کسانی که منکر الوهیت مسیح هستند او را یک معلم بزرگ اخلاق می نامند. گزارش های مورخان غیر مسیحی قرن اول میلادی هم بر اخلاق گرا بودن مسیح و مسیحیان تاکید می ورزند. شخصی که فقط یک انسان باشد و ادعای خدایی کند، نمی تواند استاد اخلاقیات باشد. اگر او نمی توانست ادعاهایش را بر مبنای حقیقت ثابت کند، پس او واقعا دروغگو بود. و بالاخره چرا باید به علت ادعاهای غیر واقعی اش، جان خود را بر صلیب از دست بدهد؟ به خاطر همین ادعای مسیح، همه شاگردان مسیح با شکنجه روبرو شدند و همگی جز یوحنا، جان خود را از دست دادند. مردم به خاطر آنچه می دانند درست است، جان خود را از دست می دهند، حتی اگر آن عقیده نادرست باشد. اما هیچکس به خاطر عقیده ای که می داند دروغ است، زندگی خود را به خطر نمی اندازد.
دو. آیا مسیح دیوانه بود؟ اگر امروز کسی ادعا کند که ساندویچ کالباس است، او را دیوانه می پنداریم. اما نسبت دادن دیوانگی به مسیح احمقانه خواهد بود. رفتار مسیح در اناجیل و گزارش های مورخان غیر مسیحی نشان می دهند که او از هوشیاری و عقل سالم برخوردار بوده است. کافی است بخش های مربوط به دستگیر و بازجویی، شکنجه و مصلوب شدن او را با دقت بخوانید، تا دریابید که او وقار و آرامش خود را در سخت ترین ساعات حفظ کرد.
سه. آیا مسیح افسانه بود؟ تاریخ به معنای "کسب اطلاعات بر اساس شهادت افراد می باشد". اگر کسی بگوید که من اعتقادی به این تعریف ندارم، باید از او سئوال کرد:"آیا ناپلئون شخصیت تاریخی بوده است؟" پاسخ او مثبت است. سئوال دوم:"آیا تا به حال او را از نزدیک دیده ای؟" آن شخص اعتراف می کند که هرگز ناپلئون را ندیده است. سئوال بعدی این است که "اگر ناپلئون را ندیده ای، چگونه او را می شناسی؟"
آن شخص ناگزیر است تا آن تعریف تاریخ را بپذیرد. مدارک و شواهد تاریخی، وجود ناپلئون را تایید کرده اند. این تعریف دقیق از تاریخ دارای یک نکته تفکیک ناپذیر است. شواهد و شهادت ها بایستی کاملا موثق باشند. آنچه مشاهده یا شنیده شده، بایستی صحیح و درست باشد. خوشبختانه شواهد تاریخی و کشفیات باستان شناسی، وقایع و رویدادهای کتاب مقدس را تایید کرده اند. مورخین امروزی شکی ندارند که مسیح در تاریخ ظهور کرده است. حتی اگر نوشته های عهد جدید را در دست نداشتیم، می توانستیم از آثار غیر مسیحی نظیر تلمود و نوشته های مورخین یهودی، یونانی و رومی مانند یوسفوس، تاسیتوس، پلینی، فلاویوس، تالوس، لوسیان، فلگون... نتیجه بگیریم که مسیح معجزات به عمل آورد، ادعا کرد که خداوند است، مصلوب شد، زنده شد و به آسمان صعود کرد. هم چنین در قرن اول میلادی، مردم از همه اقشار شهر و روستا، زن و مرد، برده و آزاد، مسیح را همچون خدا پرستش می کردند. این شواهد موجود در موزه ها، نشان می دهد عیسی واقعا در میان انسان ها زیست و کارهای خارق العاده به ظهور رساند.
چهار. چه دلایلی ثابت می کند که عیسی، خداوند است؟
یک. در ابتدا باید در نظر داشت که خدا دنیا را خلق نکرد تا آن را رها کند، خدا دنیا را آفرید تا با آن ارتباط برقرار کند. خدا می خواهد به گونه ای موثرتر با انسان ارتباط برقرار کند.
دو. ملحدها می گویند که خدا وجود ندارد، چون هرگز به جهان نیامده است و خود را نشان نداده. آن ها برای تایید ادعای خود می گویند حتی ادیان دیگر هم تصدیق می کنند که خدا به میان انسان ها نیامده است. در حالی که نگرش مسیحیت این است که خدا به شباهت انسان درآمد.
سه. اگر به وجود خدا اعتقاد داشته باشید، تصور معجزه غیرممکن نیست. کسانی که فقط به خدا اعتقاد دارند می گویند:"دشوار است که باور کنیم انسانی بتواند خدا شود". پاسخ مسیحیان این است:"اما می توانیم باور کنیم که خدا می تواند انسان شود". خدا قادر مطلق است و می تواند معجزه کند. اما او هرگز نمی تواند مرتکب گناه گردد.
چهار. برای خدا فرستادن انبیا بسیار بسیار آسان است. اما آمدنش به میان انسان ها، نشان می دهد که او عاشق انسان ها است. برخلاف ادعای ملحدها، خدا متکبر و مغرور نیست.
پنج. عبادت یهودیان همراه با ترس بود. خدا با ظاهر شدن به صورت یک طفل، همه را حیرت زده کرد. آیا می توان از یک طفل ترسید؟ خدا از طریق عیسی راهی برای ارتباط با انسان یافت که آمیخته به ترس نبود. به عبارت دیگر، خدا مانند یک نقاش، جزیی از نقاشی اش شد. یا مثل یک نمایشنامه نویس، خودش یکی از شخصیت های نمایشش شد.
شش. اگر خدا در قالب انسان مجسم نمی شد و مثلا مانند روح ظاهر می گردید، نمی توانست به خاطر گناهان انسان جان خود را فدا کند و خون از بدنش جاری نمی شد.
هفت. اگر خدا انسان می شد، انتظار داشتیم که به گونه ای منحصر به فرد وارد جهان شود.همه پیامبران طبق روال طبیعت از یک پدر و مادر به وجود آمدند، اما در مورد عیسی چنین نبود. عیسی پدر بشری نداشت. تولد او از یک دختر باکره واقعه ای است منحصر به فرد در تاریخ بشر. نخستین پیشگویی درباره مسیح در پیدایش فصل سوم آیه پانزدهم یافت می شود که خدا وعده می دهد که کسی از "نسل زن" متولد خواهد شد و شیطان را شکست خواهد داد. مسیح از "نسل زن" یعنی مریم باکره بود، نه از نسل مرد.
هشت. عیسی از رهبران مذهبی یهود پرسید:"چرا داود پادشاه با الهام از خدا، مسیح را خداوند می خواند؟"(متی فصل بیست و دوم آیه 43).
نه. عیسی زمانی که کودک بود، ستاره شناسان امپراطوری پارس در برابر او سجده کردند و او را پرستیدند (متی فصل دوم آیه یازدهم). او بارها مورد پرستش قرار گرفت (متی فصل چهاردهم آیه سی و سوم و فصل بیست و هشتم آیه نهم، انجیل یوحنا فصل نهم آیه38). فرشتگان، پیامبران و رسولان هرگز اجازه نمی دادند که مورد پرستش قرار بگیرند.
ده. .مسیح در تعالیم خویش هرگز نمی گفت:"خداوند می فرماید". او با اقتدار تعلیم می داد:"اما من می گویم" (متی فصل های پنجم تا هفتم). گفتگوی مسیح و پدر غیر طبیعی نیست. گفتگوی او با پدر نشان می داد که تثلیث واقعی است. زمانی که مسیح در جهان بود، دعای او به خدای پدر، نه فقط خدا بودن مسیح را زیر سئوال نمی برد، بلکه نشانه رابطه اش در تثلیث بود. مسیح، خدا را پدر می نامید. اما پیامبران می گفتند:"خدایا".
یازده. مسیح هرگز خود را پیامبر معرفی نکرد و رسولان نیز چنین تعلیمی ندادند.
دوازده. معجزات افسانه های دوران باستان نمی توانست الهام بخش معجزات مسیح باشند. در مواردی، هم روایات اناجیل و هم گزارش های مورخان، معجزات را تایید کرده اند. به هنگام معجزات مسیح، شاگردان، مردم و حتی مخالفان عیسی نیز حضور داشتند. در تلمود یهودیان، به معجزات مسیح اشاره شده است. مورخان (مانند یوسفوس که تقریبا هم عصر مسیح بود)، از مشاهدات مردم اسرائیل درباره وقوع معجزات گزارش تهیه کرده اند. در حالی که هیچ گونه شواهد تاریخی و شاهدان عینی برای افسانه های بت پرستان وجود ندارد.
سیزده. بر خلاف باور مخالفان مسیحیت، مدارک و شواهد مسلم تاریخی درباره مرگ مسیح وجود دارد. مورخین و نویسندگان غیر مسیحی قرن اول میلادی به مرگ مسیح اشاره کرده اند.

چهارده. عیسی بر روی صلیب فریاد زد:"خدای من، خدای من، چرا من را ترک کردی؟" (متی فصل 27 آیه 46). عیسی از خدا سئوال نمی کرد. او جمله اول از مزمور22 را نقل قول می کرد. این جمله، بیان عمیقی بود که مسیح با گرفتن گناه جهان بر خود و در نتیجه جدایی از خدای پدر، احساس کرد. درد و رنج بشری وحشتناک بود، اما بدتر از آن لحظه ای بود که باید روحا از خدا جدا می شد. عیسی عذاب مرگ دوم را کشید تا ما در صورت حصول ایمان، هرگز جدایی ابدی را از خدا تجربه نکنیم. اگر مسیح اجازه نمی داد مصلوب شود، برای همیشه اعتبار خود را به عنوان نجات دهنده و پسر خدا از دست می داد. وقتی مسیح می پرسد:" خدای من، خدای من، چرا مرا تنها گذارده ای؟" اشاره به عملکرد تثلیث دارد(پدر، پسر، روح القدس). خدا بودن مسیح حتی در لحظه مرگش محرز بود. این خدای پدر نبود که جان می داد و نه خدای روح القدس که می مرد، بلکه قربانی خدا بود و نه چیزی کم تر، یعنی خدای پسر. در ارتباط صمیمانه با خدا متوجه خواهیم شد که روح القدس کیست و مسیح نیز شخصیت الهی دارد. مسیح بر روی صلیب غضب و لعنت کامل خدا را بر انسان های گناهکار احساس کرد. طی زمانی که عیسی بر صلیب آویخته شده بود، خدای پدر او را به راستی واگذاشت. گناه ما بر عیسی افتاد و او برای ما گناه شد(دوم قرنتیان فصل پنجم آیه بیست و یکم). در باغ جتسیمانی، فرشته ای آمد و عیسی را تقویت کرد، اما بر روی صلیب هیچکس او را تسلی و تقویت نداد. این بود بهایی که عیسی برای رستگاری ما، برای رهایی ما از خشم و غضب خدا پرداخت. به خاطر قربانی شدن عیسی، خدا اکنون گناهان ایمانداران را بخشیده و آن ها را عادل قلمداد کرده است. اکنون می توانیم مستقیما به حضور خدا بیاییم. عیسی آخرین قربانی بود. قربانی دیگر، هرگز ضروری نخواهد بود.

پانزده. چرا وقتی ایمانداران مسیحی، با ایمان و اعتقاد راسخ درخواست ها و دعاهای شان را به نام عیسی خداوند مطرح می کنند، شاهد معجزات و دگرگونی عمیق روحانی در زندگی خود می شوند؟ اگر مسیح خداوند نیست، چرا خدا به دعاهای ایمانداران پاسخ مثبت می دهد؟ چرا یک شخص منفی و غیر قابل تحمل در نام عیسی مسیح خداوند، به فرد مثبت و مفید تبدیل می شود؟ اگر این معجزات و رویدادهای شگفت انگیز به نام عیسی خداوند رخ نمی داد، بدون تردید هیچکس پیرو مسیح نمی شد. فرض کنید به شما دارویی معرفی کنند که هیچگونه تاثیر موثری در رفع بیماری نداشته باشد، آیا مبادرت به خرید مجدد آن دارو خواهید کرد؟
شانزده. مسیح فرمود:"شما شاهدان من خواهید بود" (اعمال رسولان فصل اول آیه هشتم). هر ایماندار مسیحی شاهدی است از کار برجسته مسیح در زندگی اش. مسیح فرمود:"اگر کسی به راستی بخواهد مطابق خواست خدا زندگی کند، پی خواهد برد که آنچه من می گویم، از خداست" (یوحنا فصل هفتم آیه هفدهم).
هفده. ذات خدا را باید به یاری و مدد خود او بشناسیم‌، نه با کمک عقلی که حتی قادر به شناخت عالم مخلوق نیست‌. از این رو است که کلام خدا می فرماید:" کسی که روحانی نیست‌، نمی‌تواند تعالیم روح خدا را بپذیرد، زیرا به عقیده او این تعالیم پوچ و بی‌معنی هستند. و در واقع‌، چون تشخیص این گونه تعالیم محتاج به بینش روحانی است‌، آنها نمی‌توانند آن را درک کنند" (اول قرنتیان فصل دوم آیه چهاردهم). اگر درباره الوهیت مسیح شک دارید، لطفا با خدا دوست و صمیمی شوید، تا ابهام برای همیشه رفع شود. این تجربه را ایمانداران مسیحی کسب کرده اند.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه

همه ما داریم خانه خود را می سازیم

مطالعه کتاب مقدس
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

شخص معماری در آستانه ورشکستگی قرار داشت. دوست ثروتمندی داشت. مرد ثروتمند دلش به حال او سوخت. او مقداری نقشه و پول به معمار داد و گفت:"می خواهم برایم یک خونه بسازی. همه چیز را به تو واگذار می کنم، چون به تو اعتماد دارم.". این را گفت و رفت دنبال کسب و کارش. معمار خیلی هیجان زده شده بود. اما به فکر فرو رفت. بعد رفت و ارزان ترین مصالح ساختمانی را خرید تا حداکثر سود را بکند. در ماشین بتون ساز هم آب بیشتر ریخت تا به نظر برسد که مقدارش بیشتر است. تا همین جا حدود ده هزار دلار صرفه جویی کرده بود. قرار بود، بقیه پول را هم بعد از اتمام کار دریافت کند. بعد فکر کرد که بهتر است الوار کهنه و کج و کوله بخرد و نصب کند. این الوار پشت دیوار پنهان می شدند و هیچکس آن ها را نمی دید. همین کار را با سیستم لوله کشی، برق و غیره انجام داد و حدود چهل هزار دلار صرفه جویی کرد و مخفیانه به حساب بانکی اش ریخت.
او دوست ثروتمندش را صدا زد تا بیاید و نگاهی به خانه بیندازد. مرد ثروتمند واقعا تحت تاثیر ظاهر خانه قرار گرفت. خانه در ظاهر بسیار زیبا به نظر می رسید. معمار هم وقتی متوجه حالت چهره شاد مرد ثروتمند شد، در پوست خودش نمی گنجید.
مرد ثروتمند بعد از بازدید خانه، به دوستش گفت:"راستش می دونی، من واقعا به این خانه نیاز ندارم. همین الان چند تا خانه بزرگ و مجلل دارم. من فقط سعی کردم به تو کمک کنم". او کلید خانه را به معمار داد و گفت:"بیا دوست من، این خانه مال توست. تو برای خودت خونه نوساز و زیبایی ساختی".
سه ماه بعد مشکلات یکی پس از دیگری در خانه نمایان شد. در دیوارها ترک ایجاد شد. لوله کشی خانه درست کار نمی کرد... تعمیر همه این خرابی ها حدود صد هزار دلار بود!
اگر معمار از ابتدا کارش را درست انجام داده بود، الان وضعیت خیلی فرق می کرد. در طول زندگی همگی متحمل مشکلاتی می شویم که اغلب مقصر اصلی خودمان هستیم. گاهی عواقب گناهان و اشتباهات ما بسیار وحشتناک و غیر قابل جبران هستند. ما مجبوریم مسئولیت های شخصی خود را بپذیریم. من نمی توانم خانه شما را بسازم و شما هم نمی توانید خانه مرا بسازید. من نمی دانم پشت درهای بسته چه می کنید. شما هم نمی دانید من چه می کنم. خدا می خواهد ما همان شخصیتی را در زندگی مان داشته باشیم که در انظار عمومی داریم.
حقیقت این است که چه باور کنیم و چه باور نکنیم، هر شخص خانه خود را می سازد. ممکن است این جا حقه و کلک بزنیم و آن جا فریب دهیم. در حالی که به هیچکس غیر از خودمان لطمه نزده ایم. آثار گناهان و اشتباهات به تدریج خود را در زندگی مان نشان می دهد و مردم نتایج و پیامد اعمال ما را در زندگی مان مشاهده می کنند.
ممکن است در ظاهر همه چیز عالی و زیبا به نظر برسد، اما در میان دیوارها و درهای بسته چه خبر است؟
آیا در حال حاضر با مشکلات روبرو هستید؟ آیا فکر می کنید این رنج و زحمت نتیجه اشتباهات و گناهان شماست؟ لطفا توجه خود را به این سئوال معطوف کنید: اگر خدا مانع شما نمی شد و اجازه می داد که به گناه و سرکشی ادامه دهید، الان کجا بودید؟
سی. اس لوئیس، در کتاب مشکل رنج، این طور می نویسد:"خدا در لذت های ما نجوا می کند، در وجدان ما صحبت می کند و در رنج های ما فریاد می کشد. این رنج ها در واقع بلندگوی خداوند برای بیدار کردن دنیای ناشنوا است".
وقتی خدا می خواهد توجه ما را جلب کند، این کار را به وسیله سختی ها و نابسامانی ها انجام دهد. یکدندگی و ناشنوایی ما خدا را وامی دارد تا کارهایی بکند که برای ما دلپذیر نیستند. اگر در حال حاضر در زندگی شما سختی وجود دارد، می تواند به این دلیل باشد که خدا مشغول جلب توجه شماست. او می خواهد رابطه شما را با خودش در چنین زمانی مستحکم تر کند.
وضعیت کنونی شما هرچه باشد، مطمئن باشید که خدا کارهایش را بدون دلیل انجام نمی دهد. اگر اجازه داده که سختی و مشکلات وارد زندگی شما بشود، بدانید که برای شما و آینده تان نقشه مهمی را در نظر گرفته است.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است

شواهد تاریخی قرن اول میلادی درباره مرگ و زنده شدن مسیح

دفاعیات مسیحی
ترجمه و تالیف: مهران پورپشنگ

مخالفان مسیحیت می گویند که مسیح هرگز مدعی نشد که خداوند است، بلکه این شاگردانش بودند که زندگی عیسی را مبالغه آمیز جلوه دادند و از آن یک مذهب ساختند. مسیح آن شخصی نبود که در عهد جدید توصیف شده است. آیا شواهد تاریخی، کشفیات باستان شناسی و مکان های جغرافیایی ادعای مخالفان را تایید می کنند؟
حتی اگر نوشته های عهد جدید را در دست نداشتیم، می توانستیم از آثار غیر مسیحی نظیر تلمود و نوشته های مورخین یهودی، یونانی و رومی مانند یوسفوس، تاسیتوس، پلینی، فلاویوس، تالوس، لوسیان، فلگون... نتیجه بگیریم:
یک. عیسی یک معلم یهودی بود.
دو. بسیاری باور داشتند که او معجزات شفا، زنده کردن مردگان و اخراج ارواح پلید را انجام داده است.
سه. او از سوی رهبران یهود رد شد.
چهار. در دوره پنطیوس پیلاطس یعنی زمانی که امپراطور روم طیبریوس بود، مسیح مصلوب شد.
پنج. او از مردگان زنده شد. پیروان او در امپراطوری روم پراکنده شده اند.
شش. در قرن اول میلادی، مردم از همه اقشار شهر و روستا، زن و مرد، برده و آزاد، مسیح را همچون خدا پرستش می کردند.
این شواهد موجود در موزه ها، نشان می دهد عیسی واقعا در میان انسان ها زیست و کارهای خارق العاده به ظهور رساند.

احتمالا یکی از اولین مورخانی که درباره مسیح گزارش هایی ارائه داد، تالوس نام داشت. پدران اولیه کلیسا نیز از تالوس نقل قول هایی کرده اند. او درسال 52 میلادی، در جلد سوم کتاب تاریخی خود، از تاریکی که در زمان مصلوب شدن عیسی زمین را فرا گرفت، سخن گفت و از آن به عنوان کسوف یاد کرد. تالوس مصلوب شدن مسیح را به عنوان یک رویداد مسلم تاریخی گزارش می کند. او زمان مصلوب شدن مسیح را به دوره ای که طیبریوس، امپراطور روم بود، مرتبط می سازد. لوقا در فصل سوم انجیل خود، زمان شروع خدمت یحیی تعمید دهنده را در سال پانزدهم فرمانروایی طیبریوس اعلام می کند. طیبریوس، امپراطور روم، از سال 14 میلادی تا 37 میلادی حکومت کرد.
اثر دیگری که مشابه گزارش تالوس است، متعلق به فلگون است. او که مورخ رومی بود در کتاب "تاریخ نگاری" خود از مرگ و قیام عیسی مسیح گزارش می دهد:"عیسی وقتی زنده بود، هیچ کاری برای رهایی خود نکرد، اما پس از مرگ برخاست و نشانه های محکومیت خود و جای زخم های خود را که با میخ سوراخ شده بود، نشان داد." فلگون حتی از ذکر این نکته غافل نمانده که در زمان فرمانروایی طیبریوس قیصر که عیسی ظهور کرد و مصلوب شد، کسوف و به دنبال آن زلزله عظیمی روی داد.
یوسفوس، مورخ یهودی، چند سال بعد از صعود مسیح به آسمان متولد شد (متولد 37 میلادی، در بعد از 100 میلادی درگذشت). مهم ترین کتاب های او "جنگ یهود" (در حدود 75 میلادی) و "دوران باستان یهودیان" (حدود94 میلادی) می باشند. "جنگ یهود" شرح شورش یهودیان علیه اشغال اسرائیل توسط رومی ها (66-70 میلادی) بوده و "دوران باستانی یهودیان" گزارش تاریخی است برای مخاطبان رومی. این دو اثر، اسناد ارزشمندی از یهودیت در قرن نخست میلادی محسوب می شوند. او عضو دربار امپراطور شد و نام امپراطور یعنی فلاویوس را به عنوان نام رومی اش انتخاب کرد. یوسفوس نیز نام یهودی او بود.
در کتاب "دوران باستان یهودیان" یوسفوس درباره مسیح چنین می نویسد:"در همین زمان، شخصی به نام مسیح زندگی می کرد. او مرد دانایی بود. اگر درست باشد که او را انسان بنامیم، زیرا او کارهای شگفت انگیزی انجام داد. او معلم افرادی بود که حقیقت را با خرسندی می پذیرفتند. او بسیاری از یهودیان و یونانیان را به سوی خود جذب نمود. او مسیح موعود بود. وقتی پیلاتس به اتهاماتی که بزرگان ما به مسیح وارد کردند، توجه نمود و او را محکوم به اعدام کرد، کسانی که از ابتدا او را دوست می داشتند، از محبت شان نسبت به او دست نکشیدند. در روز سوم، او زنده شد و خود را به آنان ظاهر کرد. همان طور که انبیای خدا این را و چیزهای شگفت انگیز بسیار زیادی را در مورد او پیشگویی کردند. طایفه مسیحیان که نام آن ها را از مسیح گرفته اند، تا به امروز باقی مانده اند".
آنچه مسلم است یوسفوس از دوستداران مسیح نبوده، بلکه گزارش و اظهارات او از ارزش تاریخی برخوردار است. او شهادت می دهد که عیسی زاییده تخیلات کلیسا نبوده، بلکه چهره ای واقعی در تاریخ بوده است.
نامه مارا بار سراپیون
در اوایل دهه هفتاد میلادی، مارا بار سراپیون که احتمالا فیلسوف اهل سوریه بود، نامه ای از زندان برای پسرش نوشت. او پسرش را تشویق کرد تا به دنبال حکمت باشد. این نامه ارزشمند، درسی است از "مارا بار سراپیون" که به حقایق تاریخی شهادت می دهد. این نامه در موزه بریتانیا نگه داری می شود.
مارا بار سراپیون نوشت:"آتنی ها با کشتن سقراط، چه نفعی عاید شان شد؟ جز آن که قحطی و طاعون مثل مجازات بر آن ها نازل شد. مردان ساموس با سوزاندن پیتاگوراس، چه نفعی بردند؟ در یک لحظه شن سرزمین شان را پوشاند. یهودیان با قتل پادشاه دانای خود چه نفعی به دست آوردند؟ جز آن که حکومت شان را از بین رفت. خداوند منصفانه انتقام سه مرد دانا را گرفت: آتنی ها از گرسنگی مردند، شهر ساموس ها به زیر آب دریا فرو رفت و یهودیان سرزمین شان ویران شد و از وطن شان رانده شده، در دنیا پراکنده گردیدند".
مارا بار سراپیون مسیحی نبود، زیرا عیسی را هم ردیف با سقراط و پیتاگوراس قرار می دهد. از سوی دیگر، در بخشی از نامه اش، اعتقاد به چند خدایی به چشم می خورد. با این توصیف، اشاره او به مسیح نشانگر این است که او به واقعی بودن مسیح اطمینان داشت و از آنچه که برای عیسی رخ داد، مطلع بود.
وقتی یهودیان از فرمانده رومی برای مسیح تقاضای اعدام کردند، چنین فریاد زدند:"خونش به گردن ما و فرزندان ما باشد!" (انجیل متی فصل بیست و هفتم آیه 25). رد کردن مسیح توسط یهودیان در طول تاریخ برای آن ها فجایع و مشکلات بزرگی به وجود آورد. عیسی واقعه هفتاد میلادی را پیشگویی کرد (متی فصل بیست و چهارم آیات اول و پانزدهم و شانزدهم). مسیح زمانی این پیشگویی را به زبان آورد که مردم و رهبران مذهبی یهود، نسبت به خدا بی توجه شده بودند (متی فصل بیست و سوم) و او راهی اورشلیم شده بود تا جان خود را برای نجات انسان ها از قلمرو قدرتمند گناه و شیطان، فدا سازد.

کرنیلیوس تاسیتوس
تاسیتوس در نزد مورخان امروزی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. از دیدگاه تاریخ شناسان، او معتبرترین مورخ تاریخ در قرن اول میلادی می باشد. دقت و وسواس او در نگارش وقایع، سبب شده تا پژوهشگران و مورخان امروزی صداقت او را تحسین کنند.
تاسیتوس حدود 55 میلادی متولد شد و در سال 125 میلادی درگذشت. او یکی از سناتورهای دوره امپراطوری وسپازیان (69-79 میلادی) بود و سپس به فرماندار آسیای صغیر (ترکیه کنونی) منصوب شد. او چند اثر از جمله "فن سخنرانی" را نگاشته است. مهم ترین اثر تاسیتوس، سالنامه هایش است که شامل دوره زمانی میان مرگ آگستوس در سال 14 میلادی تا مرگ نرون در 64 میلادی را در بر می گیرد. اثر مهم دیگر او "نوشته های تاریخی" است که از زمان نرون آغاز می شود و تا مرگ دومیتیان در سال 96 میلادی ادامه می یابد.
تاسیتوس چنین نوشت:"نرون، مسیحیان را مانند مجرم با بدترین شکنجه ها مجازات کرد. کریستوس، بنیانگزار این نهضت بود. او در زمان طیبریوس، با حکم پنطیوس پیلاتس به اعدام محکوم شد و این عقاید خرافی خطرناک تا مدتی مهار گردید. تا این که دوباره اشاعه یافت و نه تنها یهودیه، خاستگاه این خرافات، را فرا گرفت بلکه تا به روم گسترش یافت".
این گزارش با فعالیت مسیحیان شهر روم و آزار و جفای آنان توسط حکومت روم ادامه می یابد. توضیحات تاسیتوس بیانگر این است که مسیح در دوره امپراطوری طیبریوس می زیست و فرمانداری به نام پنطیوس پیلاتس او را اعدام کرد. تاسیتوس از مرگ مسیح به عنوان واقعه تاریخی یاد کرده است. به متن گزارش توجه کنید. او ننوشت که این واقعه را از شخص یا کسانی نقل قول می کند. طبق نظر کارشناسان و مورخان، تاسیتوس گزارش هایش را بر اساس اسناد و مدارک دولتی به رشته تحریر در آورده است. او به عنوان سناتور و فرماندار ایالت مهم آسیای صغیر (ترکیه) می توانست به اسناد دولتی دسترسی داشته باشد. این نکته را حتی تاسیتوس در سالنامه هایش تایید کرده است. برای مثال در فصل چهارم سالنامه، عبارت دهم می نویسد که برای تهیه گزارش، مدارک و اسناد زیادی را که در اختیار داشته است. هم چنین در فصل چهارم عبارت 57 می گوید:"من دارم آثار زیادی از مورخان را مطالعه می کنم".
تاسیتوس با دقت و وسواس گزارش هایش را می نوشت. او از منابع غیرموثق نقل قول نمی کرد، بلکه طبق ادعای خودش منابع او مورخان و اسناد رسمی دولتی بودند. اگر واقعه ای توسط اسناد دولتی و چند تن از مورخان مورد تایید قرار می گرفت، او آن رویداد را در گزارش هایش ثبت می کرد.
تاسیتوس اسناد و مدارک دولتی را به خوبی می شناخت. در مورد مرگ مسیح، منبع اطلاعاتی او یهودیان و مسیحیان نبودند، بلکه گزارش های روزانه پیلاطس را در اختیار داشت. بنابراین، آنچه پیلاطس برای دولت روم گزارش کرده بود، تاسیتوس به عنوان حقیقت تاریخی در سالنامه اش ثبت می کرد.
شاید برخی از مخالفان ادعا کنند که ممکن است پیلاطس گزارش دروغ به دولت روم ارسال کرده بود. در پاسخ باید گفت که مجازات گزارش دروغ به امپراطور و دولت روم، خلع مقام و اعدام بود. اگر فرض کنیم پیلاطس گزارش دروغ ارائه داده، مقامات و کارمندان رومی که با پیلاطس همکار بودند، واقعیت را محرمانه با دولت روم درمیان می گذاشتند. باید در نظر داشت که پیلاطس در محل کار خود، رقبایی داشت که تشنه قدرت و مشتاق ارتقاء بودند. از سوی دیگر، پیلاطس با گزارش دروغ درباره مسیح، چه نفعی عایدش می شد؟ اگر پیلاطس در مورد مسیح گزارش کذب ارائه داده است، بنابراین تردیدی نیست که در موارد دیگر نیز به امپراطور و دولت روم خلاف واقعیت را گزارش می داد. در حالی که پیلاطس قبل از آن که فرماندار نظامی شود، وفاداری خود را به دولت روم ثابت کرده بود. بنابراین، پیلاطس می دانست که همکاران رومی اش او را تحت نظر دارند و تردیدی نداشت که دولت روم از آن ها درباره او تحقیق به عمل می آورد.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات "دفاعیات مسیحی" محفوظ است. درج کامل مقالات "دفاعیات مسیحی" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.