۱۳۹۴ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

* با سپاس از کشیش سپهر عزیز : "حداکثرت باش در حداقل هایت." برگ ها با تغییر رنگ خیلی زود میفهمند که پاییز در راه است اما به روی خودشان نمیآورند و ناامید نمیشوند بلکه برعکس تا آخرین لحظه جدا شدن ازشاخه با شور و نشاط و هیجان خاصی به زندگی ادامه میدهند و رقص کنان تا به آخر میایستند و نمیگذارند هیچکس طعم مرگ را قبل از رفتن به آنها بـچــشـانـد. اما برعکس گلها ازترس پاییز بخود میلرزند و آرزو میکنند زودتر کسی بیاید آنها را بچیند و به مراسمی ببرد و درگلدان زیبایی برروی میز گرانبهایی بگذارد غافل از اینکه در شب همانروز به سطل آشغال انداخته و فردا صبح به قبرستان دفع زباله ها منتقل میشوند . روی سخنم با تو جوان عزیزاست که شاید بخاطر نگرانی از آینده دلت را باخته ای. با تو عزیزی که بخاطر ترس از تنها ماندن حاضری به هرنوع رابطه نامناسبی تن بدهی با تو پناهنده عزیز که از ترس آوارگی حاضر به همکاری با قاچاقچیان بیرحم شده ای با تو عزیزی که بخاطر شنیدن جواب منفی دکتر روحیه ات را شاید از دست داده ای . و با تو نازنینی که مرگ را قبل از هر اتفاقی با فکرهای منفی بخودت تزریق میکنی . جامعه 3 : 1 و 11 میگوید: در زیر آسمان برای هرچیزی وقتی ست و خدا هر چیز را در وقتش نیکو آفریده مطمئن باش تا کار خدا با تو به آخر نرسیده باشد کار تو در این دنیا به آخـر نخـواهـد رسید. بنابراین همه مـا باید با امید و اعتماد منتظر اعمال ممکن خدا در لحظات غیر ممکن زندگی مان باشیم و ازحداقـل فرصـتهایمـان حداکـثر بهـره را ببـریم وگـرنـه ازحداکتز امکاناتمان حداقل منفعت را نخواهیم بــرد..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر