نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
پولس یک یهودی غیرتمند و از رهبران یهود بود. او در شهر طرسوس متولد شده بود و در آن شهر بهترین تعلیمات دین یهود و علوم آن روزگار را فرا گرفت. در طرسوس دانشگاه معروفی واقع بود که فلسفه و فرهنگ رواقیون (مکتب خوداری و پرهیزکاری) در آن نفوذ زیادی داشت.
پولس مانند پدرش شهروند روم بود که در آن دوره امتیاز بزرگی بود. پولس با فرهنگ و تفکر یونانی کاملا آشنایی داشت.
او به زبان یونانی تسلط داشت و بارها استادی خود را در مباحثه و مناظره نشان داده بود.
اگر کسی بخواهد تغییر زندگی پولس را بفهمد، لازم است درک کند چرا او به شدت با مسیحیت دشمنی داشت. دلیل آن دشمنی، اعتقاد کامل او به شریعت یهود بود که نارضایتی او را نسبت به مسیح و کلیسای قرن اول میلادی تحریک می کرد. پولس فردی بسیار مذهبی بود. در واقع او عضو فرقه فریسیان بود. عهد عتیق را می دانست و صادقانه اعتقاد داشت که جنبش مسیحی برای یهودیت خطرناک است. بنابراین از ایمان مسیحی نفرت داشت و با شقاوت، مسیحیان را شکنجه و آزار می داد.
رنجش پولس از پیام مسیحیت درباره مسیح به عنوان نجات دهنده بود. پولس معتقد بود که شریعت عامل نجات است. به عبارت دیگر، مسیحیت به قلب اعتقادات یهودی پولس حمله می کرد. بنابراین، نابودی مسیحیان هدف اصلی زندگی پولس گردید. او مانند رهبران مذهبی یهود فکر می کرد که مسیح و شاگردانش پیروان شیطان هستند. این نکته در تلمود (روایات یهود) قرن اول میلادی ذکر شده که مسیح جادوگر بوده! در نتیجه، پیغام شاگردان عیسی که کم سواد بودند و از تحصیلات الهیات دین یهود نیز برخوردار نبودند، نمی توانست او را قانع سازد.
چرا شاگردان مسیح به پولس بشارت ندادند؟
ملاقات شاگردان با پولس که دشمن سرسخت مسیحیت بود، تقریبا غیرممکن بود، زیرا به محض مشاهده شاگردان، آن ها را دستگیر و روانه زندان می کرد! هم چنین پولس از مقامات شورای رهبری اسرائیل (سهندرین) بود، و یافتن و قرارملاقات با او چندان آسان به نظر نمی رسید.
ملاقات مسیح با پولس
او تعقیب و دستگیری مسیحیان را در دستور کار داشت. او در حالی عازم دمشق بود که مدارک لازم را برای دستگیری پیروان عیسی در اختیار داشت. او تصمیم داشت آن ها را به اورشلیم برگرداند و محاکمه کند.
در مسیر دمشق، رویدادی رخ داد. نوری از آُسمان در اطراف او تابید. او به زمین افتاد و صدایی شنید:"چرا بر من جفا می کنی؟" پولس پرسید:"تو کیستی؟" پاسخ آمد:"من عیسی هستم. همان کسی که تو بر او جفا می کنی..." خوشبختانه عده ای از دشمنان مسیحیت نیز همراه او شاهد این واقعه عجیب بودند. خداوند قادر مطلق است و می تواند معجزه نماید. او قادر است دشمن خود را به دوست وفادار تبدیل کند.
مخالفان مسیحیت معتقدند که پولس، مسیحیت را تحریف کرد. بنابراین این سئوال مطرح می شود که اگر خدا می دانست پولس تعالیم غلط را تعلیم خواهد داد، چرا به طور استثنایی با او ملاقات کرد؟ این ادعا، پیش دانی خدا را زیر سئوال می برد.
شخصیت پولس قبل از رویداد جاده دمشق، فردی غیرقابل تحمل، تندخو، شکنجه گر، متعصب مذهبی و مغرور بود. او بعد از دگرگونی توسط خداوند به شخصی بردبار، مهربان و فداکار تبدیل شد. چیزی که زندگی پولس را تبدیل کرد، یک تجربه روحانی عمیق بود. خدا او را از شکنجه گر مسیحیان به واعظ مسیح تبدیل کرد. همان طور که اشاره شد، پولس شخص تحصیل کرده در الهیات یهود بود. او برای درک دوران شریعت و تعالیم مسیح، به مدت سه سال در بیابان های یهودیه به سر برد و در طی این مدت، خداوند نکات زیادی را درباره الهیات مسیحی بر او مکشوف کرد که جزئیات آن رادر نامه هایش به کلیساها نوشت. شاگردان مسیح و پدران کلیسا هرگز با تعالیم و فعالیت های بشارتی پولس مخالفت نکردند.
پولس طی سه سفر بشارتی در سرتاسر امپراطوری روم، برای مسیح موعظه کرد. او نامه هایی به کلیساهای مختلف نوشت که قسمتی از عهد جدید را تشکیل می دهد.
شریعت خدا گناه را آشکار می سازد
مخالفان مسیحیت پولس را ضد شریعت معرفی می کنند، در حالی که خود پولس شریعت را نیکو می داند:"شریعت نیکوست و اشکالی در آن وجود ندارد. اشکال در من است که همچون یک برده به گناه فروخته شده ام. بنابراین، من اختیار عمل خود را ندارم، زیرا هر چه می کوشم کار درست انجام دهم، نمی توانم. بلکه کاری را انجام می دهم که از آن متنفرم! من به خوبی می دانم که آنچه می کنم، اشتباه است و وجدان ناراحت من نیز نشان می دهد که خوب بودن شریعت را تصدیق می کنم. اما کاری از دستم برنمی آید، زیرا کننده کارها من نیستم. این گناه درون من است که مرا وادار می کند مرتکب این اعمال زشت گردم، زیرا او از من قوی تر است" (رومیان فصل 7 آیات 14- 17). ضعف در دستورات شریعت نیست، بلکه اشکال در انسان است.
او در رساله های غلاطیان و رومیان نوشت که شریعت خدا می گوید خدا کیست؟ گناه چیست؟ (جنبه اطلاع رسانی دارد)، اما قادر به نجات انسان نمی باشد.
مطابق نگرش پیروان شریعت یهود، انسان توسط اجرای مو به موی احکام شریعت نجات خواهند یافت. به عبارت دیگر، شریعت را عامل نجات می داند. اما کدام انسان توانسته احکام شریعت را کاملا اجرا نماید؟ اگر شخص یکی از احکام را نادیده بگیرد، لعنت به سراغ او خواهد آمد. شریعت نیکوست، اما عامل نجات، تلاش و کوشش انسانی نیست. اگر شما با یک حیوان درنده روبرو شوید، آیا می توانید غیر مسلح و با اراده آزاد با آن بجنگید؟ شیطان از قدرت های مافوق طبیعی برخوردار است و به مراتب قوی تر از حیوانات درنده می باشد. نگرش مسیحیت این است که هر گاه احساس ضعف می کنیم، خدا دارد به ما یادآوری می کند که به او متکی باشیم و توکل نماییم. بنابراین، این خداوند است که انسان را از قلمرو قدرتمند شیطان نجات می بخشد. اوست که تغییر و تحول را در انسان ایجاد می کند و سرانجام خداوند قدرت مافوق طبیعی می دهد تا احکام الهی را انجام دهیم. کار خدا تبدیل است.
بنابراین نجات انسان از قلمرو گناه عملی است خارج از وجود ما که به رابطه ما خدا مربوط می شود. تقدیس و تجدید حیات روحانی، نتیجه عملکرد روح القدس می باشد که شخص را دگرگون می کند. شریعت بیانگر این نکته است که انسان برای نجات خودش چه می تواند بکند، ولی راه مسیحیت مربوط است به کاری که خدا برای نجات ما انجام داده است. این است تفاوت مسیحیت با ادیان دیگر.
بنابراین نجات انسان از قلمرو گناه عملی است خارج از وجود ما که به رابطه ما خدا مربوط می شود. تقدیس و تجدید حیات روحانی، نتیجه عملکرد روح القدس می باشد که شخص را دگرگون می کند. شریعت بیانگر این نکته است که انسان برای نجات خودش چه می تواند بکند، ولی راه مسیحیت مربوط است به کاری که خدا برای نجات ما انجام داده است. این است تفاوت مسیحیت با ادیان دیگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر