زندگی هدفمند
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ
روزی عیسی در خانه ای مشغول تعلیم بود. عده زیادی در خانه و بیرون از خانه حضور داشتند. چند نفر مرد فلجی را بر روی تختی آوردند. ولی نتوانستند خود را از لابه لای جمعیت به عیسی برسانند. پس به پشت بام رفتند و سقف بالای سر عیسی را برداشتند و افلیج را با تختش در مقابل پاهای او پایین فرستادند (مرقس فصل 2 آیات 1 – 5).
اکنون این واقعه را بررسی می کنیم:
مسیح به شهر کفرناحوم آمد. خبر ورود مسیح به عنوان شفادهنده فوری در شهر پیچید. مرد افلیجی این خبر را شنید. او از دوستانش خواهش کرد که او را به محل اقامت مسیح ببرند. مرد تردیدی نداشت که عیسی قادر است او را شفا دهد. حتی دوستانش هم با او موافق بودند، بنابراین به دوست معلول شان کمک کردند. البته دوستانش می توانستند بهانه و دلیلی بیاورند و بگویند که "امروز خیلی سرم شلوغه. برو از فلانی کمک بگیر. شاید وقت داشته باشه تا کمکت کنه". یا دیگری این بهانه را مطرح کند:"راه خیلی دوره. حمل تو بدون اسب یا الاغ غیرممکن است. اگه من بخواهم چند کیلومتر تو را حمل کنم، نمی توانم فردا سرکار بروم". سومی هم جواب دهد:"به فلانی می گویم اگه گذرش افتاد به آن محله، به مسیح یا شاگردانش بگوید فردا بیایند این جا و تو را شفا دهند"... ولی آن ها این بهانه ها را به زبان نیاوردند. دوستان مرد فلج فقط دعا نکردند که "ای خدا، دوست ما را شفا بده". بلکه در زمان نیاز، پشت دعای خود عملی قرار دادند. شکی ندارم که کاری که دوستان مرد فلج انجام دادند، آن ها را خیلی خسته کرد.حتم دارم که شانه های آن ها درد گرفت. کمر و پشت آن ها درد گرفت. حتی وقتی نتوانستند از میان انبوه جمعیت تخت حامل مرد فلج را عبور دهند، ناامید شدند. می توانستند همان موقع شروع کنند به گله و شکایت:"دیدی؟ این همه زحمت کشیدیم. راه زیادی را با این تخت و آدم فلج طی کردیم. حالا اصلا نمیشه به خونه نزدیک شد. کوچه پر از آدمه. عجب اشتباهی کردیم. حماقت محض". اما آن ها به جای تفکر منفی، به فکر راه حل بودند. فکری به ذهن شان رسید:"رفتن به بالای بام". شاید از طریق بام خانه همسایه یا همسایگان، وارد بام خانه ای شدند که مسیح در آن موعظه می کرد. بدین ترتیب، آن ها با کمک به دوست فلج خود روایتی را به اناجیل افزودند و در نتیجه تعداد بی شماری از میسیونرها و کشیش ها در طول تاریخ مسیحیت این رویداد را از جوانب مختلف موعظه کردند. تفسیرهای زیادی درباره این واقعه توسط مفسران کتاب مقدس ارائه شد و شفای این مرد افلیج در فیلم های مسیح نیز به تصویر درآمد. حتی عملکرد مثبت این دوستان، سبب نوشتن این مقاله شد.
در اتاقی که مسیح موعظه می کرد، سرو صدایی از سقف شنیده شد و مقداری گرد و خاک به پایین ریخت. شاید یک نفر از حیاط خانه فریاد زد که می خواهند مرد فلجی را از سقف وارد اتاق کنند. احتمالا حفره کوچکی در سقف ایجاد شد تا دوستان فداکار بتوانند مرد فلج را به همراه تخت به پایین بفرستند. طبق روایات اناجیل، افلیج را با تختش در مقابل پاهای عیسی پایین فرستادند. کتاب مقدس می فرماید:"عیسی دید که چقدر ایمان مرد فلج و دوستانش قوی است" (مرقس فصل 2 ایه 5). آیا ایمان دارید که خدا می تواند ایمان ما را ببیند؟ آیا کاری انجام می دهید که نشان دهد که به خدا ایمان دارید؟ فقط کافی نیست که درخواست تان را با خدا درمیان بگذارید، بلکه باید با ایمان بپذیرید که او انجام خواهد داد. شما باید مانند مرد فلج و دوستانش، ایمان تان را به اثبات برسانید.
با این توصیف، مسیح به مرد فلج گفت:"گناهانت بخشیده شد". عیسی به جای آن که بگوید:"شفا یافته ای"، به او گفت:"گناهان تو بخشیده شد". مسیح با این جمله خود نشان داد که مرد فلج به نزد پیامبر نیامده، بلکه در حضور تجسم خدا قرار دارد. البته این ادعای مسیح، باعث خشم علمای یهود شد که در آن اتاق حضور داشتند. آن ها عیسی را متهم به کفرگویی کردند!
عیسی دید که این مرد علاوه بر سلامتی جسمانی، به سلامت روحانی هم نیاز دارد. هم بدن و هم روح این مرد فلج بود. او نه می توانست راه برود و نه از نجات از قلمرو گناه برخوردار بود.
جمعیت انبوه از موعظه مسیح لذت می برد، اما خدا در جستجوی کسانی است که به او ایمان و اعتماد دارند و برای رفع مشکل گام برمی دارند. مرد فلج می توانست به خودش بگوید:"درست نیست مزاحم مردم بشوند تا مرا با دست های شان به آن طرف شهر حمل کنند. فقط دعا می کنم. شاید مسیح شفا دهد". نه، او این تصور را نداشت. احتمالا مرد فلج با اصرار از دوستانش درخواست کرد تا او را به محل سکونت مسیح ببرند. فقط دعا نکنید:"خدایا من روی تو حساب می کنم. خدایا می دانم که این کار را می کنی". کاری بیش از دعا بکنید. مرد فلج و دوستانش این حقیقت را می دانستند:"این ایمان است که قدرت خدا را به جنب و جوش می اندازد. خدا جایی کار می کند که ایمان باشد".
بسیاری از مردم معتقدند که "من الان یک دنیا مسئله و مشکل دارم. وقتی از این همه مشکل خلاص شدم، می روم و به یکی کمک می کنم". ولی خداوند برعکس این را می خواهد. خواست خدا این است که اول بروید به کسی کمک کنید تا خدا شروع به تغییر وضع شما کند. این اصل اساسی را به خاطر داشته باشید: اول باید دانه بکارید تا بتوانید محصول را درو کنید". کسی که به دنبال شغل، یافتن همسر و ادامه تحصیل نمی رود یا حرفه و فن و زبان خارجی را یاد نمی گیرد، چگونه می تواند در زندگی موفق شود؟ شخصی که از کمک به دیگران طفره می رود، چگونه توقع دارد خداوند زندگی او را مملو از برکات و معجزات سازد؟ فعالیت های ما و کمک به دیگران و اعمال سرشار از محبت، توجه خدا را به طرزی خاص شامل حال ما می کند.
خدا ما را نیافریده که مانند آب انباری باشیم که فقط برکت را برای خودمان بخواهیم. او ما را آفریده تا رودخانه ای همیشه جاری باشیم. وقتی ما خودخواهانه زندگی کنیم و همیشه دریافت کننده باشیم و هرگز ندهیم، راکد و آلوده می شویم. در نتیجه کج خلق می شویم و کنار آمدن با ما سخت است. فقط به این خاطر که هیچ چیز از ما به بیرون جریان نمی یابد. خدا می خواهد چیزهای خوب را به زندگی ما سرازیر کند تا ما بهترین زندگی را داشته باشیم، اگر اجازه دهیم چیزهای خوب از ما به دیگران جریان یابد. اگر می خواهید خدا مشکل تان را حل کند، کمک کنید تا مشکل مردم حل شود.
روزی عیسی در خانه ای مشغول تعلیم بود. عده زیادی در خانه و بیرون از خانه حضور داشتند. چند نفر مرد فلجی را بر روی تختی آوردند. ولی نتوانستند خود را از لابه لای جمعیت به عیسی برسانند. پس به پشت بام رفتند و سقف بالای سر عیسی را برداشتند و افلیج را با تختش در مقابل پاهای او پایین فرستادند (مرقس فصل 2 آیات 1 – 5).
اکنون این واقعه را بررسی می کنیم:
مسیح به شهر کفرناحوم آمد. خبر ورود مسیح به عنوان شفادهنده فوری در شهر پیچید. مرد افلیجی این خبر را شنید. او از دوستانش خواهش کرد که او را به محل اقامت مسیح ببرند. مرد تردیدی نداشت که عیسی قادر است او را شفا دهد. حتی دوستانش هم با او موافق بودند، بنابراین به دوست معلول شان کمک کردند. البته دوستانش می توانستند بهانه و دلیلی بیاورند و بگویند که "امروز خیلی سرم شلوغه. برو از فلانی کمک بگیر. شاید وقت داشته باشه تا کمکت کنه". یا دیگری این بهانه را مطرح کند:"راه خیلی دوره. حمل تو بدون اسب یا الاغ غیرممکن است. اگه من بخواهم چند کیلومتر تو را حمل کنم، نمی توانم فردا سرکار بروم". سومی هم جواب دهد:"به فلانی می گویم اگه گذرش افتاد به آن محله، به مسیح یا شاگردانش بگوید فردا بیایند این جا و تو را شفا دهند"... ولی آن ها این بهانه ها را به زبان نیاوردند. دوستان مرد فلج فقط دعا نکردند که "ای خدا، دوست ما را شفا بده". بلکه در زمان نیاز، پشت دعای خود عملی قرار دادند. شکی ندارم که کاری که دوستان مرد فلج انجام دادند، آن ها را خیلی خسته کرد.حتم دارم که شانه های آن ها درد گرفت. کمر و پشت آن ها درد گرفت. حتی وقتی نتوانستند از میان انبوه جمعیت تخت حامل مرد فلج را عبور دهند، ناامید شدند. می توانستند همان موقع شروع کنند به گله و شکایت:"دیدی؟ این همه زحمت کشیدیم. راه زیادی را با این تخت و آدم فلج طی کردیم. حالا اصلا نمیشه به خونه نزدیک شد. کوچه پر از آدمه. عجب اشتباهی کردیم. حماقت محض". اما آن ها به جای تفکر منفی، به فکر راه حل بودند. فکری به ذهن شان رسید:"رفتن به بالای بام". شاید از طریق بام خانه همسایه یا همسایگان، وارد بام خانه ای شدند که مسیح در آن موعظه می کرد. بدین ترتیب، آن ها با کمک به دوست فلج خود روایتی را به اناجیل افزودند و در نتیجه تعداد بی شماری از میسیونرها و کشیش ها در طول تاریخ مسیحیت این رویداد را از جوانب مختلف موعظه کردند. تفسیرهای زیادی درباره این واقعه توسط مفسران کتاب مقدس ارائه شد و شفای این مرد افلیج در فیلم های مسیح نیز به تصویر درآمد. حتی عملکرد مثبت این دوستان، سبب نوشتن این مقاله شد.
در اتاقی که مسیح موعظه می کرد، سرو صدایی از سقف شنیده شد و مقداری گرد و خاک به پایین ریخت. شاید یک نفر از حیاط خانه فریاد زد که می خواهند مرد فلجی را از سقف وارد اتاق کنند. احتمالا حفره کوچکی در سقف ایجاد شد تا دوستان فداکار بتوانند مرد فلج را به همراه تخت به پایین بفرستند. طبق روایات اناجیل، افلیج را با تختش در مقابل پاهای عیسی پایین فرستادند. کتاب مقدس می فرماید:"عیسی دید که چقدر ایمان مرد فلج و دوستانش قوی است" (مرقس فصل 2 ایه 5). آیا ایمان دارید که خدا می تواند ایمان ما را ببیند؟ آیا کاری انجام می دهید که نشان دهد که به خدا ایمان دارید؟ فقط کافی نیست که درخواست تان را با خدا درمیان بگذارید، بلکه باید با ایمان بپذیرید که او انجام خواهد داد. شما باید مانند مرد فلج و دوستانش، ایمان تان را به اثبات برسانید.
با این توصیف، مسیح به مرد فلج گفت:"گناهانت بخشیده شد". عیسی به جای آن که بگوید:"شفا یافته ای"، به او گفت:"گناهان تو بخشیده شد". مسیح با این جمله خود نشان داد که مرد فلج به نزد پیامبر نیامده، بلکه در حضور تجسم خدا قرار دارد. البته این ادعای مسیح، باعث خشم علمای یهود شد که در آن اتاق حضور داشتند. آن ها عیسی را متهم به کفرگویی کردند!
عیسی دید که این مرد علاوه بر سلامتی جسمانی، به سلامت روحانی هم نیاز دارد. هم بدن و هم روح این مرد فلج بود. او نه می توانست راه برود و نه از نجات از قلمرو گناه برخوردار بود.
جمعیت انبوه از موعظه مسیح لذت می برد، اما خدا در جستجوی کسانی است که به او ایمان و اعتماد دارند و برای رفع مشکل گام برمی دارند. مرد فلج می توانست به خودش بگوید:"درست نیست مزاحم مردم بشوند تا مرا با دست های شان به آن طرف شهر حمل کنند. فقط دعا می کنم. شاید مسیح شفا دهد". نه، او این تصور را نداشت. احتمالا مرد فلج با اصرار از دوستانش درخواست کرد تا او را به محل سکونت مسیح ببرند. فقط دعا نکنید:"خدایا من روی تو حساب می کنم. خدایا می دانم که این کار را می کنی". کاری بیش از دعا بکنید. مرد فلج و دوستانش این حقیقت را می دانستند:"این ایمان است که قدرت خدا را به جنب و جوش می اندازد. خدا جایی کار می کند که ایمان باشد".
بسیاری از مردم معتقدند که "من الان یک دنیا مسئله و مشکل دارم. وقتی از این همه مشکل خلاص شدم، می روم و به یکی کمک می کنم". ولی خداوند برعکس این را می خواهد. خواست خدا این است که اول بروید به کسی کمک کنید تا خدا شروع به تغییر وضع شما کند. این اصل اساسی را به خاطر داشته باشید: اول باید دانه بکارید تا بتوانید محصول را درو کنید". کسی که به دنبال شغل، یافتن همسر و ادامه تحصیل نمی رود یا حرفه و فن و زبان خارجی را یاد نمی گیرد، چگونه می تواند در زندگی موفق شود؟ شخصی که از کمک به دیگران طفره می رود، چگونه توقع دارد خداوند زندگی او را مملو از برکات و معجزات سازد؟ فعالیت های ما و کمک به دیگران و اعمال سرشار از محبت، توجه خدا را به طرزی خاص شامل حال ما می کند.
خدا ما را نیافریده که مانند آب انباری باشیم که فقط برکت را برای خودمان بخواهیم. او ما را آفریده تا رودخانه ای همیشه جاری باشیم. وقتی ما خودخواهانه زندگی کنیم و همیشه دریافت کننده باشیم و هرگز ندهیم، راکد و آلوده می شویم. در نتیجه کج خلق می شویم و کنار آمدن با ما سخت است. فقط به این خاطر که هیچ چیز از ما به بیرون جریان نمی یابد. خدا می خواهد چیزهای خوب را به زندگی ما سرازیر کند تا ما بهترین زندگی را داشته باشیم، اگر اجازه دهیم چیزهای خوب از ما به دیگران جریان یابد. اگر می خواهید خدا مشکل تان را حل کند، کمک کنید تا مشکل مردم حل شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر