کامبیز
چند روز پیش با دوستام از کلیسا مستقیم رفتیم رستوران. جاتون خالی خیلی خوش گذشت. طبق معمول بعد غذا با هم صحبت می کنیم و در اون جمع ما، اون روز یه شخصی بود که نمی شناختم و بحث به اینجا رسید که خدای ما با ما صحبت می کنه، نمی دونم که چی شد که به اینجا رسیدیم و این شخص تازه وارد گفت خدا با من صحبت نمی کنه!!
خیلی برای من عجیب بود، او مسیح رو میشناخت و دوستش داشت اما برای او مسیح تنها راه نبود، هر کسی از هر راهی می تونست به خدا برسه( طبق عقیده اون) و من آتیشی تر از همه بودم چون می دونستم خدا با انسان صحبت می کنه و مسیح تنها راه ماست و این که ما بخوایم به خدا برسیم اشتباهه و خداست که به طرف ما می آد، و طبق معمول سوال پیچش کردم و بهش گفتم که مگه نه اینکه اگه ایمان بیاری مسیح در قلب تو زندگی می کنی طبق کلام، خدا پشت در قلبت ایستاده اگر در رو باز کنی وارد شده و در تو زندگی خواهد کرد و با تو شام خواهد خورد، اگر ما این آیه رو قبول داشته باشیم و بدونیم که خدا در درون ماست، پس می تونه با ما صحبت کنه، مگه میشه خدا در قلب انسان زندگی بکنه اما با انسان حرف نزنه!! اون گفت که بارها دعا کرده گریه کرده و از خدا خواسته که خودش رو به اون نشون بده اما هیچ جوابی از خدا نشنیده!
طبق معمول بحث ما هم بدون نتیجه تموم شد و باید از رستوران بیرون میرفتیم با هم دیگه خدا حافظی کردیم و هر کی به راه خودش رفت، شاید اون روز فراموش کردم که بیشتر در مورد این موضوع فکر کنم اما دیشب خیلی با خودم درگیر بودم. چرا خدا با همه حرف نمی زنه؟ چرا خدا فقط با یک عده خاص صحبت می کنه؟ چرا خدا خودش رو به همه نشون نمیده؟
این سوالات در مغزم بود تا خوابم برد و ساعت 4 صبح از خواب بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم، کمی دعا کردم و از خدا خواستم که جواب سوالاتم رو بگه، و خدا طبق معمول برام از انجیل باز کرد و قسمتهایی از انجیل رو جلوی چشمم آورد که جواب تمام سوالاتم در اون بود.
این سوالات در مغزم بود تا خوابم برد و ساعت 4 صبح از خواب بیدار شدم و دیگه نتونستم بخوابم، کمی دعا کردم و از خدا خواستم که جواب سوالاتم رو بگه، و خدا طبق معمول برام از انجیل باز کرد و قسمتهایی از انجیل رو جلوی چشمم آورد که جواب تمام سوالاتم در اون بود.
در عهد قدیم خدا خیلی دیر با پیامبران و انبیا صحبت می کرد شاید وقتی کتاب رو می خونیم زیاد متوجه نشیم اما فاصله زمانی نشون می ده که خدا هر روز حرف نمی زد بلکه خیلی دیر به دیر صحبت می کرد. بعضی وقتها فاصله زمانی به 400 سال می رسید. اما با ورود به عهد جدید رابطه خدا با انسان نزدیکتر شد، با مرگ مسیح بر روی صلیب این جدایی شکسته شد و در اعمال رسولان در روز پنطیکاست این پیشگویی به حقیقت پیوست که خدا در ایام آخر به جوانان خوابها و به پیرها رویاها نشان خواهد داد. اگر روز پنطیکاس این پیشگویی به طبق نظر پطرس انجام شد چه بسا ما که بعد از دوهزار سال از روز پنطیکاست زندگی می کنیم به ایام آخر نزدیکتر هستیم و خدا باید بیشتر با ما از طریق خوابها و رویاها صحبت بکنه. ولی چرا خدا با همه صحبت نمی کنه؟ اصلا خدا با چه کسانی صحبت می کنه؟ عیسی مسیح صورت خدای نادیده است و در این شکی نیست، عیسی با چه کسانی صحبت کرد و با چه کسانی صحبت نکرد؟
همه می دونیم که روزی که عیسی رو محاکمه کردند از عیسی سوالاتی شد که او جوابی نداد، یعنی حرفی نزد، عیسی با علمای یهود هم زیاد صحبت نمی کرد و فقط به یک جواب کوتاه و مختصر بسنده میکرد. او با شاگردانش هر روز صحبت می کرد، با گناهکاران صحبت میکرد، با افراد ناتوان و فقرا صجبت میکرد. اگر عیسی صورت خدای نادیده است پس خدا هم باید همین گونه باشه، خدا هم از این افراد برای صحبت کردن استفاده می کنه، از من گناهکار که دوستش دارم، و از شما که شاگرد او هستید، پس اگر ایمان دارید که شما شاگرد عیسی هستید، مطمئن باشید که با شما صحبت میکنه، باید گوش شنوا داشته باشید تا صدای او رو بشنوید.
بعد از همه این مسائل که خدا جلوی چشمای من آورد از خدا پرسیدم که چرا با کسانی که مشتاق این هستندکه تو رو ببینند صحبت نمی کنی؟
و پاسخش این بود که این به نوع ایمان ما بستگی داره، چون کسانی که ایمان دارند که خدا در درونشون ساکنه و مطمعن هستند که با خدا زندگی می کنند، نیازی نیست که خدا خودش رو به اونها ثابت بکنه!
اما کسانی که دعا می کنند که خدایا خودت رو به ما نشون بده تا ایمان بیاریم، خدایا خودت رو به ما ظاهر کن! مثل اینه که در را می بندند و از خدا می خوان که خدایا بیا تو، تو اگه خدایی خودت کلید داری، نیازی نیست من در رو برات باز کنم، خودت بیا تو!
و پاسخش این بود که این به نوع ایمان ما بستگی داره، چون کسانی که ایمان دارند که خدا در درونشون ساکنه و مطمعن هستند که با خدا زندگی می کنند، نیازی نیست که خدا خودش رو به اونها ثابت بکنه!
اما کسانی که دعا می کنند که خدایا خودت رو به ما نشون بده تا ایمان بیاریم، خدایا خودت رو به ما ظاهر کن! مثل اینه که در را می بندند و از خدا می خوان که خدایا بیا تو، تو اگه خدایی خودت کلید داری، نیازی نیست من در رو برات باز کنم، خودت بیا تو!
به یاد طومای شکاک افتادم که میگفت من تا جای میخها را در دستش نبینم و تا انگشت خود را در جای میخها و دستم را در پهلویش نگذارم باور نخواهم کرد!! او که طوما بود، شاگرد عیسی بود، آیا عیسی به خاطر درخواست او بر او ظاهر شد؟؟ نه! هشت روز گذشت و طوما در شک باقی موند و بعد هشت روز عیسی از درب بسته بدون کلید، بدون این که کسی در رو براش باز کنه وارد شد، و گفت سلام برشما. و بعد با طوما صحبت کرد. منظورم اینه که درسته عیسی خداست و نیاز به کلید نداره اما عیسی به خاطر طوما ظاهر نشد، و به خاطر طوما از درب بسته وارد نشد، شاید میشه گفت عیسی به طوما لطف کرد، او به شاگردانش سلام کرد و طوما هم در این سلام شریک شاگردان شد. و حرف آخر عیسی که به طوما گفت در حقیقت حرف عیسی به همه ماست:
عیسی گفت: آیا تو بخاطر اینکه مرا دیده ای ایمان آوردی؟ خوشا بحال کسانی که مرا ندیده اند و ایمان میآورند.
فیض خداوندمان عیسی مسیح بر شما باد از حال تا ابدالآباد. آمین
فیض خداوندمان عیسی مسیح بر شما باد از حال تا ابدالآباد. آمین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر