۱۳۹۲ بهمن ۱۱, جمعه

خدا جایی کار می کند که ایمان باشد

زندگی هدفمند
نویسنده مقاله: مهران پورپشنگ

خدا به ابراهیم گفت که فرزندی خواهد داشت (پیدایش فصل پانزدهم آیه چهارم). ابراهیم و سارا نزدیک به صد سال سن داشتند. وقتی سارا این خبر را شنید، خندید. شاید به ابراهیم گفت:"ابراهیم، داری شوخی می کنی؟ من خیلی پیر شدم. چنین چیزی هرگز برایم رخ نمی دهد. به خودت هم نگاه کن. تو هم دیگر پسر شانزده ساله نیستی!"
سارا دید درستی نداشت. ذهن او در وضعیت درستی نبود. او باور نمی کرد که صاحب بچه ای شود. او نمی توانست آن را تصور کند.
سال ها گذشت. اما ابراهیم و سارا هنوز صاحب فرزندی نشدند. سارا تصمیم گرفت به خدا "کمک" کند تا وعده خدا تحقق یابد. او به ابراهیم گفت که با کنیز شان هاجر ازدواج کند. ابراهیم متقاعد شد و بچه ای به نام اسماعیل به دنیا آمد. اما این بهترین خدا نبود. خدا می خواست خودش به سارا فرزندی بدهد.
باز هم سال ها گذشت و از فرزند خبری نبود. عاقبت سارا حامله شد. چرا وعده خدا با انتظار طولانی تحقق یافت؟ وعده خدا همیشه همان بود. اما کلید تحقق وعده خدا این بود که سارا پیش از این که بچه را در بدن فیزیکی خود احساس کند، می بایست در قلبش تصور می کرد. به عبارت دیگر، قبل از آن که جنین در رحم شکل بگیرد، می بایست اعتقاد پیدا می کرد که او می تواند باردار شود.
اسحاق می توانست بسیار زودتر متولد شود، اما یکی از دلایل تاخیر فقط این حقیقت بود که سارا نمی توانست آن را در ذهن خود تصور کند.
واقعیت این است که خدا می خواهد کارهای بسیار برجسته و بزرگ در زندگی شما انجام دهد. اما ما درست مثل سارا هستیم. نمی توانیم تصور کنیم. به عبارت دقیق تر، با خدا در توافق نیستیم. بنابراین، برکات و معجزات او را از دست می دهیم.
بسیاری از اوقات به خودمان می گوییم:"من هرگز به دانشگاه را پیدا نمی کنم. من همسر مناسبی پیدا نخواهم کرد. می دانم که دکتر خبر بدی به من خواهد داد. من هرگز نمی توانم خوشبخت شوم. خانواده من هرگز به مسیح ایمان نخواهند آورد. در زندگی من هرگز معجزه ای رخ نخواهد داد. من همیشه بدشانس بودم و خواهم بود..." گاهی هم افراد می گویند:"من خیلی جوانم. من خیلی پیرم. جنسیت من اجازه نمی دهد که پیشرفت کنم. تحصیلات کافی ندارم..."
در نتیجه، بسیاری مواقع مثل سارا وعده خدا را به تاخیر می اندازیم. ما لطف و رحمت او را به تاخیر می اندازیم، آن هم به خاطر طرز تفکر محدودمان. ذهن ما در وضعیت درستی نیست. از شک و تردید لبریز شده ایم. تراژدی این جاست که اگر باور خود را با کمک خدا عوض نکنیم، هیچ اتفاقی در زندگی مان رخ نخواهد داد. در نتیجه، از برکات و چیزهای بزرگی که خدا برای ما آماده کرده، بی نصیب می مانیم. به همین سادگی!
دوست عزیز، لطفا از محدود کردن خدا با طرز فکر محدود خود دست بردارید. ما همانی خواهیم شد که ایمان و باور داریم. شاید خدا به روش های مختلف به شما چیزی بگوید که به طور طبیعی مطلقا غیرممکن به نظر آید. وقتی به وضعیت خود نگاه می کنید (همان طور که سارا به وضعیت فیزیکی اش نگاه کرد) وسوسه می شوید که این طور فکر کنید:"مگه میشه؟ چطور ممکنه این اتفاق بیفتد؟ غیرممکن است".
دست از توجه به آنچه نمی توانید انجام دهید بردارید و شروع به توجه به آنچه کنید که خدا می تواند انجام دهد. کتاب مقدس می فرماید:"آنچه نزد مردم غیر ممکن است، نزد خدا ممکن است" (انجیل لوقا فصل هجدهم آیه 27). لازم نیست سر در بیاورید که خدا چطور می خواهد مشکلات شما را حل کند. این مسئولیت اوست. کار شما نیست. کار شما این است که به خدا ایمان و اعتماد داشته باشید. کار شما این است که با ایمان و انتظار زندگی کنید. آن موقعیت را به خدا بسپارید و به او اعتماد کنید. خدای ما، خدای مافوق طبیعی است. خدا می تواند آنچه را که بشر نمی تواند انجام دهد، انجام دهد. او محدود به قوانین طبیعت نیست.
بنابراین، با ایمان و باور داشتن سهم خود را ادا کنید و خود را چنان ببینید که خدا شما را می بیند. در نتیجه، خدا شما را به جاهایی می رساند که مردم می گفتند:"غیر ممکن است". خدا جایی کار می کند که ایمان باشد.

مطابق قوانین بین‌المللی تمامی حقوق مربوط به مطالب و محتویات صفحه "زندگی هدفمند" محفوظ است. درج کامل مقالات "زندگی هدفمند" در سایر صفحات فیس بوک و وب‌ سایت‌ها، بدون ذکر منبع و نام نویسنده یا مترجم، اکیداً ممنوع و غیرقانونی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر