برای روشن شدن موضوع، یکی دو مثال میآوریم. فراموش نکنید که اینها مَثَل هستند و در مثل نیز مناقشه نیست. این مثلها قطعاً ناقصند و تماماً حق مطلب را ادا نمیکنند. درضمن، جزئیات مثلها الزاماً ربطی به اصل موضوع ندارد.
فرض کنید خانواده «یوسفی» متشکل از سه عضو است، آقای یوسفی که پدر است، و منوچهر و سعید که دو پسر او میباشند. این سه نفر به یک میزان «یوسفی» هستند؛ منوچهر همانقدر «یوسفی» است که آقای یوسفی و سعید هستند، نه کمتر و نه بیشتر. او از همان «ذات» پدرش و برادرش سعید برخوردار است، و نیز از همان اقتدار. هر که منوچهر را دید، انگار خانواده یوسفی را دیده است. هر چه منوچهر بگوید، همان است که «خانواده یوسفی» میگوید. اما فقط «یک» خانواده یوسفی وجود دارد!
حکومت کشوری را در نظر بگیرید. این حکومت متشکل از یک رئیس مملکت است و چند وزیر. آیا به این علت که این حکومت را چند نفر تشکیل میدهند، میتوان گفت که این حکومت واحد نیست؟ نه! درضمن، اگر این حکومت بخواهد با حکومت کشور دیگری مذاکره کند، آیا تمامی اعضای حکومت دست به سفر میزنند و به آن کشور میروند؟ نه! بلکه یکی را از میان خود انتخاب میکنند و بهعنوان نماینده به آن کشور میفرستند. هر چه آن نماینده بگوید، همان است که آن حکومت میگوید.
و این درست همان چیزی است که در الوهیت رخ داد. خدای یکتا اراده فرمود که برای نجات بشر به کره خاکی بیاید. اما لازم نبود تمامی «حکومت» به زمین بیاید. «مجری طرح» یعنی عیسی مسیح، پسر خدا، انسان شد و به زمین آمد. هر چه «خدا» بود، او نیز «بود». هر که او را دید، خدا را دید. هر چه او گفت، سخن خدا بود. هر که به او ایمان آورد، به خدا ایمان آورد. او ذات خدا بود. او پسر خدا بود!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر