۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

ایمان‌ سرباز رومی‌

ایمان‌ سرباز رومی‌
و چون‌ عیسی‌ خداوند وارد کفرناحوم‌ شد، یوزباشی‌ای‌ سرباز رومی نزد وی‌ آمد و بدو التماس‌ نموده‌، گفت‌: «ای‌ خداوند، خادم‌ من‌ مفلوج‌ در خانه‌ خوابیده‌ و بشدّت‌ متألّم‌ است‌.» عیسی‌ خداوند بدو گفت‌: «من‌ آمده‌، او را شفا خواهم‌ داد.» یوزباشی‌ در جواب‌ گفت‌: «خداوندا، لایق‌ آن‌ نی‌ام‌ که‌ زیر سقف‌ من‌ آیی‌. بلکه‌ فقط‌ سخنی‌ بگو و خادم‌ من‌ صحّت‌ (شفا) خواهد یافت‌. زیرا که‌ من‌ نیز مردی‌ زیر حکم‌ هستم‌ و سپاهیان‌ را زیر دست‌ خود دارم‌؛ چون‌ به‌ یکی‌ گویم‌ برو، می‌رود و به‌ دیگری‌ بیا، می‌آید و به‌ غلام‌ خود فلان‌ کار را بکن‌، می‌کند.» عیسی‌ خداوند چون‌ این‌ سخن‌ را شنید، متعجّب‌ شده‌، به‌ همراهان‌ خود گفت‌: «هرآینه‌ به‌ شما می‌گویم‌ که‌ چنین‌ ایمانی‌ در اسرائیل‌ هم‌ نیافته‌ام‌. و به‌ شما می‌گویم‌ که‌ بسا از مشرق‌ و مغرب‌ آمده‌، در ملکوت‌ آسمان‌ با ابراهیم‌ و اسحاق‌ و یعقوب‌ خواهند نشست‌؛ امّا پسران‌ ملکوت‌ بیرون‌ افکنده‌ خواهند شد، در ظلمت‌ خارجی‌ جایی‌ که‌ گریه‌ و فشار دندان‌ باشد. پس‌ عیسی‌ خداوند به‌ یوزباشی‌ گفت‌: «برو، بر وفق‌ ایمانت‌ تو را عطا شود،» که‌ در ساعت‌ خادم‌ او صحّت‌ (شفا) یافت‌.

(لوقا ۷:۱-۱۰)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر